من زایمان طبیعی داشتم یادمه بعد زایمانم که فرستادنم بخش گفتن اگه نتونی دسشویی کنی مرخص نمیشی انقدر درد کشیده بودم که دیگه دلم نمیخواست بیمارستان بمونم از درد کشیدن دوباره میترسیدم جوری که سریع پاشدم برم دسشویی سرم گیج رفت حالم بد شد مجبور شدم دراز بکشم
یکی دیگه ام اینکه انقدر درد کشیده بودم که وقتی میخواست آمپول بی دردی رو بزنه میترسیدم میگفتم توروخدا درد نداشته باشه وقتی زد چیزی احساس نکردم و انقدر خوشحال بودم که درد نداشت و بعدش دردم کم شد یه نفس راحت کشیدم اما بعدش موقعی که تیغ زدن و بچه رو کشیدن نفسم بالا نمیومد حتی جیغ نمیتونستم بکشم
موقعی که داشتن بخیه داخلی رو میزدن چیزی احساس نمیکردم همش آرتا رو نگاه میکردم که انگشتاشو میخورد منم همه جام خونی بود و واقعا دلم میخواست برم زیر دوش آب گرم و تمام خستگیم و اون خون ها شسته شه بره دلم میخواست تمام دردام تموم شه ازشون پرسیدم بعدش میتونم برم حموم؟ماما گفت ما داریم بخیه میزنیم خسته شدیم تو فکر دوش گرفتن هستی😂
لحظات خنده دار و دردناکی بودن حتی الان که فکر میکنم بهشون گریم میگیره
شما هم اگه خواستین ازتجربه زایمانتون بگین

۱۱ پاسخ

من موقع زایمان اولم بااینکه هیجی باز نبود باامپول فشار راحت بود...سره پسرم مردم زنده شدم ۹سانت بازشدم ولی بجه نمیومد ..از اخر سز شدم هم درد طبیعی هم سزارین

منم زایمانم خیلی سخت بود هنوزم یادم میاد گریه م میاد

من ۴۰ هفته ۳ روز بودم
صبحش رفتم پیاده روی موقع پیاده روی حس کردم افتادم رو لک بینی زودی اومدم خونه رفتم ی دوش گرفتم رفتم بیمارستان معاینه کردن گفتن یک سانتی البته از هفته ۳۸ من یک سانت باز بودم
وقتی معاینه کرد دستکش دکتر خونی بود بستریم کردن برا زایمان طبیعی ساعت ۴بعدظهر بستری شدم شروع کردن ب آمپول فشار زدن هر ۱ ساعت
معاینه میکردن ک باز شدم یا ن و درد زیادی داشتم
دیدن باز نشودم معاینه تحریکی انجام داد و کیسه آب پار کردن بزور دو سانت شدم دیدن کیسه آب پار کردن دیدن خون سیاه میاد و ضربان قلب بچه آم پایین آومد بردنم واس سزارین ساعت ۱۱/۱۴ دقیق پسرم ب دنیا اومد
بعدش رفتم ریکاوری نیم ساعت هم اونجا بودم از سردی نمیتونم صحبت کنم آنقدری از سردی میلزیدم

من. درد. نکشیدم. عزیزم.
از. ساعت. یک تا. تا. ساعت سه. سرم. زدن. آمپول. زدن. و. درد هام. شروع. شد. کیسه آب. رو. پاره کردن. چون. دستشویی داشتم. بچه. به دنیا. نمیومد. از. ساعت. ۶ تا. ساعت. ۱۰. شب. من. هعی. میرفتم دستشویی میومدم. یه. خورده درد داشتم. ولی. در اون حد نه. مادرم. رو. صدا زدن منو برد. دستشویی. یه. شیاف استفاده کردم پشتم. خالی. شد. و. بچه. به دنیا. اوممد. موقه ایی هم. که. گفتن. باید. بری. دستشویی اگه. دستشویی نکردی. بهمون. بگو. قشنگ. بلند میشدم. کاررها مو میکردم. راحت. بودم. فردا. بهد. ظهرشم. اومدم. خونه. و خداروشکر که. پسرمم پسر ساکتی. هست. اصلان گریه نمیکنه.

ساعت ۱۰صبح بستری شدم تا۱۰ونیم شب درد کشید بشدتتتتت دردش وحشتناک بود اخرشم بچه رو باوکیوم کشیدن زایمانی بدی بود .بعد ۳روزهم برای امبولی بستری شدم و این شد ک تادوماه ازهمه چی میترسیدم همه ازم ناامیدشدن میگفتن تو چرااینجوری شدی .تهش زایمان بدی بود کاش سزارین میشدم

من زایمانم خیلی خوب بود طبیعی بودم
شما کدوم بیمارستان زایمان کردید؟

من سزارین بودم
🥹

عزیز مگه چقدر بریدن موقع بریدن فهمیدی مگه

منم طبیعی زایمان کردم
از ساعت ۹ صبح تا ۶ بعد ازظهز درد کشیدم
تا پسرم ساعت ۶ و ۶ دقیقه به دنیا اومد
خیلی اذیت شدم موقع زایمان جوزی که انقباض هام ۱ ثانیه آروم میشد بی جون میشدم ولی همینکه پسرمو دیدم و به دنیا اومد همچی یادم رفت و جون دوباره گرفتم ..... موقع بخیه اینقدر دکترم خوب و عالی بودن که اذیت نشدم اصن و چیزی متوجه نشدم ........حدود ۳ ۴ ساعت بعدش رفتم سرویس ولی یه شب نگه داشتن منو و فرداش دکترم اومد چک کرد همه چیو و مرخصم کرد

منم زایمان اولم طبیعی بودم سر پسرم سه روز بیمارستان بودم تا دردام با سوزن فشار بلخره اومد بچه ام اینقد چسبیده بود تو ک وسط زایمان یه دور عقب عقب رفت دوباره اومد دوتا پرستار افتادن رو شکمم حل دادن تا بلخره اومد بیرون بعد اصلن عین خیالم نبود اینقد محو تماشاش بودم ک هیچی نمیفهمیدم برا خودم خوراکی میخوردم تازه ب پرستارا میگفتم بخیه هام تنگ تر بزنید هرچی تنگ تر بهتر🫤😶🤣بی عاری بودم بعدم ک تموم شد اومدن گفتن پاشو خودت جمع کن ک بری بخش رفتم خودم شستم لباس پوشیدم رفتم بخش .. پسر دومم سزارین شدم خیلی ازیت شدم جوری ک همش گریه میکردم ولی این یکی سزارین اخریم رو دخترم خوب بود ازیت نشدم 😍تجربه امم گزاشتم

وای چقد بد🥲
من زایمانم سزارین بود

سوال های مرتبط

مامان کایان مامان کایان ۳ ماهگی
#تجربه زایمان طبیعی
پارت سوم
دردام غیر قابل تحمل بود و فقط گریه میکردم و میگفتم من دارم میمرم لطفا منو ببرین سزارین و واقعا تو حال خودم نبودم مث اینکه تو این دنیا نبودم و تمام تمرکزم روی بدنیا اوردن پسرم بود و سلامتیش
دکترم که ۹و نیم اومد خیلی اروم و با خونسردی پیش میرفتیم منی که توی اون همه درد داشتم میمردم ولی خانم دکتر خیلی ارومم میکرد
تا که با ۷ .۶بار که دردم شروع شد همراه با زور ساعت ۲۱:۴۳
پسری رو بدنیا اوردم
وقتی بغلش کردم تمام دردام یادم رفت خیلی لحظه ی شیرینی بود همه کنارم بودن مادرم و همسرم خیلی باعث دلگرمیم بودن
بعدش کایان رو بردن برای لباس پوشوندن و بخیه زدن من که برش داشتم
بعدش که تموم شد خودم بلند شدم رفتم حموم و لباس پوشیدم و اومدم نشستم شام خوردم و تمام
من تونستم طبیعی زایمان کنم
و حالا خودمو تحسین میکنم که تونستم با این درد های فراوان که واقعا غیر قابل تحمل هستش و بسیار سختتتت
و کلا من ۳.۴ساعت خیلی درد کشیدم و بعدش تمام دیگه هیچ دردی متوجه نشدم و الان از انتخابم بسیار راضیم
و خیلی خوشحالم که الان پسرم بغلمه
مامان شاهان مامان شاهان ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت2

کیسه آبم سوراخ شده بود بعد پرستار اومد قندمو چک کنه و فشارمو بگیره گفتم بهش سریع بردنم معاینه گفتن یه سانتی بعدش گفتم باید بری سونو ببینیم اب دور جنین کم شده یا نه رفتیم گفتن بله کم شده دیگه اومدم اماده کردنم رفتم دوباره زایشگاه بعد اومدن برا معاینه که خیلیییی درد داره جیغ میزدم فقط گفتن یه سانته هنو سوند رحمی گذاشتن شدم ۴ سانت مونده بودم رو چهار بعدش دیگه یه امپول آنتی بیوتیک زدم چون بچه نارس بود حساسیت داشتم به آمپول تنگی نفس و خارش و سرفه کلا نفسم رفت همه ریختن رو سرم و دوباره یه داروی دیگه تزریق کردن بهتر شدم ماما میومد من هنوز چهار سانت بودم من از ساعت ۲ بعدازظهر رفتم زایشگاه تا ۵ صبح دیگه دیدن ۴ سانت موندم ماما اومد دستشو میبرد داخل رحمم میگف زور بزن خلاصه با تلاش و زور شدم ۶ ساعت ۷ بود بعد همینطوری دکتر میگف زور بزن بنده خدا همش رو سرم بود ساعت ۹ شدم ۱۰ سانت بردنم رو تخت زایمان بعدش دیگه با سه تا زور و نفسای عمیق و برشی که باعث شد ۱۵ تا بخیه بخورم پسر نازمو گذاشتن تو بغلم ولی پسرمو زود برداشتن چون طولانی مدت کیسه ابم سوراخ بود تنفسش مشکل داشت و دو روز رفت ان آی سیو اما من اون برش و بخیه رو هیچی حس نکردم بس که درد کشیده بودم بنظر من وحشتناک ترین درده اما همین که بچه رو میبینی تمام دردات تموم میشه انشالله قسمت همهی چشم انتظارا
مامان موشولو مامان موشولو ۳ ماهگی
تااینکه دیدن من زور ندارم دکترم شرو کرد داد زدن که زور بزن الان بچه خفه میشه گیر کرده بود اونجا بود که من دردام یادم رف و فقط ترسیده بودم چندنفر اومدن شکممو فشار میدادن و من جیییییغ های خیلی بدی میزدم یادم میاد موهای تنم سیخ میشه واقعا
همون حین حس کردم ی چیزی پاره شد بله دکترم مجبور شده بود برش بزنه کلی پاره شدم ۱۵ تا بخیه خوردم بعدش خلاصه بچمو کشیدن بیرون از بس مونده بود تو کانال زایمان کف سر بچم کج شده بود الهی بمیرم واسش خیلی ترسیده بودم حس خیلی غریبی داشتم من برعکس تمام مادرا اون لحظه بی حس بودم انگار تمام دنیا ایستاده بود انگار روحم تو تنم نبود نمیتونم وصف کنم ولی من تا ساعتها گنگ بودم حتی وقتی بخیه هامو بدون بی حسی واسم میزد و من تار به تارشو با وجودم حس میکردم حتی اخ نگفتم انگار که مرده بودم حتی نگفتم میخوام دخترمو ببینم بعد تقریبا ۴۰ دقیقه که بخیم تموم شد من با دخترم تنها شدم اونجا بود که انگار ی سیلی محکمی تو صورتم خورد که خودتو جم کن دختر پاشو دخترت اومده من با اون حالم با اونهمه بخیه و درد و خونریزی پاشدم از تختم که خیلی بلند بود بزور اومدم پایین و دخترمو نگاه کردم و اشکام بی اختیار جاری شدن باورم نمیشد این پایان اونهمه انتظار من بود شیرین ترین لحظه عمرم بود من تمام دردا یادم رفت و سرپا شدم خیلی صبوری کردم خیلی تحمل کردم تمام کارای شخصی خودمو دخترمو انجام دادم از نظر خودم قوی ترین ورژن خودمو وقتی دیدم که مادر شدم هم به خودم هم به تمام مادرا افتخار میکنم خوشحالم که خدا تجربه مادرشدن بهم داد من تونستم و از پسش بر اومدم مطمئنم شماهم میتونین خانمایی که زایمانتون نزدیکه اصلا نترسید خدا هست همین فقط ارزو میکنم همه طعم شیرین وصال بعد ۹ ماه رو تجربه کنن ❤️
مامان دختر کوچلو مامان دختر کوچلو ۳ ماهگی
مامان فاطمه‌ نورا😍 مامان فاطمه‌ نورا😍 ۲ ماهگی
با ماماهمراهم‌ شروع کردیم‌ به ورزش کردن‌ و داشت برام توضیح می‌داد که بعد از زایمان چطور از بخیه هات مراقبت کنید و چطور بچه رو شیر بدی و..... توی دردا هم کمرمو‌ ماساژ میداد هنوز تمرین اولی که گفته بود و انجام می‌دادم که گفتم دردام بیشتر شده میخوام برم دستشویی‌ بگو بیان اینو از رو شکمم باز کنن‌ برم دستشویی‌ که گفت نمیشه که( فکر می‌کرد دارم سوسول بازی درمیارم گفت الکی نگو دردام زیاد شده بزار کم معاینه‌ت کنن) رفت گفت اومدن گفتم میخوام برم دستشویی‌ گفت نه اول باید معاینه کنم‌ از من اصرار از اونا گوش ندادن آخرش رفتم رو تخت ماینه‌ کرد گفت باز شده وقت زایمان‌ اصلا باورم‌ نمیشد چونکه من‌ درد آنچنانی‌ نداشتم‌ گفتم مطمئنید؟ من زیاد درد ندارم گفت آره گفتم میخوام برم دسشویی‌ گفت نه احساس میکنی مدفوع‌ داری این سر بچه‌ست اگه بری میوفته تو دسشویی‌ اصلا اینقدر که اصرار میکنی‌ که دسشویی‌ داری اشکال نداره همینجا بکن‌ تا مدفوع نکنی بچه نمیاد خدا خیرش بده اینو که گفت دیگه حس خجالت و اصرارم‌ برای دسشویی‌ رفتن تموم شد( دیگه نمیدونم واقعا داشتم‌ یا سر بچه بود اینطور حس میکردم) وسایلو‌ آوردن خواست برش بزنه گفتم‌ نه من میتونم تحمل کنم درد آنچنانی ندارم بزارید همینطور به دنیا بیاد که نامردی کرد قبول نکرد گفت برای زایمان اول همه برش باید بخورن وگرنه پارگی ایجاد میشه برش زد گفت دردام که اومد زور بزن من کلا دردام با دم و بازدم‌ رد میکردم و زور میزدم‌ ۵ دیقه گذشت بچه نیومد گفت بچه‌ت گناه داره ها اونجا گیر کرده خوب زور بزن به دنیا بیاد همونو که گفت خیلی دلم سوخت گفتم بچه چیزیش نشه ادامه پارت بعدی