میشه یکی جوابمو بده ...
ببخشید امروز دختر همسابه اومده بود خونمون بعد منم با خانپمه داشتم بیرون حرف میزدم دخترشم خیلی پر رو هست از در میندازی از دیوار میاد مامانشم اصلا انگار نه انکار بعد یهو از پله ها مون سر خورد افتاد منم گرفتم بغلم که ببرمش بدم به مامانش چنان جیغو داد کرد که نمیرم نمیررم خلاصه رفت ..اومدم نشستم سر شام یهو همسرم جلو در شوهرم کلی حرف باررم کرد که چرا بچه مردمو میاری خونه خب مگه من آورده بودمش بعدشم مامانش جلووش بگیره مگه من میتونم یکیو بیرون منم از خونه با اینکه خیلی تلاش میکنم نیاد خونمون ولی بازم میاد .‌الان منم از سر سفره پاشدم چون همسرم بهم گفت نخور شامتو اونم بخاطر اینکه من کفتم شب تاسپعا چه مبابیه راه انداختی تو حیاط که بچه مردمم بخواد بیاد خونمون اونم گفت خب شب تاسوعاس نخور منم پاشدم اومدم بالا خونه مون ...بعد خودشم قبلش دوتا شونو برد مغازه براشون خورامی خرید منم میگم خب خودت چطوری تا مغازه میبریش الان که افتاذه تقصیر من بود ...همچین داشت نازشونو میکشیداااا ...الان میشه یکی بگه من چیکارر کنم ...بعد اومده بالا میگه از فردا حق نداری بری کوچه منم گفتم منو آوردی توکوچه ای نگهم داشتی که زناشون همه میریزن کوچه خق نداری پس حرف بزنی در این مورد ..من محبوری اومدم طبقه بالا پدر شوهر خونه ساختیم که تنها نباشه ایشون ...بهم بگید چیکار کنم ..اصلا خودمم ازین کوچه خوشم نمیاد

۸ پاسخ

عزیزم متوجهم ک تنهایی و تو شهر غریبی ولی واقعا کارای دیگه میتونی انجام بدی انلاین کارای هنری یاد بگیر کتاب بخون .دیگ خیلی زشته الان زن جلو دربایسته قدیم زنا بیکارو بیسواد بودن الان دیگ با کلی چیز میتونی خودتو سرگرم کنی

عزیزم خوشت نمیاد نرو جلو در،بنظرم اصلا جلوه ی قشنگی نداره که بری عین این پیرزناجلو در با همسایه ها وایسی ،فقط فضولای خونت زیاد میشن،اون محل اینجوریه شما چرا سریع شکل میگیری؟چهارتا دوست پیدا کن بااونا داخل خونه رفت و آمد داشته باش نه جلو در

به مامان بجه بگو اونبار دخترتون خورد زمین شوهرم عصبانی شد باهام دعوا کرد گف مسولیت داره

ببین عزیزم من دوتا پسر خیلی شر دارم که خیلی اذییت دارن تو اپارتمان کوچیک هم زندگی میکنم هم خانواده همسرم کنارم هستن هم خانواده خودم ولی زیاد نمیرم ماهی یک بار با بچه هام توخونه بازی میکنم برنامه کودک میزارم خیلی دلم بگیره میرم پارک باید اینو بدونی خیلی ها هستن که تنها هستن ولی خانواده اولویته پس سعی نکن همش خودتو توجیه کنی

خوشم که نمیاد ولی کلا خیلی تنهام تو این شهر نه سرکذمی هست نه چیزی ..بچه رو هم نمیشه تو خونه زندونی کرده ...بعدم شهر کوچیکه منطقه شم یکم پایین ...به همسرم میگم باید میبردی بالاشهر بر خیابون خونه میگرفتی منم نمیرقتم کوچه خب برا خودم همش کافه گرذی میکردم با دخترم الان اینجا اومدم بخاطر بابات پس حرف نزن

خونه قبلیه ماهم واحد بغلیمون خودم بچه ۸ ماهه داشتم شوهرم صبح میرفت شب میومد تو عنه خودم دست و پا میزدم میومد بچشو میزاشت پیش من تا شب نمیرفت دخترش ۵/۶ سالش بود
شوهر منم غر غر میکرد ک این خیلی پرروعه من میخوام استراحت کنم و فلان
اخرشم باهاشون دعوا کردم دیگ محل سگ بهشون نزاشتم
خوده مادر باید احترام بچشو حفظ کنه

اوووم راه حل زیاده مثلا کوچه نرو درو باز نذار ک بیاد و شوهرتم محل نده بهش ک خوشش بیاد.

خیلی ببخشیدا گلم خواهرانه دارم بهت میگم ناراحت نشی یوقت
خیلی بحثه بیخودیه گاهی ادم با یه کلمه اروم میتونه یه بحثو ببنده ادامه نده
مثلا بگو اره راس میگی باید یکاری کنم رفت و امده این بچه به خونه ما کم بشه خلاصه بچه مردمه اتفاقی بیوفته چی جواب بدیم
یا اگه واقعا شوهرت بدش میاد توکوچه بری بشینی خب نرو چون من خودمم کوچه نشینی خوشم نمیاد اینو میگما البته خب این نظر منه

سوال های مرتبط

مامان ❤  hana ❤ مامان ❤ hana ❤ ۳ سالگی
دیشب یه جایی بودم یه خانمی یه جریانی رو تعریف کرد برا ۳۰ سال پیش بود

گفت تو روستا بودیم پسرم کلاس دوم بود از مدرسه اومد گفت منم مرغ میخام بخورم دوستم مامانش مرغ درست کرده رفتم کتابم از خونشون بیارم سفره پهن کردن دیگه منم اومدم خونه حالا منم مرغ میخام

میگه بچم نیم ساعت جیغ و گریه ول کنم نبود ک یالا منم مرغ میخام
خانمه میگه شوهرم نبودش منم هیچی تو خونه نداشتم

میگه بخاطر بچم پاشدم رفتم در خونشون (فامیل هم بودن باهم )
میگه بهشون گفتم یه تیکه مرغ پخته یا خام بهم بده واسه بچم خونتون دیده گریه میکنه شوهرم بیاد بخرم حتما پسش میارم
میگه دختره گفت باشه رفت بیاره مادره چشم غره رفت اومد گفت ب جون این پسرم نداریم
میگه برگشتم بچم تا عصری هرچی دادم نخورد و فقط گریه ...
خلاصه میگه پسری ک جونشون قسم خورده بود تب کرده تب بالا یه هفته شد ۱۰ روز شد یه ماه شد تب این بچه قطع نشد ک نشد دکتر و دوا و بیمارستان و دعا و بستری هم فایده نداشت تب بچه ۴۰ درجه همراه با تشنج بود و بی دلیل همه ازمایشات سالم سالم..
مامان 💙راد💙 مامان 💙راد💙 ۳ سالگی
سلام
ما پریروز خانه بازی بودیم
هنوز تو شوکم، امیدوارم خدا بهمون عقل درست حسابی بده تا در امان باشیم
منو پسرم داشتیم بازی میکردیم که یک گروه ۵ نفره مادر با بچه‌های یک و نیم ساله و دوساله تشریف آوردن که ای کاش تشریف نمیاوردن🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️

یکیشون با همسرش اومده بود که در واقع مثل خواجه حرمسرا بود

جریان از اینجا شروع شد که منو راد تو اتاق ماسه بازی بودیم که این زن و شوهر با بچه‌شون اومدن و بچه رو گذاشتن داخل ماسه‌ها و منم سرگرم بازی و فیلم گرفتن از پسرم که یه لحظه سرمو بالا گرفتم که دیدم این زوج دارن همو بصورت عجیبی ماساژ میدن😂🫣
خیلی انتحاری بچمو زدم زیر بغلمو بردم یه اتاق دیگه
اونجا داشتیم بازی میکردیم که یکی از مامانا ازم پرسید اینجا محیطش خوبه؟
براش توضیح دادم که خانه‌های بازی اطراف این امکاناتو نداره بعد پرسید شما همیشه میاین اینجا که یهو اون آقا اومد بعد نمیدونم چرا به این خانومه گفتم همسرتون کارتون داره
که بعد از صحبتهاشون و مکالمه بسیار بسیار عجیبشون و رفتن یارو، خانومه خندیدو گفت نننننه دوست پسرمه🫢🫣
خلاصه
دوباره بچمو زدم زیر بغلمو رفتم تویه اتاق دیگه که تنها باشیم

هنوز چند دقیقه نگذشته بود که آقاهه اومد داخل اتاق، می‌خواست سر حرفو باز کنه که من پاشدم یجورایی هم عصبانی و هم وحشت زده بودم تو این محیط!!! ماله بچه‌هاست!!!
رفتم کتری برقی رو برداشتم به پسرم گفتم دکمه‌اشو بزنی صدای آب جوش میده
که زل زده بود بهمون، سلام کرد گفت میتونم وقتتونو بگیرم، گفتم نه
مامان نورا مامان نورا ۳ سالگی
سلام دوستان ، من چند وقته از چندتا تجربه بنویسم ولی واقعا وقت نمیکنم اینقدر که مشغله دارم با اینکه شاغل نیستم و خونه دارم ولی شوهرم دیروقت از سر کار میاد و من خیلی دست تنهام و هیچ کس کمک من نیست ، خب بگذریم حالا میخوام درباره افتادن دخترم بگم !
یه شب دخترم روی میز جلو مبلی بازی میکرد نفهمیدم چی شد که قل خورد و افتاد روی زمین و سرش خورد به سرامیک و خیلی گریه کرد ، دیگه شب خوابید و صبح بیدار شد دیدم چشمهاش پف کرده ولی تا شب خوب شدن ، باز سه هفته بعد جمعه رفته بودیم بیرون که وقتی برگشتیم دیدم کل آشپزخونه رو آب برداشته و آب قطع کن لباسشویی خراب شده و لباسشویی پر آب شده و ریخته بیرون ، دیگه تصمیم گرفتم هر وقت ساعات طولانی برم بیرون ، آب رو ببندم ، خلاصه فرش رو جمع کردم و مشغول طی زدن بودم که دخترم با دو اومد تو آشپزخونه و سر خورد و با پشت سر خورد زمین ولی سرش چیزی نشد ، فرداش که از خواب بیدار شد دیدم چشمهاش پف کرده ، بعد اینجا فهمیدم که پف کردن چشم ناشی از ضربه سر هست ،، ظهر هم شروع به استفراغ کرد ، بردم سی تی اسکن که خوشبختانه مشکلی نبود و داروی تهوع بهش دادن ،که خدارو شکر خوب شد ، خواستم بگم اتفاق یه لحظه میوفته وقتی زمین خیسه حتما حتما از ورود کوچولوهاتون جلوگیری کنید
مامان امیررضا مامان امیررضا ۳ سالگی