هفته اخر بارداری...

افسردگی گرفتم همش دلم میخواد زار بزنم به عالم و ادم میپرم شدیدا دلم نازک شده از همه ناراحت میشم سر بچها همش خالی میکنم احساس میکنم پسرمم مثل من شدع و تقریبا همه اینا مربوط میشه له این چیزای که میخوام این پایین بگم
سوختن دخترم اونم دوبار تو هفته گذشته (این بدترینش بود)
عوض شدن تقریبیه اخلاق همسرم
استرسی که مامانم همش بهم وارد میکنه در مورد اینکع تو بری واسعع عمل دو روز تو همسرت نباشین بچها خیلی دلخوری میکنن و.....
رنگ کردن موهام که امشب یه عقده ای گفت اصلا بهت نمیاد خیلی بد شده موهای خودت خیلی خوشگل بود و فلان منم گفتم اصل نظر هودمه که میپسندم همه تعیرف کردن از موهام ولی یه نفر میاد یه ضری میزنه ادم مخش نمیکشه
هزینهای بیمارستانم شد حدود 24ملیون با بقیه هرجای خودم و بچه تقریبا شد نزدیک چهل تومن همین اول بسم الله
فشار جسمی که بدنم کم اوردع دستو پام ورم کردن شدید درد دارن
خیلی سنگین شدم اذیتم
فک میکنم همینا کافیه تا یه هفته قبل سزارین فرو پاشی کنم


مامانای عزیز جواب سوالاتون
بله بچه سومه
این اخری ناخواسته بوده
خودم چند روزه رفتم تو 19سال
بله قطعا خیلی سخته نگهداریشون
اولی سه سالشه دومی 11ماهشه سومی هم هفته بعد دنیا میاد 😊😊😊

۱۶ پاسخ

نمیدونم چرا همیشه نزدیک زایمان اوضاع بیریخت میشه🫠🫠فقط بخدا توکل کن همه اینروزا چه خوب چه بد میگذره

میدونی سختش کجاس
تا جایی که اونقد قوی بشی حرفای اطرافیان روت تاثیر نذاره
بعدش دیگه ارامش داری راحتی

الآن رفتم رنگ موهاتو دیدم بنظرم خیلی خوشگل شده که 😍

قربونت برم من خسته نباشی مامان مهربون و قوی😍😘
خیلی بهت افتخار میکنم. همیشه وقتی هلن صبرمو تموم میکنه ب قوی بودن تو فک میکنم بخودم میگم تو تونستی پس منم میتونم.
اولا بابت روح و روانت وقتی بچه ها خپابن کاغذ و خودکار بردار هرچی تو دلته بنویس بعد تموم خشمت رو بریز خط خطی کن خودت رو تخلیه کن تموم بار هایی ک تو مغزته رو بریز بره . خیلی سبک میشی.
بابت خرج های بچه انشالله قدمش انقدر پربرکت باشه ک همه اینا چندین برابر جبران بشه.
برا بچه ها شرایط اینجوریه کاری نمیشه کرد واقعا سخته ولی چاره ای نیس ولی حتما هدیه برا دوتاشون کنار بزار و وقتی از بیمارستان اومدی خیلی باهاشون وقت بزارین .ب شوهرت بگو باهاشون کلی بازی کنه .مخصوصا بزرگه. ازش کلی تعریف کن تشکر کن ک مواظب خواهرجونش بوده. و اینکه انشالله راحت و بسلامتی بغلش بگیری . اسمشو انتخاب کردی؟

توووو میتووووونی چیزی نمونده 🌱😍🌱😍🌱

عزیزم خودتو بسیار دست خدا
هورمونهات هم ریخته شده بهم خیلی هم حساس میشه آدم و استرس و.... همه چی قاطی میشه
ایشالا که خدا بهت قوت بده
این روز های سخت هم یه زودی تموم میشه و روز های خوشت میاد

عزیزم منی که در شرف ۲۵ یتلگی هستمم بهم گیر میدن
چرا زود ازدواج کردی
خودت میخواستی زود بچه بیاری
زندگیت و میکردی
دومی و الان نیار
دومی و سریع بیار
و......
فرقی نمیکنه چه سنی باشی دهن مردم بازه
کسی که خودش روش فشار باشه هم این حرفا بیشتر اذیتش میکنه

من به قوی بودنت قبطه میخورم
شاید الان سختت باشه ،شاید بعضی موقع ها از زندگی سیر بشی و هزارتا شاید دیگه که فقط جلوش باید قوی باشی
ولی روزی میرسه که بچه هات بزرگ شدن
در اصل باهم بزرگ شدین
باهم گردش رفتین
باهم خندیدین
باهم بازی کردین
و تو ی مامان جون خوشگلی که از بزرگ شدن بچه هاش کیف میکنه
و همه میگن ماشالله چه مامان جونی
فقط نذار مشکلات از پا درت بیاره

عزیزممممم میدونم واقعا سخته من درست میکنم منم دخترم 8ماهشه 6ماهه باردارم خودمم25سالمه ب صورت ناخواسته گیرم اومد
منم خیلی کم میارم بعضی از روزا واقعا خسته میشم
اما همش فکر میکنم میگم باهم بزرگ میشن نهایت 4سال سختی می‌کشه آدم ولی 2تا بچش باهم بزرگ میشن
ولی حتماااا حتمااااا بعد از سزارینت خونریزیت تموم شد اقدام کن برای گذاشتن آیودی که دیگه خیالت راحت باشه خداروشکر سه تا داری کافیه
منم گفتم بعد از سزارینم میرم اقدام برای آیودی
و اینکه یه سوال داشتم ازتسزارین اولین راحت تر بود یا سزارین دومت؟؟؟؟
راست میگن سزارین دومی خیلی از اولی سخت تره؟؟؟

عزیزم خواستم بگم ۱۹سالت هم باشه ادم احساس میکنه یه آدم بالغ پخته همه ی اینارو نوشته مطمئنم تو زندگی هم خدا قدرتش رو دیده که ۳تارو بهت داده پس تو میتونی

انشالا خدابهت قوت ونیرو بده

ایشالا به سلامتی زایمان کنی
خدا قوت
نظر بقیه برات مهم نباشه خودت مهمی

عزیزم واقعا حق داری
انشالله که به خوبی و خوشی زایمانت بگذره
آدما خیلی راحت دل بقیه میشکونن اول رنگ مو تو به بقیه ربطی نداره موهای تو هست دوست داری هر رنگی که باشه جوری جوابشون بده که دیگه راجب تو و چیزای که به تو مربوط میشه دخالت و نظر دهی نکنن
واست آرزوی سلامتی و لب خندون میکنم🌷💖

خداحفظشون کنه عزیزم
رنگ موهات ب خودت ربط داره اون طرف از حسودی اینو گفته چون حتی اگر طرف مقابل بد شده باشه باز آدم هیچی نمیگه این ک رک اومده بهت گفته بدون یا دوستت نیست یا حسودی می‌کنه بهت
مردا همش مودی هستن شوهر منم همینطوریه دخترت یکم کمتر پوشک کن هوا خیلی گرمه بچه میسوزه شاید پی پی رفته سوخته از الان بهت بگم تو از پس سومی هم برمیای روزای سخت ک گذشت ب خودت افتخار می‌کنی ک سه تا فرشته داری

عزیزم، قطعا سخته، ولی بدون خدا خیلی هواتو داره، خیلی خاطرتو میخواد
الان خیلی سخته، سخت تر از اینم ممکنه بشه بعد از به دنیا اومدن نی نی
ولی...
به اینکه باهم بزرگ میشن و این روزای سخت میگذره فکر کن
و بدون
تو خیلی زن قویی هستی که تو ۱۹ سالگی مادر سه تا بچه ای💖
سوره ی والعصر رو زیاد بخون و از خدا خیلی بخواه بهت صبر فعال عطا کنه☺️

خدا قوت بهت بده ماشاالله به جونت حق داری والله آفرین به تو مادرخوب آرزو صبروحوصله بسیار زیادی میکنم برات♥️

ای جاااان چقدر شخت
هم سنت کمه
هم بچه داری
هم بهت فشار میاد خوب
هرکی باشه فشار میاد
ایشالله به سلامتی زایمان کنی
منم دو ماهه رفتم تو ۱۹ سالگی

سوال های مرتبط

مامان آوا جون ❤️ مامان آوا جون ❤️ ۱۱ ماهگی
مامانا تو رو خدا کمکم کنید
خیلی تو شرایط بدی هستم
نمی‌دونم از کدوم مشکلاتم بگم
مامان و بابام تصادف کردن مامانم لگنش در اومده ترک برداشته بنده خدا رو تخت هست فعلا ...
دخترم لب به هیچ غذایی نمیزنه پانزده روز پیش مامانم بودم تا اذان صبح کار. میکردم که همه چی رو براه باشه ولی تو این مدت به شدت دخترم بد غذا شده قبل که بد غذا بود الان افتضاح شده شیر هم لب نمیزنه
فکر کنم بین ۸تا ۸٫۵کیلو مونده دوازده تیر یکسال تمام میشه
از این ور هم شوهرم همش بهم ایراد میگیره همش دعوا بحث
خودم به شدت مریض شدم از لحاظ روحی حتی حوصله خوردن قرص های ارامبخشم رو هم ندارم
خونه زندگیم داغونه تو این دوازده روز شوهرم حتی یه قاشق رو جا به جا و مرتب نکرده
خودم وسواس گرفتم
دخترم اصلا یه لحظه از من جدا نمیشه
با تمام وجودم خسته ام
هر روز به خودم فحش میدم خودمو کتک میزنم گریه میکنم 😭😭😭😭😭
اینم از شرایط کشور ....
فردا پس فردا هم باید برم سر کار ...
من خیلی آدم ضعیفی شدم خیلی زیاد کم آوردم کم .‌‌‌‌‌....
کمکم کنید خدا می‌دونه همین ها رو هم با اشک دارم براتون می‌نویسم
مامان پسری مامان پسری ۱۲ ماهگی
سلام شبتون بخیر
امروز پسرم ۱۱ ماهش شد باورم نمیشه یکماه دیگه ۱ سالش میشه
نمی‌دونم چرا گریم میگیره بغض دارم
چقدر اذیت شدم از روز تولد پسرم تا الان که دارم تایپ میکنم
افسردگی فشار عصبی شدید
دست تنهایی حرف خانواده ها که چرا سینمو نمی‌گرفت هر کی سینمو فشار میداد که نوکش بزنه بیرون بچه بتونه بخوره
اوووووووووو .....بگم یه رمان میشه
هیچ وقت یادم نمیره مرخص شدم دو هفته اول چیا به سرم اومد تمام رگ گردن و سر کتفم گرفته بود از حمله عصبی که گفتم الان فلج میشم دهنم قفل میشد .... اطرافیان به بیمارستان ربط میدادن که بی حسی بد تزریق کردن ولی از حرفای خودشون بود .....
که بهم فشار می‌آورد از یه طرف بی تجربگی از مادر شدن بیخوابی و هزاران مشکل از یه طرف حرفاشون دخالتاشون و خیلی چیزای دیگه
باعث شد بود حمله عصبی بهم دست بده اون گرفتگی شدید شدید رگ های گردن به بالا تا پشت سرم برام اتفاق بیوفته ......
هنوزم پنهان موند چون شوهرم نخواست قبول کنه که به خانواده ها بگه
حتی دکتر گفت حمله عصبی بعد زایمان روبرو شده .....ولی سکوت کرد ....
حالم بده .....
خیلی این ۱۱ ماه شکستم
۱۳ کیلو کم کردم پوست استخون شدم
شکمم و دور سینه ام سیاه شدن
تمام بدنم لک شد .....
زیر چشام از بیخوابی و غذا نخوردن گود افتاده وقت ندارم به خودم برسم
من دیگه
من سابق نشدم .....