۳ پاسخ

انشالله قدمش براتون خیر باشه

مبارکه ب سلامتی زیر سایه ی پدرو مادر بزرگ شه امیدوارم آنقدر موفق بشه ک این سختی ها ازیادت بره عزیزم

قدمش مبارک باشه مااادررر😍
مرسی که تجربتو گزاشتی❤
برا منم دعا کن بچم سرموقع دنیا بیاد😢

سوال های مرتبط

مامان جوجه طلایی🐣🩵 مامان جوجه طلایی🐣🩵 ۲ ماهگی
پارت ۳
من با خودم شیاف دیکلوفناک برده بودم ولی اصلا به کارم نیومد چون پمپ درد داشتم
من از بعد عمل شیر داشتم همون آغوز رو ولی بچه رو سیر نمیکرد و خودمم بلد نبودم درست شیر بدم بخاطر همین اون شب به بچه خیلی سخت گذشت و تا ساعت ۳ کلی گریه کرد و بیمارستان اصرار شدید داشتن که فقط شیر خودمو بخوره اخر عصبی شدم گفتم بهش شیر خشک دادن تا اروم بگیره و تخت خوابید تا صبح
منم راحت خوابیدم
توصیه م اینه که رو خودتون حتی اگه گرمتونه حتماااا پتو بندازین و گرم نگه دارید پا و کمرتونو .خیلی حساسه بعد عمل سرما بزنه دردتون چند برابر میشه
خلاصه فردا صبح دکتر خودم اومد و ویزیت کرد و ترخیص خودمو داد و بعد از شنوایی سنجی اومدن واسه بچه چکش کردن و بعد دکتر اطفال اومد نامه ترخیص داد و واکسن خوراکی بچه رو بهش دادن و ما مرخص شدیم و اومدیم خونه و واسه خونه به عنوان کمکی شیرخشک اپتانیل گرفتم و با خطره چکون میدادم به بچه ولی دفع ادرارش خیلی کم بود .
روز ۴ به دستور دکتر اطفال ما بردیمش بیمارستان برای غربالگری (چون تایم تولد پسرم یجور بود که بهداشت تعطیل بود مجبور شدم ببرم بیمارستان ولی خداروشکر میکنم بابت این قضیه چون) تو جواب آزمایش زردیش مشخص شد ۱۸ و همونجا تو بیمارستان دوشب بستری شد و اگه ما میبریم بهداشت خدا میدونه چقدر سردر گم می‌شدیم و چه بلایی سر بچم میومد ...
مامان 😘آراز مامان 😘آراز ۲ ماهگی
نزدیکای ۶/۳۰ بود رسیدیم بیمارستان
کلی برف و بارون اومده بود از شبش خیلی هوا سرد شده بود منم ک استرس خالی بودم بیشتر میلرزیدم
ساعتای ۷ و ربع بود که صدامون زدن بریم بخش زنان مدارکمون رو تحویل بدیم
رفتیم اونجا ولی انقد شلوغ بود که تا ۸ فقط معطل شدیم تا مدارکمو ازم بگیرن و لباس پوشیدم
ساعتای ۹ اومدم نوار قلب بچه رو گرفتن و برامون شانت زدن که اینا تا ساعتای ۹/۳۰ باز طول کشید
به بقیه خانومای اونجا سوند میزدن اما من سوند نزدم گفتم با دکترم هماهنگ کردم واسم اتاق عمل قراره سوند بزنه

بعد از ۹/۳۰ دیگه هیچ کاری نداشتم بجز انتظار و انتظار
حالا مگه نوبتم می‌شد
دیگه همه رو کم کم راهی کردن فقط دو سه نفری مونده بودیم
یکم حالت ضعف و تشنگی داشتم
تحمل کردم بالاخره ساعت ۱۱و نیم سوار ویلچرمون کردن و بردن طرف اتاق عمل

اونجا باز به جز من یکی جلو تر تو نوبت انتظار نشسته بود اون خانوم رو ساعت ۱۱و۴۵ بردن و من تنها اونجا موندم
همش تو اون مدت دعا میکردم قرآن میخوندم و ناخودآگاه اشکم در میومد
بالاخره یکی از کادر اتاق عمل ساعت ۱۲/۲۰ بود اومد دنبالم گفت بریم اتاق عمل
دنبالش راه افتادم رسیدیم به یه اتاق خیلی دلباز یه تخت وسط بود و چند تا چراغ بالای سرش
راسش فک نمیکردم اونجا اتاق عمله 🤷🏻‍♀️😂فک کردم فقط سوند میزنن یا کار دیگه ای میکنن اونجا رفتم رو تخت خوابیدم اومدن فشارمو گرفتن ‌بهشون یاد آوری کردم ک سوند ندارم برام بزنن

یکم طول کشید تا دکتر و بقیه بیان حدود ساعتای ۱۲/۴۰ بود دکتر اومد فوری برام بی حسی زدن
مامان توت فرنگی 🍓 مامان توت فرنگی 🍓 ۲ ماهگی
تجربه زایمان سزارین
پارت یک
خوب 🫠 دکترم گفت ساعت هشت صبح برو بیمارستان من ساعت هفت بیدار شدم یه آرایش خوشگل کردم موهامو درست کردم یه لباس کوتاه پوشیدم انگار استرسم کلا رفته بود تا بیمارستانم تو ماشین با بابامو مامانمم شوهرم شوخی میکردم میخندیدمم
رسیدیم بیمارستان بازم من استرس نداشتم کلی با خودم حرف زده بودم که اروم باشم تموم میشه
رفتم زایشگاه گفتن سونو اینا رو بده دادم شوهرم رفت پذیرش کرد و داستان از همین جا شروع شد🥲💔 مامایی تو زایشگاه بود که سرش از کونش پنالتی میزد هیچی یاد نداشت خیلی ام بد اخلاق بود لباسامو عوض کردم گفت برو رو تخت میخواست رگ بگیره بازم استرس نداشتم چون یه چیز عادی بود برام خیلی تو دوران بارداری خون رگم ازم گرفتن
این زنیکه عوضی بلد نبود چهار جا رو سوراخ کرد اخرشم یه جارو سوراخ کرد یه سرنگ خیلی خیلی بزرگ زد به انژیکت خونم نمیومد اینو اع فشار میداد پایین بالا من صبر میکردم هیچی نمیگفتم خونم می اومد یکم باز فشار میداد می‌رفت تو دستم دیدمم وای قابل تحمل نیست داشتم میمیردم از حال میرفتم جیغ میزدم کل بیمارستانو صدام گرفته بود خونهام همه کف کرده بود از بس اینارو میزد تو رگ باز میکرد تو سروم
و بالاخره تموم شد اون رگمم خراب شد بد از10تا سوراخ کردن یجا گرفت
مامان کارن👶🏻 مامان کارن👶🏻 ۲ ماهگی
دیگه فقط استرس فشار رحمی داشتم هی میگفتن الان میان و دیگه فشار میدن حتی تو اون حال بدیمم یادم بود که الان میان و داغون میشم هی چشمامو باز نگه میداشتم که ببینم کی میان هرچی ام که به اون خانومه میگفتم منو کی میبرین بخش جوابمو نمیداد لامصب🥲
تا اینکه یکیشون اومد روم یه پتو یکبار مصرف انداخته بودن شلوارم که نداشتم زیرمم یه پد زیرانداز بود قشنگ میفهمیدم هر به یک دقیقه کلی خون داره ازم میره و این خیلی حالمو بد میکرد احساس میکردم تو تشت خون نشستم🤦🏻‍♀️
تا پرستاره اومد گفتم من و کی میبریم بخش گفت الان میبریمت بزار چکت کنم و پتورو زد کنار فهمیدم که میخواد فشار بده گفتم توروخدا یواش فشار بده
گفت نترس چیزی نیس و من دیگه صدام رفت بالا خیلی خیلی بد بود من فکر میکردم فقط شکممو فشار میدن ولی دوبار با یه دستش شکممو فشار داد یه دستشم کرد تو واژنم انگار تا مچ کرد تو😭
دوبار این کار و کرد و من مردم😕میخواستم داد بزنم ولی انگار صدام در نمیومد فقط میگفتم بسه دیگه خلاصه تموم شد و یه دقیقه بعدش واسم شیاف زد و دردم به شدت کم شد یعنی واقعا قابل تحمل بود و من خیلی خوشحال بودم میگفتم اخی تموم شد این غول مرحله اخر بود
یه اقایی اومد تخت و حرکت داد و بردم سمت آسانسور که بریم بخش😍یکم زدم تو در و دیوار ولی خب طوری نبود مهم این بود که داشتم میرفتم بخش دردامم تموم شده بودن
اگه سزارینی هستین اصلا نترسین درسته که بستگی به بدن هر کس داره ولی خب بنظر من قابل تحمل بود و من خوشحال ترین بودم
رسیدیم بخش مامانم و همسرم اونجا بودن با کمک همون اقا کم کم رفتم رو تختم اونجام دردی حس نکردم تو جابه جایی😄و دیگه تموم شد گفتم بچه چیشد مامانم گفت الان میارنش ماام ندیدیمش
………………
مامان فسقلی مامان فسقلی ۱ ماهگی
دیگه شروع کردم و تا ساعت یک ربع ب پنج ک. نیم ساعت یکسره ورزش کردم و دیدم درد داره میگیره ب ماما گفتم گفت ن هنوز کمه دیگه درد فقط سمت راست پایین تیر می‌کشید و من ب هر بدبختی تا ساعت ۵ ورزش کردم وحس میکردم رو مقعدم فشاره دوباره ماما گفت بیا بخواب برا ضربات قلب و معاینه و چون درد داشتم دوباره اپیدورال و شارژ میکردن برام و آروم تر شدم که ماما معاینه کرد و یکدفعه گفت فول شدی و سر بچه اومده پایین قشنگ یکم زور بزن که زور زدم گفت سر بچه دیده میشه منم اصلا درد نداشتم اومد کیسه آب و زد و سوند وصل کرد ک من اپیدورال داشتم اصلا حس نکردم مثانه رو خالی کرد و می‌گفت قشنگ زور بزن تا بچه بیاد پایین تر بریم رو تخت زایمان منم جوری ک میگفت همکاری‌میکردم و نیگفت خیلی عالیه با دکتر هماهنگ کردن و بعد چند تا زور گفت نزن بریم رو تخت زایمان

من و با ویلچر بردن چون پاهام بی حس بود تقریبا رو تخت زایمان هم تا دکتر بیاد با پرستارا و ماما حرف میزدیم انگار نه انگار ماشالله ماما هم گفت زور بزن بعد قیچی برداشت فکر کردم داره پاره میکنه گفتم چی‌کار میکنی الکی‌برش نزنی گفت ن یکم از‌موها بچه رو زد گداشت رو لباسم ک‌ببینم 😂 خیلی بانمک بود دیگه دکتر ۶ اومد و گفت همه چی عالیه و و شروع کن زور زدن منم چند تا زدم و پرستار چند بار محکم شکممو فشار داد منم زور. زدم سر بچه اومد بقیه بچه سر خورد اومد بیرون و گذاشتن رو سینم و دیدم یک زور دیگه زدم و جفت هم اومد و دکتر بخیه زد و بردن تو خود زایشگاه تا دوساعت د بعد بردن بخش
مامان عشق مامان عشق ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی (قسمت اول)
تاریخی که دکتر برای زایمان به من داده بود ۲۱ اسفند بود، نه قبلش و نه اون روز علائمی از زایمان نداشتم. هر روز پیاده روی و ورزش میکردم ولی خبری نبود.
روز دوشنبه در حالی که ۴۰ هفته و ۶ روز بودم، ترشح قهوه ای رنگ دیدم، یکبار صبح و یکبارم ظهر، به همین دلیل نگران شدم و رفتیم بیمارستان، دکتر معاینه کرد و همه چیز خداروشکر خوب بود ولی دهانه رحمم همچنان بسته بود‌‌. دکتر بهم گفت که بهتره اونشب بیمارستان بمونم تا تحت نظر باشم. در طول شب چند بار هم شرایط من و هم بچه رو چک کردن. فردا صبح دکتر بهم گفت اگه موافقم القا زایمان رو کم کم شروع کنن، بهش گفتم بهتر نیس که صبر کنیم تا چند روز دیگه شاید به طور طبیعی دردام شروع بشه، که گفت بعید میدونه البته میتونن صبر کنن ولی من باید بیمارستان میموندم تا تحت نظر باشم. راستش منم نمیخواستم ریسک کنم که یکوقت خدای نکرده شرایط بچه وخیم بشه و به حرف دکتر اعتماد کردم و با توکل به خدا القا زایمان رو صبح سه شنبه شروع کردند. روشی که استفاده کردن، یک وسیله ای که سرش بالون طور بود رو وارد واژن و رحم کردن و اونجا بازش کردن تا به صورت مکانیکی دهانه رحم باز بشه. یکساعت بعد از به کار گذاشتن بالون، انقباضات من شروع شد، شدتش از ۱۰، حدود ۷ بود، منظم بودن ولی طولانی نبودن‌‌. حدود ۶ ساعت این انقباضات رو داشتم ولی یکباره قطع شد،دکتر معاینه کرد و گفت که حدود سه سانت باز شدم و تا فردا منتظر میمونیم که ببینیم چطور پیش میره. تا فرداش من انقباضی نداشتم و وقتی دکتر معاینه کرد همون سه سانت بودم، دکتر بالون رو در آورد و قرص تجویز کرد که دردام شروع بشه، که هر دوساعت باید میخوردم، از صبح تا غروب ۵ باری قرص خوردم ولی بازم دردی نداشتم.