ما همیشه میریم مسافرت شوهرم رفیقاش همه مجردی میرن ولی از وقتی ازدواج کردیم منو شوهرم میریم بعد اونا همش میگن چرا همش زنت این سری نوبت ماست و این سری نوبت ماست خلاصه امشب سر حرکت بودیم بریم سمت مشهد رفیق شوهرم زنگ زد ک منم میام باهاتون بعد شوهرم گفت واقعا میای اون گفت آره متاهل بوده طلاق گرفته همیشه میگه من جدا شدم حالم اوکی نیست بجایی ک منو ببری حالو هوا عوض کنم شوهرمم هی غصشو میخوره و به من میگه گفته نوبت منه فلان منم ب مسخره می‌گرفتم میگفتم همینه که هست اونا همیشه مجردی میرن دو سری فقط تو این چند سال گذاشتم بره باهاشون بعد خلاصه امشب ک زنگ زد گفت میام این هیچی نگفت گفت باشه بعد گف فلان ساعت حرکت میکنم اون گفت چرا همش زنتو میبری تو اتاق بود داشتم گوش میدادم با حالت تأسف گفت هعی چیکار کنم دیگه منم گفتم دارین اینکارارو میکنید ک من نیام؟ خب مث آدم بگو نیا ن اینکه حس اضافه بودن بهم بدی گف داشته شوخی میکرده فلان گفتم می‌تونستی بگی خانم منه ازین حرفا نکه بگی هعی چیکار کنم با ناراحتی بعد گفتم برید خوش بگذره من نمیام گفتم نقشتون جواب داد برید دیگه فهموندی بهم ک من اضافی ام بعد دیگه وسایلامو در آوردم گذاشتم سر جاشون سه ساعتی هست میگه بریم و من قبول نمیکنم بنظرتون کارم و حرفام درست بود یا ن الان هم رفتع تو اتاق دیگه اعصابش خورده خیلی بنظرتون چیکار کنم کارم درست بود یا آماده شم برم چیکار کنم

۱۰ پاسخ

بنظرم تو زیادی جدی گرفتی حرف شو اماااااا اونم خیلی پررو بود ک خودشو قاطی شما کرد. همسر شما باید بدونه الان دیگه متاهل شده دلیلی نداره رفیقاش شبیه سرجاهازی همه جا همراش باشن ک…اتفاقا برو مشهد بهتم کلی خوش بگذره ولی از همسرت بخواه زنگ بزنه به اون اقا ک منو همسرم میخوایم دوتایی بریم اگه تو بیای راحت نیست. دوستش ناراحت میشه؟ اره میشه ولی عوضش یه بار برای همیشه میفهمه نباید همچین درخواست نابجایی داشته باشه

برو آماده شو برو .ب این پسره آنقدر رو ندیدن .مرد مجرد آدم نمیاره توی خونه ک ‌.اصلا زمونه شده با متاهل نمیشه دفت آمد کرد

بنظرم اصلا درست نیست که رفیق ادم بیاد از زن رفیقش بدبگه اونرفیق نیس دشمنه اگ رفیق بود میگفت هوا زنت و داشته باش زندگیت مثل زندگی من نشه خدانکرده نه اینکه همش با زنتی بیا با ما و این حرفا عزیزم دوستای شوهرت چون مجردن ب نظر من چشم دیدن تو و همسرت و خوشبختیتون و ندارن اصلا چ لزومی داره ک رفیق شوهرت بدونه شما دارید میرید مسافرت وببین شوهرت چقدررر بهشون رو داده که میگه منم میام

پاشوجمعکن برووو.میدون خالی نکناااا
سرلج نندازش ک دیگه همش همراه رفیقاش بره

بابا زودی جمع کن برو
اون درعالم رفیق بازیش اینجور گفته
شوهرمنم میگه
این اتفاقا میفته
جدی هم نیستن
به دل نگیر زودی بروبغلش کن برین

منم بودم همینکارو مبکردم🤣

نه وسایلا جمع کن برو بنظرم کشش نده

آماده شو برو با اینکارت داری شوهرتو بیشتر جذب دوستاش میکنی،از این به بعدم اصلا ازش جدا نشو تا دوستاش ازش سرد بشن

اییییی من چقد بهم برخورده

بگو ن رفیقت نیاز

سوال های مرتبط

مامان لیا و دیا مامان لیا و دیا ۴ سالگی
بچه ها من دختر بزرگم خیلی شیطونه و ظاهرا که موقع خواب دختر کوچیکس اونو اذیت میکنه که نخواهی چند باری هم نداشته تو روز بخوابه کوچیکه مدام تا شب نق زده از ساعت ۷تا ۱۱شب که تایم خپابشو مدام کلافه بوده،،،منم به زبون میگیرمش که بخوابه میام باهات بازی میکنم چند دقیقه آروم باشه تا بخوابه بعد نقاشی بکشیم یا کتاب داستاناتو بیارم و فلان فلان،،،میگم تکیه بده به خودم تا آجی تو بخوابونم اونم فکر کنه تو خوابیدی !!!بعد دو روز پیش کوچیکه رو خوابوندم گفتم پس بزرگه هم خوابیده چون کمر به کمر من تکیه داده بودیم سر و صدا نمیکرد و آروم بود صداش کردم یه دفعه جا خورد و هول شد زود دستشو از تو شورتش درآورد😔منم شوکه شدم گفتم مامان چیکار میکردی !؟گفت هیچی !؟منم گفتم دستت به خصوصی بود؟؟؟اولش گفت نه بعد گفت آره
منم گفتم نباید دست بزنی اونجا واسه جیشه کثیفه چرا دست می‌زنی با نرمی و ملایمت
گفتم دست بزنی مریض میشی باید بریم دکتر
خلاصه کفت باشه دست نمیزنم

بیشتر خواسمو جمع کردم مراقبت بودم دورتادور
امروزم موقع خواب ظهر خواهرش در حد چند ثانیه غفلت کردم دوباره دستش تو شورتش بود که گفتم حرفمو گوش نمیری مگه نمیگم کثیفه مامان دست نزن
مریض میشیاااااا
بازم گفت باشه
نمیدونم چیکار کنم اینم بگم حواسشو پرت کردن جواب نمیده هاااا شاید در حد چند دقیقه
بخواد یه کاری انجام بده باید اون کارو بکنه چون به شدت لجبازه
مامان نگار مامان نگار ۴ سالگی
خانما توروخدا بیاین بهم بگید کار درست چیه اونایی ک تاپیکای قبلیمو خوندن مسدونن همون اقاعه دخترشو میفرسته خونمون همش رابطه دخترمو دخترش خیلی خوب شده دختر منم میره پیش اون باباش بهش میگه برو هرچیم من میگم میگه عیب نداره دختر اونم میاد بزار بچه راحت باشه بعد من رفتم دم در ک پسرم ک کوچیکه دور نشه از خونه اخه بدموقعست این مرده ام اومد دونه بهم داد برا پرنده هام هرچی بهش گفتم نه احتیاجی نیس زیر بار نرفت منم ب ناچار گرفتم بعد گف انقد بچه هاتو صدا نزن بزار راحت باشن دوبا ه بعد چند دقیقه بهش گفتم پسرمو لطفا بیارین دوباره شروع کرد ب تعارف ک ولش کن بزار راحت باشن بدون شام خوردن برن ناراحت میشمو از این حرفا منم بهش گفتم نه میخوام ببرمش دستشویی دیدم دوباره خودش رف اوردش ی لقمه کبابم گرفت سمت من گف حتما باید بخوری گفت نه ممنون من شام خوردم یه سره اصرار کرد تا پسرم از دستش گرفت خیلی حس بدی دارم نمیدونم واقعا تو عالم همسایگی اینطوره یا کلا ادم خوبی نیس
مامان مهدیس کوچولو مامان مهدیس کوچولو ۴ سالگی
مامان مهراد مامان مهراد ۴ سالگی
چقدر دنیای بچه ها پیچیده اس، من با جاریم تو یه ساختمون زندگی میکنم قبلا کم و بیش رفت و آمد داشتیم در حد سر زدن دو سه ساعت خونه هم میرفتیم الان دوسه ساله جاریم دیگه نمیاد بگم پارسال اومده باورتون نمیشه ، در صورتی که من بیشتر میرم خونه اونا چندوقتی دیدم نمیاد منم گفتم خب وقتی اون نمیاد من چرا میرم؟ منم رفت و اومدم کم شد ، بعد پسراش یکیش ۱۰ ساله یکیش ۷ ساله پسر من خیلی باهاشون جوره ،امروز برده بودمش دوچرخه بازی کنه پسر کوچیکه جاریم هی به پسر من می‌گفت دنبالم نیا، پسر منم مگه ول میکرد هی میدونید دنبالش ،بهش گفتم مامان ندو دنبالش دوس نداره دنبالش بری! پسر من خیلی دوس داره اونو ولی اون چسبیده بود به پسرای همسایه ها و به پسر من اینجور میگفت منم با خوبی بش گفتم دوسِت داره که دنبالت میاد تو خونه هم بهونتو می‌گرفت بعد تو اینجوری میکنی ! منم دیگه به پسرم گفتم بازی خودتو بکن کاری به بقیه نداشته باش ولی باز میرفت ، دیگه وقتی خواستیم بریم خونه پسرمم بهونه نگرفت که بره خونشون باهاش بازی ! 🥲 طفلی پسرم دید چجوری باهاش رفتار کرد نرفت پیشش دیگه💔 دلم کباب شد واسه بچم ، شما اینجور وقتا چی میگید به بچتون که خودشو نبازه و دلش نشکنه؟
مامان مهراد مامان مهراد ۴ سالگی
مامانا لطفاً اگه تجربه مفیدی دارین درباره سوالم جواب بدید...
وقتی می‌رید خونه مادر شوهرتون و بچه های خواهر شوهرتون و برادر شوهرتون با بچه تون بازی نمی‌کنن
حرصش میدن یا باهاش دعوا میکنن و کتک کاری میکنن
شماها چیکار. میکنید
من دلم میسوزه برا بچه ام خیلی ناراحت میشم قیافه ام هم تابلو میشه ک ناراحتم
چند روز پیش بچه خواهر شوهرم ک همسن پسرمه س بار پسرمو زد من هیچی نگفتم بار آخر رفتم لپشو یواش کشیدم گفتم پسرمو نزن اونم یهو جییییغ و داد ک زندایی منو زد .... حس کردم خواهر شوهرم ناراحت شده بعدش با جاریم نموندن برا شام و رفتن
مادر شوهرمم گفت بهتر بزار برن بچه هاشون اذیت میکنن
البته خواهر شوهرم با من رابطه اش خیلی بهتر ه تا جاریم
البته همیشه پسر خواهر شوهرم با پسرم دعوا میکنن و هولش میده اذیتش می‌کنه ولی پسرم دوستش داره
منم اکثر وقتا ب رو خودم نمیارم میگم بچه اس اونم با اینکه پسرمو اذیت میکنه
اما اون روز واقعا عصبی شدم از دستش
بنظرتون من بیشتر حق داشتم ناراحت بشم یا خواهر شوهرم
مامان عطرین💙 مامان عطرین💙 ۴ سالگی
🌱͟◄𝒉𝒊𝒄𝒉►:
زینب خواب دیدم من و تو و عروستون رفتم پیش یه دکتری
خیلی معطل شدیم تا نوبتمون شد اول نوبت من بعد فاطمه بعد تو
من به فاطمه گفتم کی میاد دنبالت گفت بابام گفتم منو میتونی برسونی گفت نه بابام کار داره گفتم حله رو میز منشی کیک بود فاطمه گفت زینب می‌خوام تو گفتی روم نمیشه بذار منشی بره میرم میارم برات...
بعد من به فاطمه گفتم خدا کنه بچت موهاش به توبره ( فر بود) چشماشم به تو بره ابرو و دماغبه زینب لباش به مهدی خندید
بعد همینجوری حرف میزدم دکتر آقا بود اومد به بچه لباس سفید موها لخت مشکی چقدر ناز بود داشت می‌خندید داد بغل من گفت بیا بچت بغل کن همه دور من و بچه جمع شدن من تو ذهنم میگفتم چرا من اگه زایمان کردم بخیه هام درد ندارن ! اگه بچم الان ددنیا اومده چرا گریه نمیکنه می‌خنده!
که فاطمه بچم بغل کرد و داشت ناز میکرد یهو ناخنش کرد تو لپ بچه همه اومدن بچه ازش کشیدن و دکتر دعواش کرد و فاطمه یکم بد وببراه گفت رفت بیرون

بعد من بچه گرفتم خوابوندم
تو ناراحت بودی از رفتار فاطمه
صدات کردم زینب بیا ببینش چه نازه
اومدی بالا سرش دست گذاشتی رو لپش و من بیدار شدم 😂😂❤️اینم خواب داغ داغ بیدار شدم نوشتم که یادم نره
بچه ها این خواب تعبیر داره؟
سریع رفتم به دوستم تعریف کردم
چی بزنم گوگل