#پارت_ششم



اینقدر گفتم میخوام پسرمو ببینم بیارینش که همسرم مجبور شد بگه نمیشه یعنی نمیزارن گفتن امشب باید تو دستگاه بمونه.من داشتم دیوونه میشدم مه چرا چیشده چرا دستگاه.هی میگفتن چیزی نیست صبح بچه رو میارن پیشت.دیگه اختیار اشکام دست خودم نبود تا صبح صدبار از خواب پامیشدم ۷صبح که شد همسرمو فرستادم گفتم برو بگو بچه رو بیارن وقتی تنها و دست خالی برگشت داشتم سکته میکردم.گفت میگن یکم دیر تر میارن فهمیدم دارن منو دست به سر میکنن گفتم تروخدا چیشده گفت بخاطر تنفسش نمیشه از دستگاه بیارنش بیرون معلوم نیست با تو مرخص بشه یا نه.ممکنه بچه رو چند روزی نگه دارن.گفتم من باید بچمو ببینم.خانمای سزارینی میدونن چقدر اولین راه رفتم سخته چون ساعت ۷صبح بود هنوز اجازه راه رفتن بهم نمیدادن برای همین با ویلچر رفتم تا بخش نوزادان.وقتی تو اون شیشه دیدمش دلم داشت کنده میشد اشکام پشت هم میریخت گفتم پس می میتونم بغلش کنم ببرمش میگفتن باید فعلا دکتر ببینتش.تا ظهر یکبار دیگه رفتم دیدن پسرم و همش دعا میکردم کاش با من مرخص بشه من طاقت ندارم بدون بچم برم خونه

۱ پاسخ

وای دقیقا مثل من
چقد سخت بود خدا

سوال های مرتبط

مامان نیلا مامان نیلا ۵ ماهگی
سلام.اخرین بار که مرغ شکم پر درست کردم 9ماهه بودم من کلا استراحت مطلق بود ولی کارارو خودم میکردم نمیتونستم دراز بکشم.پسرم گفت مرغ شکم پر میخام مرغ داشتم میزاشتم تو مواد که هی انقباض شکم میگرفتم گفتم اگه برم بیمارستان مثل اوندفعه بستریم میکنن چندروز پس هرطور شده درست میکنم بعد میرم داشتم درستش میکردم شکمم سفت‌ شد شوهرمم سرکار بود ولی بازم گفتم باید درستش کنم بعد برم چون پسرم دوس داشت خلاصه با کلی استرس ودرد درستش کردم عکسم گرفتم و رفتم بیمارستان خودمم ازش نخوردم رفتم بیمارستان گفتن باید سریع بستری بشی نوار قلب خوب نیست ولی به محض که بستریم کردن قبل که چیزی بهم تزریق کنن خوب شدم😀هرکاری کردم گفتم میخام برم خونه گفتن اصلاااااااا. شوهرمم بعضیوقتا تپ بیمارستانه گفتن میخام ببرمش خونه گفتن اصلا نوارقلبش اصلا خوب نیست چرا دیر اومده که ایجور شده .بعد 8تاسرم بهم زدن اومدم خونه روز بعدشم انقباض گرفتم دیگه نرفتم .با اینکه روزی 2تا امپول میزدم ولی از ماه 5تا 9انقباض وحشتناک داشتم طوری که می‌افتادم خودم نمیتونستم بلند بشم . خلاصه دلم کشید مرغ شکم پر و ازاونجا که اصلاااااااا وقت ندارم نمیدونم چطور درست کنم پسرمم هی میگه ازوقتی نیلا اومده تو غذاهایی که من میخام رو درست نمیکنی 😌
مامان بارانا مامان بارانا ۸ ماهگی
پارت دو زایمان سزارین
بخاطر ناله که داشته بردن زیر دستگاه اکسیژن گفته بودن اگر تا دوساعت اوکی نشه باید بره ان آی سی یو بستری بشه تا نالش قطع بشه من اینو بین حرفاشون فهمیدن شروع کردن جیغ و‌گریه که بچمو بیارین بچم سالم بود من دیدمش اصلا حس خیلی بدیه وقتی میای تو اتاق و بچت نیست داشتم دیوونه میشدم خلاصه پرستارا ریختن تو اتاق که منو اروم کنن ارام بخش و اینا دگ شوهرم التماسشون کرد که این حالش بده بچشو بیارین نشونش بدین خیالش راحت بشه دخترمو اوردن تو شیشه بود الهی دورش بگردم بهش سرم زده بودن در حد یک دقیقه دیدمش و بردنش . از درد داشتم میپیچیدم به خودم ولی همه توانمو جمع کردم که زودتر از تخت بیام پایین برم پیش دخترم . دوبار اومدن شکممو فشار دادن یه بار توی ریکاوری یه بارم تو بخش اینم درد داشت من نمیذاشتم زیاد فشار بدن ولی دستشونو میکنن تو ناف و فشار میدن من خونریزیمم زیاد بود. خلاصه ساعت ۱۱ شب کمپوت گلابی خوردم و یه چایی خرما و دگ گفتن باید بیای پایین به مصیبتی بلند شدم ولی از من به شما نصیحت خانما اول بچرخین به پهلو و بعد با کمک نرده های بغل تخت اروم اروم خودتونو بکشین بالا به هیچ عنوان روی کمر نخواسته باشین بلند بشین چون اینحوری فشار زیادی به بخیه میاد .اومدم پایین و با کمک شوهرم و مامانم و خدمه تو سالن راه میرفتم ساعت ۱۲ با شوهرم رفتم پیش بچم دلم اتیش کرفت وقتی دستمو گرفت تو دستاش. فیلمشو دارم وقتی نکاه میکنم گریم میگیره. من فردای زایمان مرخص شدم ولی دخترمو نگه داشتن منم که دیدم بچم تو بیمارستانه فقط مرخص شدم رفتم خونه حموم کردم لباس عوض کردم دوباره برگشتم ان آی سی یو پیش بچم فکرشپ بکنین دیروز زایمان کردین روز بعدش باید تو بخش مراقبت ویژه با شکم پاره راه بری .پارت بعدی
مامان فندق نمکی🌰💙 مامان فندق نمکی🌰💙 ۹ ماهگی
وای از دست کارای این خواهرشوهرا...
خواهرشوهرم دهه ۵۰ ایه
و دوستام میدونن ک چه بدیا و حسادتایی داره
بچه من ماشالله پوستش سفیده و بوره.و اینم بگم من عاشق پوستای سفید و هم پوستای گندمی و هم سبزه ام
یعنی اصلااااااا رنگ پوست هیچوقت برام مهم نبوده
مهم سلامت بچست
خلاصه خواهرشوهرم وایساده بود کنار بچم
بعد یهو گفت آیییی حسین کوچولوییاش سفید بود(بچه‌ی برادر بزرگش یعنی)
یهو جاریم برگشت گفت:
حالت خوبه؟اون از اول سبزه بود کجاش سفید بود انگار حالت خوب نیست😆😆😆
یعنی اون لحظه فقط خودمو نگه داشتم که از خنده نترکم
اخه بگو وفتی مادر بچه ادعایی نداره تو چرا خالی میبندی زن حسابی🤦‍♀️
ازونورم موقعی ک داشتم شام میکشیدم میبینم شیشه شیرِ خالی داده دهن بچم و بچم داره هوا میخوره🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️
شوهرم گفت اجی شیشه خالی نذار دهنش معدش پر هوا میشه بچه
بعد تازه برگشته از زبونل بچم ب من میگه:
مامانی من برم شهرستان باهاشون؟
(درحالیکه مجردن و تجربه بچه داری هم ندارن و آرزوشونه بچه رو از پدر مادرش جدا کنن.همینکارم با یکی از بچه های جاریم کردن و هرجا میرن با ذوق میگن:پسر جاریم به عمش میگه تو مامانمی همه کسمی...)
خلاصه من خیلی محکم گفتم نخیر عمه جون من هرجا برم با مامان بابام باید باشم