قسمت هفتم از تجربیات پسر اولم :
از وقتی بزرگ شد و میفهمید ، آمپول زدن برنامه سختی شد . ده نفر باید بیان بگیرنش تا آمپول بزنه. و برای کهیر تنها درمانش آمپوله دگزا و کورتون توی دزهای متفاوته که دکتر تجویز میکنه .
این بدبختی ها به کنار، پسرم چون پوستش حساسه ۵ سالگی از یکی از آشناها متاسفانه به مدت یک سال بیماری پوستی گال گرفتم . هرچی براش پماد پرمترین زدم فایده نداشت. آخرش سه دوز با فاصله قرص ایورمکتین ۳میل دادم . از اون موقع پوستش خیلی حساستر شده. پشه خیلی میزنتش و خیلی تنشو میخارونه . انگار پوستش نازک شده.دکتر که گفت مهم نیست و فقط پماد اما کلا سریع پوستش واکنش نشون میده به همه چی .
این مدتم که لب به گوشت و مرغ نمیزد من قلم گوساله رو جوشوندم آب قلم رو توی جایخی میذاشتم و هربار که برنج درست میکردم چندتا دونه مینداختم توش. آب قلم ساده بدون نمک که طعم نگیره . چون اگه میفهمید نمیخورد.
الان پیتزا و ساندویچ و همبرگر و اینجور چیزا هم نمیخوره اصلا که بگی آشغال میخوره .
تنها پیتزایی که میخوره پیتزای بعلبکی لیالی لبنانه که مشهدیا قطعا میدونن چه کیفیتی داره .
بخاطر گوشت داخلش ما هرچندوقت میگیریم که دو سه تا تیکه بخوره بلکه گوشت خورده باشه. مغزیجات زیاد میخوره . اول بادوم‌هندی رو دوست داره، بعد بادوم درختی که میگه پوست روشو بگیر . پسته و تخمه . فندق کم .

۱ پاسخ

چقدر سخت🥺

سوال های مرتبط

مامان شهریار و همایون مامان شهریار و همایون ۱ ماهگی
قسمت چهارم از تجربیات پسر اولم :
پسرم اصلا ماشین رو دوست نداشت و توی ماشین بیشتر جیغ میزد و گریه میکرد . هیچ جا نمیرفتم . تا ۵ ماه اشتباه کردم و بچه رو بیرون نبردم.همش توی خونه و توی اتاق. بچه با محیط بیرون نذاشتم ارتباط برقرار کنه . چون همش میترسیدم . خیلی کارم اشتباه بود. وقتی ۹ ماهش شد کرونا شروع شد و کلا تا ۲ سال کامل خونه نشین بودم و بدترین زمان بود چون بچه باید رشد میکرد و ارتباط با محیط برقرار میکرد .
۵ماهگی اولین دندوناشو دراورد.
دکتر هم گفت از ۶ ماهگی حریره بادوم رو شروع کن.
خودم تا یک سال و یک ماه شیرم خیلی زیاد بود و پد سینه استفاده میکردم و تا یک سال و نیم مولتی ویتامین میخوردم هرروز .
واکسن دوماهگی پسرم همش خواب و گیج بود و برای هیچ واکسنش اذیت نشد. تب جزئی . گریه فقط موقع زدن واکسن . پاراکید میدادم بهش و بعدشم کمپرس سرد و گرم میکردم .
تا زمانی که پسرم شیر خودم رو میخورد همه غذایی میخورد حتی ماهی ، از زمانی که از شیر گرفتمش یعنی ۱سال و ده ماهگی ، لب به مرغ و گوشت نزده تا همین الان باورکنید.
بشدت شیرمیخورد وای از شیرشبانه . کلا وصل بود بهم .
ولی یه سال اسفند ماه که ماه رجب بود نیت کردم به هیچکی نگفتم و سوره قدر و یس رو خوندم و شیرمو تقدیم حضرت علی اصغر کردم و در عین ناباوری از اون حجم شیرخوردن پسرم ، یهو نخواست خودش و تقاضا نکرد. اول نصف روز ندادم تا سه روز اونم نمیخواست عجیب بود. بعد کل روز تا سه روز. و یک روز فقط صبح که بیدار شد دادم یک روزم فقط شب که میخواست بخوابه و اینطوری توی ۷ روز بسیااااار راحت و بدون اذیت از شیر گرفتمش و همش لطف خدا بود که درخواست نکرد اون پسر قلدر شیرخور من 🤣
مامان شهریار و همایون مامان شهریار و همایون ۱ ماهگی
قسمت ششم از تجربیات پسر اولم :
از اول تولدش هر سه روز یک بار شکمش کار میکرد که دکترش گفت چون همین ۳روز یک بار همیشگیه طبیعی محسوب میشه . فقط یه بار حدود دو هفته کار نکرد که بردم دکتر و پسرم زیر ۳-۴ ماه بود . فکرکنم حتی زیر ۳ ماه بود، گفت اندازه سر قاشق چای خوری خاکشیر بده بهش اشکال نداره و فقط همون شکمش رو راه انداخت. یبوست هم نداشت. جذب میکرد . ماشاءالله خیلی تپلی شده بود . شیر زیاد میخورد و همشو جذب میکرد وزن میگرفتگ انقدر لباساش زود کوچیک میشد که حتی چند دست لباس نو گذاشت واسه داداشیش الان 🤣
یه عده برای اینکه شکمش کارکنه گفتن سر گوگردی چوب کبریت رو بچرخون آروم دور مقعدش ولی اون روش برای پسر من جواب نداد.
بیس مریضی ها و سرماخوردگی های پسرم بخاطر باد مستقیم توی صورتش بود حالا یا باد طبیعی که از پایین بودن پنجره ماشین بهش خورده بود و یا باد مستقیم کولر و پنکه.
دوبار از ۳سالگی تاحالا کهیر زد . پوستش خیلی حساسه . با آمپول هیدروکورتیزون خوب شد.
۵بار هم که ۲ بارش همزمان با کهیر بود ، خروسک گرفت.
اون ۳ بار دیگه هم که خروسک گرفت به علت هوای طبیعی بود که پنجره ماشین پایین بود.دکتر گفت به سرماخوردگی حساسیت داره و فقط اسپری سالبوتامول دوزهای مختلفش درمانش میکرد.
مامان فندق.کوچولو مامان فندق.کوچولو ۳ ماهگی
#زایمان طبیعی ۲
من ساعت یک شب بستری شدم و درد هام با آمپول فشار شروع شد( که البته سرم هست ) ... من هیچ درد زایمانی نداشتم ودهانه رحم یک سانت بود و سر بچه به خاطر بزرگ بودن درست وارد کانال زایمان نشده بود ... تا صبح همه چی خوب بود بهم چند تا قرص دادن و چون کیسه آب سالم بود درد زیادی حس نمیکردم ... ساعت ۱۲ صبح پزشکم اومد و کیسه آبم پاره کرد و بهم گفت ۱۸ ساعت دیگه معلوم میشه طبیعی یا سزارین هستی اگه توی این زمان دهانه رحم ۴ سانت شد طبیعی و اگر نه که سزارین ... یکی از ماما ها بیمارستان بهم گفت اگه دوست دارم میتونه ماما همراهم شه و من هم قبول کردم ... و از اون موقع باهام ورزش های زایمان و کار کرد ، گل مغربی برام گذاشت که تا شب از یک سانت رسیدم دو نیم سانت ... چون من هیچ دردی از خودم نداشتم و همش کار آمپول فشار بود دوز دارو بردن بالا از دوز دارو رسید به ۲۴ قطره در ساعت هر ۵ دقیقه درد کل شکممو می‌گرفت و اصلا نمیتونستم بخوابم ... با کمک ماما حدود یک ساعت از ۹ تا ۱۰ شب خوابیدم ... از ده به بعد پاشدم دوباره به ورزش کردن ... یکی از ورزش ها که خیلی خوب بود مدل دسشویی ایرانی یا اسکات زیر دوش آب گرم بود که هم درد و کم می‌کرد و هم سر بچه یکم اومده بود پایین ... دیگه صبح شده بود حدود ساعت ۵ که باز معاینه کردن و شده بودم ۴ سانت اما دیواره رحم همچنان سفت بود. معاینه توی بیمارستان خیلی با معاینه مطب فرق داشت توی مطب پزشک با آرامش و آروم اینکارو میکنه اما تو بیمارستان ماما با وحشی گری این کارو میکنه تا دیواره رحم تحریک شه
مامان کنجد💙🩵 مامان کنجد💙🩵 هفته سی‌وهشتم بارداری
بمونه به یادگار
من سه شنبه که از دکتر اومدم برام فمولایف و امپول بتامتازون نوشت فمولایف رو همون سه شنبه ۱۰/۴/۱۴۰۴ تزریق کردم دیروز سه دوز بتامتازون که برای ریه هستش زدم امروزم سه دوز دیگه اش رو همسرم برام زد.فمولایف تزریق درد نداره ولی بعدش چون موادش روغنیه خیلی میسوزه و باید کیف آبگرم روش بذاریم تا آروم بشه ولی بتامتازون اوکیه من خ از امپول میترسم ولی اینا اوکی بودن.اینجا خونده بودم که باعث تپش قلب و گرگرفتگی میشه و حرکات بچه کم میشه که خداروشکر برای من اینطور نبود فقط یکم حرکتاش کم شد من خودم از قلب تپش قلب و تنگی نفس داشتم ولی امپول بتا تشدید نکرد.
حالا سه شنبه دیگه هم باید یه فمولایف دیگه بزنم که جلوگیری بشه از زایمان زودرس.
مامان پسرقشنگ چشم رنگی من با اینکه بی صبرانه منتطر بغل کردنتم ولی میخام به موقع به دنیا بیایی که اذیت نشی و همه چی برای اومدنت آماده بشه فعلا آمادگیش رو ندارم هنوز اتاقت رو نچیدم عشق زندگیم. خیلی نگرانم که بی تجربه بودن کار دستم نده امیدوارم خدا کمکم کنه و شرمنده ات نشم معجزه ی خدا💙💙💙
مامان ابوالفضل مامان ابوالفضل ۴ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
۳۹ هفته و ۵ روزم بود که به بیمارستان رفتم و چون علائم زایمان رو نداشتم و دکترم گفته بود اگه دردت گرفت که هیچی ولی اگه درد نگرفت برو این نامه رو به بخش زنان و زایمان نشون بده که بستریت کنن ،بلاخره بستری شدم هر چقدر هم که بهم آمپول فشار زدن تو بیمارستان دردم نگرفت دکتر خودش اومد گفت یکم دوز داروهارو ببرید بالا و پرستارای بخش هم بهم توصیه میکردن که شربت زعفران غلیظ بخورم که اونم جواب نداد کلا هیچ دردی نداشتم ولی با آمپول فشار به زور ۳ سانت شدم که دردام بعد از یک روز بستری شروع شد ولی اونقدری نبود که زایمان کنم چون سابقه فشار بالا رو هم داشتم دکترم اومد و خودش کیسه آبم رو پاره کرد و دردم از اون موقع به بعد شروع شد که به غلط کردن افتاده بودم و به دکترم گفتم که سزارینم کن گفت تا اینجا خوب پیش اومدی باید صبر کنیم که زودتر زایمان کنی از ساعت ۱ ظهر تا ساعت ۷:۳۰ درد کشیدم ولی ارزش داشت چون الان پسرکوچولوم بغلم و خداروشکر میکنم که صحیح و سالم تو بغلم دارمش ولی واقعا زایمان طبیعی درسته که یه روز درد داره ولی الان من هیچ دردی ندارم و میتونم خودم کارای خودم رو بکنم
مامان آیه کوچولو🩷 مامان آیه کوچولو🩷 هفته سی‌ونهم بارداری
قسمت چهارم
رها

شب که خوابید رفتم سراغ موبایلش و فهمیدم از مدارک پزشکیم بدون اطلاع من عکس گرفته و یکی از برگه ها مربوط به قبل از عمل کیستم بود که دکتر نوشته بود احتمال از بین رفتن تخمدان و اون هم بی هیچ سوالی علت باردار نشدنم رو نداشتن تخمدان میدونست.
انگار که من احمق بودم که این همه دارو مصرف کنم و اقدام کنم در حالی که تخمدانی وجود نداشت! اصلا کیست ها کجا ساخته میشدن اگر تخمدان نداشتم؟
بگذریم از دلم که در نیاورد خودم خودمو آروم کردم و به مسیرم ادامه دادم ..
وقتی قرص ها تموم شدن سونو دادم که فهمیدم که نه تنها کیست ها خوب نشدن بلکه اینبار یه پک ۳ تایی کیست اندومتربوز ساخته بودم که باعث چسبندگی شده بود و …
انگار تمام ترس هایی که پشت سر گذاشته بودم اومدن جلوی چشمام !
و حالا پروسه‌ی سنگینی پیش رو داشتم، قطعا مجدد باید عمل میکردم، درد میکشیدم، اولین باری ک باید راه میرفتم و …
وقتی اومدم خونه دیر وقت بود و به همسرم چیزی نگفتم اینقدر حالم بد بود که مستقیم رفتم توی اتاق و شروع کردم به نماز شب خوندن و چله برداشتم.
گقتم شاید معجزه شد و با کیست باردار شدم.
اینقدر گریه کردم سر نماز که همسرم بدون اینکه بدونه تو دل من چه ترسی به جونم افتاده با من نشست به گریه .
اون شب رو یادم نمیره .. مثل روزی بود که تو مطب دکتر به من گفتن ممکنه تخمدانت رو برداریم و بارداریت پر ریسک بشه . من از عمق وجودم گریه میکردم از عمیق ترین مکان قلب شکستم …
مامان رقیه جون💗 مامان رقیه جون💗 ۳ ماهگی
دکترم گفته بود که الان نه راه پس داریم نه راه پیش باید طبیعی بیاد چون توی راه طبیعی بچه گیر کرده و سزارینش مصیبت و جون هردو در خطر میوفته دستگاه و آوردن و با دوتا برش سریع با سه شماره درآوردنش که استخونام همه از هم باز شدن و بچه بیرون اومد تا گذاشتنش رو سینم و من دیگه بیهوش شدم اما نی نی یهو یه جیغ بلندی کشید که برق از چشمام پرید ولی انقد درد کشیده بودم که انگار حس های عاطفی خودمو از دست داده بودم و هیچ واکنشی نشون ندادم فقط ته دلم قربون صدقش رفتم و کلی خداروشکر کردم که بلاخره به سلامتی دنیا اومد همه میگفتن چرا نمیخندی چرا هیچی حرف نمیزنی که دکترم در جواب همشون گفت بنده خدا خسته شده کلی انرژش ازش رفته برید کنار همتون دورشم خلوت کنید حمایت دکترم از من وسط اون همه پرستار بهم انرژی میداد که همه رفتن و بنده خدا منتظر نشسته بود که جفتم بیاد منم یه زور یواشکی زدم که اومد و شروع کرد بخیه هارو و زدن که من اونارو هم متوجه میشدم دونه دونه شو گفت برام بی حسی تزریق کردن دوباره ولی فایده نداشت کار تموم شد دکترم خیلی بهم تبریک گفت و عذرخواهی کرد پیشونیم بوسید رفت انگار دکتر نبود فرشته بود بعد از این همه سختی قصه ما به سر رسید نی نی ماهم به سلامتی به بغلمون رسید ولی مامانش داره از درد بخیه هاش هلاک میشه چون خیلی بد درد 😄😄