تا کارامو انجام بدن ساعت۱۱ نیم بود ک رفتم توی سالن بعد نوبت من بود برای عمل اونجا چند نفر ازم پرسیدن نمیترسی گفتم ن پرستار اتاق عمل میگفت خوبه ک نمیترسی ساعت۱۲ شد منو بردن توی اتاق عمل خانم دکتر اومد بالای سرم باهام کلی صحبت شوخی ک بهم دل جرات بده ی وقت نترسم تنها ترسم این بود ک میخوان بیحسی بزنن کمرمو تکون ندم وگرنه همه چی اوکی بود بهم گفتن بشین بعد کمرمو بتادین زدن بعد امپول زدن بهم گفتن دراز بکش بعد اروم اروم پاهام گرم شد دکترم گفت تو میخواستی بری فلسفی چی شد نطرت برگشت بهش گفتم بیمه ام انلاین نبود برای همین اومدم صیاد بعد باهام یکم حرف زد تا قشنگ بیحس بشم بعد عمل شروع کرد نمیدونم کی عملمو شروع کرد فقط میدونم ساعت۱۲ نیم بچه ها بغلم بودن کارش فوق العاده خوب بود و دستش خیلی سبک بود واقعا از عملم راصی بودم وقتی بچه ها رو بعلت میدن خیلی حس قشنگیه یکی ک از گوشت پوست خون خودتو شوهرته ان شاالله قسمت همه چشم انتطارا بشه
بسلامتی. مبارکه!
مرحله سوندگذاری چجوری بود؟؟ همون تو اتاق عمل براتون انجام دادن یا قبلش؟؟ درد داشت یا نه؟؟
بیحسی از کمر هم درد داشت یا نه؟؟
خداروشکر عزیزم به سلامتی پشت سر گذاشتی و کوچولوهات سالمن
ان شاءالله همیشه دلت شاد و لبت خندون باشه😍❤️
عزیزم مبارک به سلامتی و دل خوش♥️
خیلی حس خوبی زایمان کردن😍
به سلامتی عزیزم
خدا حفظشون کنه😘😘
وقتی توی بخش بستری شدم شوهرم نمیدونست دور من بچرخه یا بچه ها انگار گیج شده بود خیلی خوشحال بود خداروشکر عملم خوب بود خیلی دوست داشتم زودتر راه برم خسته شده بودم از دراز کشیدن تا ساعت۱۲ گفتن چیزی نخور از اون طرف سینمم شیر نداشت ب بچه ها بدم توی ریکاوری بهم گفتن رفتی توی بخش ب بچه ها شیر خشک بده من ب ابجیم گفتم شیر خشک درست کن ب بچه ها بده توی شیشه شیر درست کرد بهشون داد بعد پرستار اومد شیشه شیر گرفت گفت باید سینه خودتو بدی گفتم شیر ندارم گفت داری بزور اومد سینه امو فشار میداد ک شیر بیاد فقط از این اعصابم خراب شد بچه ها گشنشون بود نمیداشتن شیرخشک بدم با این حال من یواشکی با سرنگ بهشون میدادم ابجیم میترسید گفتم بده اونا برای خودشون میگن کلی اونجا میخندیدیم من نمیتونستم بخندم جای عملم درد میگرفت ولی با همه چیزا خوب بود
مبارکت باشه عزیزم خداروشکر بسلامتی و دل خوش گذشت انشالله بچه هاتو بسلامتی بزرگ کنی لذتشو ببری🥰🌸🌸
خیلی مبارک عزیزم بسلامتی 😍
در حین عمل فقط دکر میگفتم برای همه دعا میکردم کلی اسم کسایی ک میشناختم باهاشون دوست بودم اوردم براشون دعا کردم بعد عمل اوردن توی ریکاوری بعد نمیدونم کی خوابم برد تا شد ساعت۱ نیم دو بیدار شدم بچه ها رو دونه ب دونه اوردن شیر دادن وای وقتی شیرمو میخوردن کلی خداروشکر کردم ک دو تا هدیه ای ک بهم داد ب سلامتی بعل کردم تا ساعت۴ نیم ۵ توی ریکاوری بودم تا بخش خالی بشه منو ببرن ساعت۴ نیم منو اوردن بیرون دور اطرافم شوهرم ابجی برادرزادم مادرشوهرم برادرشوهرم بودن شوهرم اومد پیشم حالم پرسید بعد بهش گفتم بچه ها رو دیدی گفت ن گفتم برو ببین حالشون خوبه انگار شوهرمم خیالش راحت شد ک ب سلامتی زایمان کردم اینجا خدا منو دوست داشت تختی ک بچه ها داخلش بودن چرخش در رفت نزدیک بود بچه ها بیفتن اگه پرستاره خودشو روی بچه ها نمیداشت معلوم نبود چ اتفاقی می افتاد خداروشکر ب خیر گدشت من درد داشتم
بسلامتی عزیزم چ حس قشنگی🥰😍😍
مبارکت باشه عزیزم خب از عملت راضی بودی خانم جهانشاهی عملت کرد
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.