امشب به حدی رسیدم که ریدم به خاله شوهرم.بچه بلد نیست تربیت کنه.پسرش تا میرسه دخترمو‌میزنه،هی باید مراقب باشم بچمو نزنه.وسیله دخترمو میگیره نمیده.موتور دخترم ۱ساعت دستش بود،بچم هی دنبالش رفت بگیره نمیداد،نوبتی هم راضی نبود اصلا میگفت ساحل سوار نشه.به زور ازش گرفت مادرشوهرم،پسره از گریه کبود شد،بعد ۱۰ ثانیه دخترم سوار نشده بود پیاده اش کرد یه خاله دیگه همسرم و‌ داد به اون.دیگه جوش اوردم گفتم بچم موتور خودشم نمیتونه سوار بشه،۱۰ ثانیه نشد،بخاطر گریه اون بچه منو پیاده کردین از موتور خودش،شوهرم عصبی شد دید بچمو پیاده کردن،موتور رو برداشت برد تو ماشینمون گذاشت.حیف مهمون بودیم خونه مادربزرگ شوهرم وگرنه میشستم افتاب میدادمشون.
پسره هی امد با لگد بزنه تو سر دخترم هی گفتم نکن،هی مراقب بودم.اخرش با پا زد تو پیشونی دخترم،گرفتم پسره رو گفتم یکبار دیگه بزنی میزنمت،دفعه بعد بزنی دعوات میکنم.کسی هم جلودارم نیست.۳ سالشه پسره،انگار بچم کیسه بکسه هی میومد میزدش،مادرش به شوهرش گفت برو ببین کی بچمو میخواد دعوا کنه و بزنه!منتظر بودم بیاد برینم بهش،بگم بشین خونه ات بچه ات رو تربیت کن،نه دخترت تربیت داره نه پسرت

۱۲ پاسخ

ادمو جوش میارن.وقتی دخترمو پیاده کرد بچم پکر شد لباش رو پیچ داد،۱۰ ثانیه نبود سوار شده بود،یعنی داشتم منفجر میشدم دیگه،پسره موتور خودش رو شکونده،موتور دخترمم فرمونش رو چنان پیچوند به تق تق افتاد،داخلش انگار شکست.ریدم تو اون بچه تربیت کردنتون.به بچه اش نمیگه وسیله ساحله بغلش میکنه میگه نه مامان میگریم ازش.بیا👍🏻 بگیرش.عنتر منتر

خیلی خوبه گفتین
ولی هردوبچه ان حالابراشمایکسال برااون ۳سال چون بچه ۳ساله هم اونقدری حالیش نیست
موتوروازاول همسرتون میبردعالی بود واینکه وقتی بچه ایی خیلی قلدره بایدبچتون توبغلتون باشه تاعصبانیت اون بخوابه بعدبره سروقت کاردیگه ایی خوب طبیعیه همسرتون موتوروبرده اون برای اینکه میفهمیده مال شماست چون زورش به شماوهمسرتون نمیرسیده بچتونومیخواسته بزنه یعنی یک امرکاملاطبیعی هست عزیزم
فقط این جورمواقع بچتونوازخطردورکنین تاآسیب نبینه چون کوچیکتره
مامانش هم طبیعیه که هرمادری چی مقصربچه باشه چی نباشه طرف بچش درمیاد

حق داری عزیزم،ولی ب جای این کارا و حرص خوردنت ،باید همسرت ب بچه میگفت برو بشین سرجات و با موتور ساحل کاری نداشته باش،بدو بینم، البته با لحنی ک خانواده خالش حساب کار دستشون بیاد ولی ن بی ادبانه و بدونن ک بخاطر ترسوندن بچتون میگه، و شما خودت و دخالت نمیدادی بهتر بود،همسرت میدونست و خانوادش،
سری بعدم دیدی اونا اونجان نرو،و ب همسرت و مادرشوهرت بگو شاهدین ک نمیتونیم جمعش کنیم جفتشونم بچه ن نمیشه چیزی بهشون گفت دلخوری پیش میاد بین خانواده ها،نیاییم بهتره.و نرو

من بودم اجازه نمی‌دادم بچه م رو پیاده کنه. میخواد کبود بشه یا نه. هیچ‌کسی هم حق نداشت بچمو پیاده کنه. دوبار اینطوری کنی دفعه سومی پیش نمیاد

حق داری عصبی باشی چه پرووووو به بچش میگه میگیریم ازشون تو گ،،و،،،ه خوردی

واااای خیلی از این موردا میبینم و حرص میخورم..من همچین مواقعی میرم خونم و نمی‌مونم

اصن نباید درنگ میکردی 😕مامانشو میکشیدی کنار میگفتی جای تربیت کردن ادمارو تهدید نکن پس فردا همین پسرت به دختراام دست درازی کنه دگ نمیتونی جمعش کنی

منم حرص خوردم والا
و اگه من بودم قطعا برخورد بدتری میکردم خیلی هم خوب کنترل کردی

آره بابا بعضی ها خیلی بچه هاشون لوس می‌کنند والا بچه تو برای خودت عزیز نه برا دیگران

وقتی بچه این باشه بنظرت پدرمادرش تربیت داره؟
دختر من خوبیش اینه کسی اذیتش کنه یا بزنتش اینم میزنتش و سرش داد میرنه با اینکه یادش ندادیما

خوب کردی میرفتین واینمیستادین

من جای شما حرص کردم

سوال های مرتبط

مامان ساحل🍭 مامان ساحل🍭 ۱۳ ماهگی
یادم امد که وقتی اخرای زایمانم بود و ۴۰ هفته بودم.منتظر درد زایمان،خاله شوهرم اونجایی که میخواستم زایمان کنم خدماتی بود،من ماما همراه داشتم،این هی میومد به مادرشوهرم میگفت ماما همراهش خوب نیست،دکتر شیف خوب نیست،هی ایراد میگرفت و مادرشوهرمم بهم میگفت من استرس میگرفتم.چه روزایی که زهرمارم کردن.
بعدش یه روز ماما همراهم گفت بیا بیمارستان بستریت کنیم و ۴۰ هفته شدی،دکتر هم میشناسم خوبه و دوستمه.مادرشوهرم به خاله همسرم گفت،اونم زنگم‌زد که نریاااا صبر کن دردت بگیره،این ماما همراهت خوب نیست تازه کاره،دکتر انکال خوب نیست،کای حرف که نری بستری شیا.منم استرس گرفتم و کل وجودم میلرزید،فقط یه جا پیدا کردم نشستم،شوهرم امد خونه بهش گفتم.اونم عصبی شد و رفت پایین مادرشوهرم تو حیاط بود🥴ساعت ۲ ظهر داد و بیداد که به شما چه!به خواهرت چه ربطی داره،سر زنم و بچم بلایی بیاد روزگارتونو سیاه میکنم،استرس گرفت و اصلا نمیتونه بشینه،انقدر نفهم نباشین.مادرشوهرم هی میگفت نه خاله چیزی نگفت که.بعدش بهم پیام داد که خاله چیزی نگفت دشمنت نیست که،اون میشناسه میدونه،منم همه پیاما رو به شوهرم نشون دادم.فرداش حرکات بچم‌کم شد،رفتم ان اس تی گفتن برو سونو بیوفیزیکال،بعد از ظهر رفتم سونو.گفت برو بیمارستان حتما دکتر ببینه
مامان جوجه رنگی مامان جوجه رنگی ۱۴ ماهگی
امروز برای اولین بار تصادف کردم .از پشت زدم به یه ماشینی .اونم رانندش خانم بود . بچمم تو ماشین بود یهو بچم افتاد حواسم پرت بچم شد از پشت زدم به یه ماشین .بچمو بغل گرفتم نمیدونستم چیکار کنم .خانوم پیاده شد اومد دید بچه بغلمه گفت با بچه رانندگی میکنی؟گفتم نه افتاد حواسم پرت بچه شد از پشت زدم به شما ازش معذرت خواهی کردم .چون بار اولم بود خیلی استرس داشتم .خانومه خیلی با متانت گفت عیبی نداره برو وای انگار دنیا رو دادن بهم .منم از پشت نگا کردم دیدم نه ماشین اون چیزی شده نه ماشین من .ولی برا بچم خیلی عذاب وجدان گرفتم چون ترسید .رفتم تو کوچه نگه داشتم نگا کردم دیدم چراغای جلوی ماشین ترک برداشته ولی نشکسته .همسرم اگه نکا کنه میفهمه تصادف کردم نمیخواستم بهش بفهمونم .البته زیاد نیس باید دقت کنی .با اینکه همسرم هیچی نمیگه هر بارم میگه تصادف کردی نترسیا ماشینه دیگه آدم خودش هیچیش نشه ولی بازم نمیخوام بدونه اونوقت هر بار ماشینو بردارم برم با خودش میگه نکنه تصادف کنه .الان سردرد گرفتم عذاب وجدان دارم اصلا حالم خیلی بده .ولی اون خانومی که زیاد جدی نگرفت و گفت برو خدا انشاالله تو بدترین شرایط به دادش برسه .تصمیم گرفتم برای امواتش یه چیزی احسان کنم