سلام مامانای عزیز
دیگه درگیر بچه ها بودم نشد بیام از تجربه زایمانم بهتون بگم
من صبح چهارشنبه ساعت۷ بیمارستان صیاد رفتم برای بستری وقتی داشتم میرفتم ی حس خوشحالی شادی حس اینکه میتونم مادر خوبی برای بچه ها باشم و کلی حس های دیگه ولی بیشترش خوشحالی بود چون میخواستم دوقلوهامو بغل کنم با شوهرم برادرزادم رفتم کارای پذیرش انجام دادیم تنهابدی ک داشت بخش زنان جا نداشت برای همین رفتم تو اتاق خدمه ک نوار قلب بچه ها رو بگیرن ب شوهرم گفتم برو از بوفه یمارستان لباس بچه بخر گفتم خودم لباس اوردم گفت ن اینجا امکان داره لباس ها جا ب جا بشه اومدن بیرون لباس خودتون بپوشین بیمارستان خیلی شلوغ بود همون روز چند تا پدیرش با هم انجام دادن ولی جا نداشتن ساعت۹ یا۹نیم بود ابجیمم اومد کلا استرس نداشتم یکم مسخره بازی دراوردیم خندیدم کلی هم حرص خوردم ک چرا نمیان انژوکت وصل نمیکنن ابجیم برادرزادم میخندیدن تا اینکه ساعت۱۱ بود ک اماده شدم برم اتاق عمل اونجا برادرزادم ازم فیلم میگرفت میخواست از حس حالم بگم یکی دیگه همراه من میخواست بیاد اتاق عمل اون انگار میترسید اما من میخندیدم زیادی خوشحال بودم تا بعل کردن دوقلوهام چیزی نمونده بود رفتیم توی ریکاوری تا کارها انجام بدن بعد برم اتاق عمل اونجا از بند ناف هم اومده بودن میخواستم بندناف بچه ها رو ذخیره کنم قبل من دکترم یکی رو داشت عمل میکرد

۱۱ پاسخ

تا کارامو انجام بدن ساعت۱۱ نیم بود ک رفتم توی سالن بعد نوبت من بود برای عمل اونجا چند نفر ازم پرسیدن نمیترسی گفتم ن پرستار اتاق عمل میگفت خوبه ک نمیترسی ساعت۱۲ شد منو بردن توی اتاق عمل خانم دکتر اومد بالای سرم باهام کلی صحبت شوخی ک بهم دل جرات بده ی وقت نترسم تنها ترسم این بود ک میخوان بیحسی بزنن کمرمو تکون ندم وگرنه همه چی اوکی بود بهم گفتن بشین بعد کمرمو بتادین زدن بعد امپول زدن بهم گفتن دراز بکش بعد اروم اروم پاهام گرم شد دکترم گفت تو میخواستی بری فلسفی چی شد نطرت برگشت بهش گفتم بیمه ام انلاین نبود برای همین اومدم صیاد بعد باهام یکم حرف زد تا قشنگ بیحس بشم بعد عمل شروع کرد نمیدونم کی عملمو شروع کرد فقط میدونم ساعت۱۲ نیم بچه ها بغلم بودن کارش فوق العاده خوب بود و دستش خیلی سبک بود واقعا از عملم راصی بودم وقتی بچه ها رو بعلت میدن خیلی حس قشنگیه یکی ک از گوشت پوست خون خودتو شوهرته ان شاالله قسمت همه چشم انتطارا بشه

بسلامتی. مبارکه!
مرحله سوندگذاری چجوری بود؟؟ همون تو اتاق عمل براتون انجام دادن یا قبلش؟؟ درد داشت یا نه؟؟

بیحسی از کمر هم درد داشت یا نه؟؟

خداروشکر عزیزم به سلامتی پشت سر گذاشتی و کوچولوهات سالمن
ان شاءالله همیشه دلت شاد و لبت خندون باشه😍❤️

عزیزم مبارک به سلامتی و دل خوش♥️
خیلی حس خوبی زایمان کردن😍

به سلامتی عزیزم
خدا حفظشون کنه😘😘

وقتی توی بخش بستری شدم شوهرم نمیدونست دور من بچرخه یا بچه ها انگار گیج شده بود خیلی خوشحال بود خداروشکر عملم خوب بود خیلی دوست داشتم زودتر راه برم خسته شده بودم از دراز کشیدن تا ساعت۱۲ گفتن چیزی نخور از اون طرف سینمم شیر نداشت ب بچه ها بدم توی ریکاوری بهم گفتن رفتی توی بخش ب بچه ها شیر خشک بده من ب ابجیم گفتم شیر خشک درست کن ب بچه ها بده توی شیشه شیر درست کرد بهشون داد بعد پرستار اومد شیشه شیر گرفت گفت باید سینه خودتو بدی گفتم شیر ندارم گفت داری بزور اومد سینه امو فشار میداد ک شیر بیاد فقط از این اعصابم خراب شد بچه ها گشنشون بود نمیداشتن شیرخشک بدم با این حال من یواشکی با سرنگ بهشون میدادم ابجیم میترسید گفتم بده اونا برای خودشون میگن کلی اونجا میخندیدیم من نمیتونستم بخندم جای عملم درد میگرفت ولی با همه چیزا خوب بود

مبارکت باشه عزیزم خداروشکر بسلامتی و دل خوش گذشت انشالله بچه هاتو بسلامتی بزرگ کنی لذتشو ببری🥰🌸🌸

خیلی مبارک عزیزم بسلامتی 😍

در حین عمل فقط دکر میگفتم برای همه دعا میکردم کلی اسم کسایی ک میشناختم باهاشون دوست بودم اوردم براشون دعا کردم بعد عمل اوردن توی ریکاوری بعد نمیدونم کی خوابم برد تا شد ساعت۱ نیم دو بیدار شدم بچه ها رو دونه ب دونه اوردن شیر دادن وای وقتی شیرمو میخوردن کلی خداروشکر کردم ک دو تا هدیه ای ک بهم داد ب سلامتی بعل کردم تا ساعت۴ نیم ۵ توی ریکاوری بودم تا بخش خالی بشه منو ببرن ساعت۴ نیم منو اوردن بیرون دور اطرافم شوهرم ابجی برادرزادم مادرشوهرم برادرشوهرم بودن شوهرم اومد پیشم حالم پرسید بعد بهش گفتم بچه ها رو دیدی گفت ن گفتم برو ببین حالشون خوبه انگار شوهرمم خیالش راحت شد ک ب سلامتی زایمان کردم اینجا خدا منو دوست داشت تختی ک بچه ها داخلش بودن چرخش در رفت نزدیک بود بچه ها بیفتن اگه پرستاره خودشو روی بچه ها نمیداشت معلوم نبود چ اتفاقی می افتاد خداروشکر ب خیر گدشت من درد داشتم

بسلامتی عزیزم چ حس قشنگی🥰😍😍

مبارکت باشه عزیزم خب از عملت راضی بودی خانم جهانشاهی عملت کرد

سوال های مرتبط

مامان کیان و دلوین مامان کیان و دلوین روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان سزارین دوم
من باید ۱۶خرداد سزارین میشدم ولی خب دکترچون میخاست بره مسافرت مجبورم کرد همون ۱۱ برم،و شب قبل سزارین یعنی ۱۲شب من رفتم برای بستری.شب منو تنها نگه داشتن قسمت زایشگاه و گوشیمم گرفتن
از شانس بدم من تنها بودم ک لامپارو هم خاموش کردن بخابیم
هردقیقه یکساعت میگذشت،ی خانومه هم اومد زایمان طبیعی صدای اونم قشنگ استرسو بمن وارد میکرد در حدی ک فشارم رفت بالا و تا صب اومدن کنترل کردن و شد ۱۱
ساعت۶ صبح اومدن لباس اتاق عمل بمن دادن و سوند هم وصل کردن ک ۷ونیم سزارین شم دیگه اومدن منو بردن سمت اتاق عمل و همینجور تو صف انتظار برای سزارین
تو این مدت هرکی اومد رفت برای عمل من موندم و دکتری ک قرار بود ۷ونیم بیاد اما ۹ اومد
قشنگ روی تخت تمام بدنم خشک شد تو این ۲ساعت و خانوادمم خبر نداشتن ک من هنوز عمل نشدم و منتظرم بودن بیام بیرون حتی تماس هم گرفتن بهشون نمیگفتن ک هنوز عمل نشده میگفتن یکم دیگه میاد
اینقد انتظار کشیدم تا خانوم دکتر اومد و منو برد اتاق عمل
بخدا ک شبیه اتاق عمل نبود هرکی دلش میخاست میرفت و میومد...
مامان قند مامان قند ۲ ماهگی
توی ریکاوری بالا سر هر مامانی ی ماما بود ، توی تایمی ک من خواب بودم بچمو به باباش نشون داده بودن و بعد اوردن رو سینه من گذاشتن که بریم بخش، من توی اتاق عمل پمپ درد خواسته بودم و بهم وصل کرده بودن اروم بودم ، خواستم اتاق خصوصی بگیرم ک پرشده بود چون اون روز روز شلوغی بود ،رفتم اتاق دوتخته اما اونجا تنها بودم اتفاقی و کسی نیومد( اگر براتون مهمه راحت باشید حتما اتاق خصوصی بگیرید چون رفت و امد میشه من چون دوازده عمل شدم اتاقا پربود اما شانس اوردم) شیاف گذاشتن برام ، مسکن زدن ب سرمم و پمپ درد ، اروم بودم اما درد هم حس میکردم ولی بشدت گشنم بود و دوس داشتم چیزی بخورم ک هشت ساعت بعد مجاز به خوردن شدم کتچی و چای عسل و اب کمپوت و مایعات و‌اگر بری برای مدفوع بعدش اجازه میدن غذا هم بخوری ک من اخرشب رفتم غذا خوردم و بعد ازون رفتیم کلاس اموزشی ، شب منو راه بردن سرویس بردن و‌… صبح هم چند دکتر و ماما خودم و دخترم رو چک کردن ، فیزیوتراپ اومد اموزش و ورزش داد ، و بعد ازون مرخص شدیم‌
مامان فندوق مامان فندوق ۱ ماهگی
سلام من اومدم با تجربه زایمان سزارین
روز چهارشنبه ساعت ۶ صبح رفتیم بیمارستان اول رفتم زایشگاه ازم nstگرفتن گفتن خیلی انقباض داری درد نداری ک نداشتم بعد بردنم بهم انژیوکت وصل کردن و کلی شرح حال گرفتن و بعد سوند وصل کردن من از سوند خیلی میترسیدم و خودمو سفت میکردم ولی اصلا اونجوری ک‌فکر میکردم نبود ساعت ۸ گفتن آماده ای بریم اتاق عمل رفتم رو‌ولیچر بردنم اتاق عمل یکم محیطش برام ترسناک بود چون اولین بارم بود ولی زیاد استرس نداشتم کلی آدم اونجا بود هرکسی مشغول ی کار بود دکترمم اومد کمک کردن رو تخت نشستم گفتن کمر و گردنت رو خم کن آمپول بی حسی بزنیم من ترسی نداشتم از اون ولی چون دریچه نخاعی من تنگ بود یکم اذیت شدم و چند بار سوزن زد تا تونستن جای درستی پیدا کنه وقتی تزریق تموم شد پام شروع ب داغ کردن کرد درازم کردن و جلوم پرده کشیدن سرم وصل کردن حس میکردم چیزی روی شکمم میکشن گفتم من بی حس نیستم هنوز شکمم رو پاره نکنید گفتن نه نترس هنوز داریم بتادین می‌زنیم بعدش دیگه نفهمیدم کی شکمم رو پاره کردن صدای گریه بچم پیچید و دنیا مال من شد تمیزش کردن آوردن کنار صورتم بوسش کردم بعد بردنش لباس تنش کنن..بعد حس کردم حالت تهوع دارم گفتم بهشون ی آمپول تو سرم زدن اما خوب نشدم و بالا آوردم بعدش باز گفتم سردردم بهم آرامبخش زدن دیگه چیزی نفهمیدم یهو چشامو باز کردم دیدم چنتا مرد می‌خوان بزارنم رو تخت دیگه ببرن ریکاوری تقریبا یک ساعتی تو ریکاوری بودم دوبار اومدم شکمم رو فشار دادن ک چون بی حس بودم زیاد درد نداشت بعدش هم بردن بخش و پسرم رو آوردن برای شیر خوردن ..در کل از انتخابم راضی ام بازم برگردم عقب سزارین انتخابمه الآنم درد ندارم ۸ ساعتی شیاف میزارم تو بیمارستان هم پمپ درد داشتم که اصلا دردی حس نکردم
مامان جان کوچولو🩵 مامان جان کوچولو🩵 ۱ ماهگی
#تجربه_زایمان
خیلی عادی تو همون روزی که دکتر تایم داده بود رفتم بیمارستات پروندمو دادم منو بستری کردن..خیلی استرس داشتم و از اون مادرای پر خطر بودم به خاطر فشارم
بهم کلی داروو اینجور چیزا تزریق میکردن…اصلا خوابم نمیبرد از استرس نزدیک صبح بود خوابم برد و پرستار اومد بالا سرم بازم دارو زد و من بیدار شدم
خلاصه دیگ خوابم نبرد و کم کم صبح شد منم هم خیلی خوشحال بودم هم خیلی پر از استرس… با دوستم همزمان بستری شده بودیم…دکتر اومد اتاق عمل و کم کم وقت صدا زدن رسید..قبل از من دوستمو صدا زدن رفت…تقریبا بعد ۱۰ دیقه منو صدا زدن که برم اتاق عمل..وای وای دیگه از استرس نمیدونستم چیکار کنم اول رفتم سرویس خودمو خالی کردم چونکه دکترم برای شکم اولی ها سوند نمیزاشت…بعد اومدم ک برم به من گفتن رو تخت دراز بکش و منم رو تخت دراز کشیدم و منو بردن..رسیدیم به در اتاق عمل که باز شد و رفتیم داخل و من از رو تخت پاشدم…رفتم تو راه رو یه جا بود اونجا منتظر نشستم…از طرفیم صدای گریه بچه ی دوستم میومد🥹منم چشام پر شد از صدای گریه بچش…خلاصه یه ربع نشستم اونجا و عمل دوستم تموم شد و به من گفتن برم داخل اتاق عمل..منو نمیگی داشتم از استرس میمردم گفتم اول باید برم دسشویی…رفتم دسشویی بعدش رفتم داخل اتاق عمل رفتم رو تخت چند دیقه نشستم…اقا نه میشه به جایی تکیه داد نه جیزی… پاهم دراز کرده بودم از کمر درد داشتم میمردم…حالا دکتر نمیاد🥴چقد برام طولانی گذشت و سخت…من هی منتظر نشستم اینا داشتن همه چیو اماده میکردن برای من…خلاصه دکترم اومد رفت یه گوشه نشست من همچنان همونطوری رو تخت😐
مامان جوجولات🍬🍫 مامان جوجولات🍬🍫 ۱ ماهگی
بعد چند روز فرصت کردم بیام از تجربه روز زایمان بگم
من سز اختیاری بودم دکترم بهم چهارشنبه دهم اردیبهشت ساعت ۶ونیم تاریخ سز داده بود ساعت ۷رسیدم بیمارستان برای تشکیل پرونده با مامانم رفتم بخش زنان
بعد گفتن برو زایشگاه اونجا سوالاتی درمورد بیماری و مشخصات و چک کردن سونوها ازم پرسیدن بعدم بهم لباس مخصوص دادن ک با خودم گفتم ااا خب خوبه قشنگ و مرتب میرم اتاق عمل🤣چون شنیده بودم چادر میدن بعضی بیمارستانا رفتم تو یه اتاق و روز تخت یه ساعتی دراز کشیدم آنژوکت وصل کردن سرم زده نوار قلب گرفتن از نی نی بعد اومد برای زدن سوند ک من میترسیدم اما خب با مهربونی و ارامش برام توضیح داد و واقعا درد نداشت فقط حس بدی داشت ک یه چیزی درونته🥴
بعد گفتن تخت ۶اتاق عمل تخت ۶کی بود من🤗
آقا از اونجایی ک بیمارستان ناجا بود یه روسری سفید🥴با یه چادر گل گلی سرم کردن🤦💩ک صدای امام رضارو شنیدم ک گف اگه همینجوری بیای حرم شفات میدم🤣با ویلچر رفتیم ب سمت اتاق عمل خیلی سریع با همسرم و مامانم و خالم خداحافظی کردم و تازه من بهشون روحیه دادم ک نگا این چیه سرم کردن برا ترسوندن خوبه
اخه روی کلاه روسری بعد چادر😐همسرجانم با چشمای اشکی ب زور میخندید بعد ک رفتم تو صدای مامانمو شنیدم ک گف مینو نترسیا گفتم نبابا ترس چادر داشتم ک یه گل گلیشو بهم دادن هرکی اونجا بود بهم خندید بعدم گفتن عجب مامانی چه روحیه ای ..آقا اینم بگم ک واقعا برام مثل معجزه بود من کوچک ترین ترسی نداشتم استرس اصلا و واقعا نمیدونم چ جوری خدارو هزاران بار شکر🤲🏻
مامان آرتا🐣🩵 مامان آرتا🐣🩵 روزهای ابتدایی تولد
پارت۳

بعد وارد شدن مامای همراهم داشت ب مامای اون بخش شرح حالمو میداد و بعد پرسیدن چندتا سوال و اطلاعات گفتن ک تا یکم دیگه میریم برای عمل همون حین ی خانوم اومد و ازم پرسید ک پمپ درد میخوای و من بخاطر مورفین نمیخواستم کلا دکترم منع نکرده بود اما گف من توصیه نمیکنم چون اونم برای چندساعت آرومت میکنه و باز دردش و بعداون داری ولی پرستاره خیلی اصرار داشت بگیرم گفتم ن وبعد دو س دیقه ی پرستار دیگه اومد سمتم و با ویلچررفتیم سمت اتاق عمل ودوتا پرستار دیگ ب همراه ی آقاک مشاور بیهوشی بود اونجا بودن و بعدبهم کمک کردن رفتم روی تخت اتاق عمل و دراز کشیدم .
مشاور بیهوشی اومد بالای سرم و ازم سوال پرسید ک راجب سابقه عمل و حساسیت دارویی و مشکلات حین بارداری مثل دیابت و...بود(من حین بارداری هیچ مشکلی نداشتم و حساسیت دارویی هم نداشتم و قبلا هم سابقه ۳تاعمل داشتم و اولین بارم نبوداما بدنم نسبت ب سزارین خیلی بد واکنش نشون داد)و بعد از اون ی اقایی ک یکم مسن تر بود اومد ودکتر بیهوشی بود و گفت ک اگه اماده ای شروع کنیم و منم گفتم مشکلی نیست اما از درون داشتم از استرس منفجر میشدم و حالت تهوع شدید داشتم ولی ب روی خودم نمیووردم مشاور بیهوشیه اومد روبروم و گفت دستاتو بده ب من و هرجا حس درد داشتی دستای منو فشار بده بعد دکتر شروع کرد ب زدن امپول اما من اصلا هیچ دردی حس نکردم ک حتی مشاور بیهوشیم گف خداروشکر معلومه درد نداشتی یا آستانه دردت بالاست و گفتم هردو اما سرم یدفعه سنگین شد و دوس داشتم بالا بیارم انگار ی چیزی رو دلم مونده بود و بعد کمکم کرد دراز بکشم...
مامان رونیسا🩷 مامان رونیسا🩷 ۲ ماهگی
سلام مامانا من هم اومدم از تجربه ی زایمانم بگم من بعد عید رفتم مطب که دکتر برام سونوگرافی نوشت برای وزن تو سونو زده بود که آب دور جنین کم شد رفتم پیش دکتر گفت هر روز باید بری nstبدی تا بتونیم بورو تا سی و هشت هفته نگه داریم چون سی هفت هفته بودم بهم گفت اگر nstخوب نباشه باید فورا زایمان کنی من چون میخواستم طبیعی زایمان کنم معاینه هم کرد و گفت دو و نیم سانت بازی من اون روز رفتم nstدادم که خوب بود برای فرداش هم دوباره صبح رفتم دو بار گرفت که خوب نبود گفت برو آبمیوه بخور و راه برو دوباره بگیریم دوباره گرفتن که باز هم خوب نبود و به دکترم زنگ زدن که دکتر گفت اورژانسی ببرید اتاق عمل من سریع خودمو میرسونم از اون لحظه ی تماس تا اتاق عمل کلا ده دقیقه نکشید و بیهوشم کردن و رونیسا خانوم دنیا اومد من خیلی استرس داشتم و وقتی اتاق عمل و دیدم بیشتر شد واقعا خوشحالم که بیخوشم کردن و چیزی نفهمیدم چون واقعا اگر متوجه اتفاقات دورم میشدم استرسم خیلی بیشتر میشد واقعا از سزارین هم رازی بودم و خدا رو شکر میکنم که هم خودم سالمم هم بچه و هم اینکه زایمانم سزارین شد چون درد معاینه کردن طبیعی از درد بخیه بیشتر بود و کلا درد زیادی نکشیدم برای زایمان فقط برای ماساژ رحمی درد داشتم حالا نمی‌دونم به خاطر رسیدگی عالی بیمارستان و ورسنلش بود یا کلا این بود ولی عمم بیمارستان دیگه ای زایمان کرد خیلی درد داشت پس حتما تو انتخاب بیمارستان دقت کنید