خانما شما چیکار میکنید ارزشمند میشید؟ من واقعا اونجوری نیستم خودمو کوچیک کنم کلا مغرورم ولی بعضی وقتا با آدما کنار میام کوتاه میام زودباورم باسیاست یا زرنگ نیستم همین باعث شد خونواده شوهرم سواستفاده کنن البته شوهرم پشتم نبود اونا خوب باشن اینم راه میاد ولی حرفی بزنن حتی کتکم میزنه شوهرم بهم محبتی نمی‌کرد من بیشتر میرفتم سمتش همین باعث شد خیلی به خودش مغرور بشه ولی همین خواهرم که جاریمه خیلی بلد بود با سیاست پیش رفت البته شوهرشم زرنگ و طرف زنش بود خونه سوا و ماشین گرفتن مادرشوهرمم بهشون خیلی بیشتر ارزش قائلن هرروز بهش زنگ بزنن مشکل داشتنی خودشون حل کردن از اول حق دخالت ندادن البته چون خونشون دور بود هم تاثیر داره وگرنه توی ی ساختمون ی صدا میاد مامانش میاد ده تا میزاره روش شوهرو پر میکنه عروسم خدمتگزار ولی بیشتر حرفا و تاثیرای مامانش بود زندگیم پاچید گوه کاری پسراشو تایید میکرد از این به بعد میخوام برای خودم ارزش قائل بشم خیلی باهاشون تا کردم ولی اینا راضی نیستن کاری کنن کلا تو خونواده خودمم مادر من برام کاری نکرد هیچ جشنی نگرفت جهاز چیزای خیلی ضروری و سیسمونی هم نداد ولی برای همین خواهرم همه کار میکنه هرروز بهش سر بزنه غذا میبره جهاز و سیسمونی کامل بهترین چیزا سر همینم مادرشوهرم خیلی سرکوفت میزد نمیدونم چرا مامانم فقط برای من اینجوریه ولی من همیشه بیشتر دلم سوخت نخواستم سخت بگیرم هردو طرف ولی آخر پیش هیچ کدوم ارزش نداشتم مامانم هیچی و هیچ کجا منو دعوت نمی‌کرد همه چی با خواهرم هماهنگ کنه حتی اول میرفت خونه اون سر بزنه عیدی ببره با اینکه من بزرگترم شاید همیناهم باعث شد خونواده شوهرم برای من ارزش قائل نشن نیمدونم از کی عصبانی شم خودم شوهرم مادرم خونواده شوهرم خیلی کلافم ..🤦‍♀️

۴ پاسخ

منم عین تو ام به خدا اینقدر رفتم طرف شوهرم که پرو شده

رو عزت نفست کار کن .خودت تغییر کنی رفتار دیگران هم تغییر میکنه باهات . سایت سوده هروی سرچ کن . شاید برات خوب بود تو تلگرام و اینستا هم هست

از شانست خواهرر منم همینم پارسال خواهرم بارداربود مادرم دور دورش میچرخید امسال من بادارم اومد گفت اگه میتونی سعی کن خودت غذات بپزی بهتره

خب تاحالا علت این رفتارای مامانتو نپرسیدی ازش؟

سوال های مرتبط

مامان معجزه زندگیم مامان معجزه زندگیم ۳ سالگی
سوال: سلام خانوما دلم خون شده از دست پسرم هر روز میگه بریم پارک با دوستام بازی کنم منم میبرمش ولی متاسفانه هر روز یا کتک میخوره یا حلش میدن همش باید بیوفتم دنبالش از کت و کول افتادم امروزم دوباره همین اوضاع بود آخر سر همین قضیه با یه خانومی دعوام شد تمام انرژیم گرفته شد دارم بهش میگم جلو بچت بگیر بچمو حل نده اگه افتاد طوریش شد من چیکار کنم دختر سه برابر سن بچمو داشت در اومده به بچش میگه مامان خوب کاری کردی هر کی زد تو هم بزنش اصلن تعجب کردم گفتم خانم پسر من کوچیکه زورش به بچه ی شما نمیرسه که بخواد بزنتش در ضمن من اصلن به هیچ وجه یادش ندادم به کسی بزنه یا حتی تلافی کنه . پسرم خیلی بچه ها رو دوست داره ولی اونا اینجوری موندم فردا پس فردا تو جامعه چیکار کنه با این اوضاع خیلی غصم گرفته . نه از سری قبل که خانومه اومد معذرت خواهی کرد نه از این خانوم که اینجوری رفتار کرد به خدا آدم میمونه چی بگه . به من میگ چرا پشت سر بچت راه افتادی برو تو هم مث ما تو چمنا بشین . بنظرتون با این جور آدما چجوری باید برخورد کرد مگه من میتونم اینقدر بیخیال باشم بشینم بقیه بهش آسب بزنن منم چیزی نگم بچه ی من فقط سه سالشه خودش نمیتونه از خودش دفاع کنه . خلاصه خیلی حالم گرفته شد
ه
مامان نفس مامان نفس ۴ سالگی
خانما چند شب پیش بابام زنگ زد بعد گفت یکی از فامیلای دور دعوت کرده باغ ما رو بهم گفتن به دختر و دامادتونم بگو بیا جمعه ناهار بیان بعد شوهرم انگار خیلی مایل نبود زوری قبول کرد بعد من گفتم راضی نیسیم نمیریم میگفت ما یه خانواده جداییم چون بار اولم بود باید به خودمون زنگ میزدن و شاید میخواستم تعارف کنن به بابات گفتن دختر و دامادتم بیار خلاصه نرفتیم امروز با شوهرم و دخترم سه تایی با موتور رفتیم پارک لب اب چایی و خوراکی خوردیم بعدم رفتیم غذا گرفتیم اومدیم خونه خوردیم و خوابیدم و عصرم نشسیم پا جان سخت خوش گذشت بعد مامانم و اینا از صبح رفته بودن با عمه هام و فامیل باغ تا شب شبم یه سر اومدن به دخترم زدن میگفتن خیلی خوش گذشته و حسابی بازی کردن و کلی اونجا اسباب بازی و زمین والیبال داشته ..از طرفی دلم سوخت گفتم کاش میرفتم باهاشون از طرفیم با شوهر و بچمم خوش گذشت شوهرم میگه ما همینجور میرفتیم سبک میشیدیم ..نظر شما چیه باید بهخودمون میگفتن؟ شوهرم میگه مهمونیا خودمونی و دورهمی به بابات میگفتن میرفتیم ولی این چون بار اول بود و تا حالا رفت و امد نداشتیم باید به خودمون زنگ میزدن
مامان هلسا مامان هلسا ۳ سالگی
مامان علی آقا مامان علی آقا ۳ سالگی
سلام مامانا
روزتون بخیر یه درخواست خواهرانه دارم براتون برای مادرایی که بچه کوچیک تر یا بزرگ تر از علی من دارن طبق تجربه خودم میگم به هیچ وجه به هیچ وجه به بچه گوشی تلوزیون ندین اجازه ندین نگاه کنه چه برای آموزش چه برای تفریح همش سمه باهاش حرف بزنین بازی حرکتی انجام بدین نگین تا یکم سرگرم بشه من استراحت کنم نگین برای غذا بد قلقی میکنه بهش گوشی میدم بخوره
نگین نکنین
پسر من خیلی باهوشه خود دکتر میگه آکیو خیلی بالایی داره سخت ترین بازی های فکری تو چند دقیقه که بچه های همسن یا بزرگ تر از خودش خیلی طول میکشه یاد بگیرن انجام میده ولی هنوز نمیتونه درست جمله بگه وهمش بخاطر عدم تمرکز و توجه بود که بخاطر گوشی دیدن تلوزیون دیدن بود الان شکر خدا خیلی پشرفت کرده وروز به روز داره چیزای جدید یاد میگیره وتوجه وتمرکزش خیلی بیشتر شده
خیلی بد غذا بود هنوزم هست من برای این که غذا بخوره بهش گوشی میدادم
الان که گرفتم درسته اذیت میکنه ولی آخرش کشنش میشه سنگم میخوره
الان مجبور بچه ای روکه هیچ مشکلی نداره فقط بخاطر دیدن گوشی هنوز جمله بندی نمیکنه ببرم کاردرمانی ورفتار درمانی با هزینه خیلی بالا
خواستم بگم خواهش میکنم گوش تلوزیون کلا بردارین بزارین بچه ها بریزن بپا شن بچگی کنن شلوغ کنن
برای علی من هم دعا کنین زود تر خوب بشه مثل همه بچه ها حرف بزنه
مامان فندق مامان فندق ۳ سالگی
سلام عصرتون بخیر باشه خانما
خواستم موضوعی بگم من تو شهر غریب زندگی میکنم و یه دختر دارم و هیچ کدوم از خونواده هامون پیشمون نیستن فقط چندتایی آشنا و فامیل هستن که اونا هم از ما دورن و ماهی دوماهی همو ببینیم، زمانی که دخترم نوزاد بود بچه های همسایه هی میومدن به بهانه بازی با دخترم اذیتم میکردن و هیچ کدوم مامانشون دنبالشون نمیومد من چندباری چیزی نگفتم ولی دیدم دارن پرو میشن به مامانشون گفتم و دیگه نیومدن الانم دخترم بزرگ شده و عادت به خونه داره اگر رو بدم بهشون بازم میان یعنی جوری هستن که پیله کنن ول کن نیستن منم رابطه م رو باهاشون محدود کردم در حد سلام و علیک تا نیان شوهرم میگه انگار دوس نداری کسی باهات رفت و آمد کنه گفتم من رفت و آمد اصولی دوس دارم اونا مثل من نیستن که یه روز اومدن خونه من فردا نذارن بچشون بیاد بی خیالن میفرستن خونه من میرن دور کارشون بچشون مدیریت نمیکنن بگن امروز رفتی بسه دیگه چند روز بعد برو دیگه بیان ول کنم نیستن او روز باز یکیشون اومد مامانش به زور بردش بعد زنه جلو خودم میگه بیا بریم بریم باز عصر بیا مگه خونه من مهد کودک منم آسایش میخوام یعنی کارم اشتباهه باید اجازه بدم بیان شوهرم میگه خیلی سخت میگیری
مامان پوریا مامان پوریا ۳ سالگی
سلام خانما خیلی دلم گرفته خیلی دلتنگم بخاطر اینکه خیلی وقته خونه مامانم نرفتم نه دور باشم یه خیابون کوتاه بینمونه وقتی میره همه حرفای خواهرام میاد جلو چشمم منصرف میشم از اینکه میگن پسرت خیلی شیطونه بلد نیستی عرضه نداری تربیتش کنی همش شوهرت عادتهای بد و نشونش میده خیلی غصه میخورم جوابی براشون ندارم هرچی میگم برم به اوناچه خونه مادرمه مهم اونه که دوسمون داره ولی بازم وقتی حرف میزنن به زور میتونم چندساعت دووم بیارم اره پسرم شیطونه بازیگوشه ولی حتی درک ندارن بگن بابا میاد اینجا دو ساعت استراحت کنه هی کمکش کنیم فقط سرکوفت میزنن حالا باز رحمت به مادرشوهرم میگه بچه اس اشکال نداره خودتو اذیت نکن بزار هرکاری دوس داره بکنه خسته میشه ولی خواهرام خیلی دلمومیشکنن نمیدونم چیکار کنم تا دوسالگی خیلی دوسش داشتن خیلی وابستشون بود ولی بعد اون دیگه نه حتی خونمونم نمیان باوجود اینکه من بچه دومم به دنیا اومد و اونامخالف بود ناخواسته بود نمیتونستم که بندازم الان اونم دو سالشه و خداروشکر بچه آرومیه احساس تنهایی میکنم
مامان نفس مامان نفس ۴ سالگی
بچها بیاین کمک
من یه مشکلی دارم و حس میکنم الان داره تو زندگیم اثر میزاره من قبل ازدواج خیلی مثبت بودم یعنی واقعا از رابطه سر درنمیوردم و نمیدونستم چ اتفاقی قراره بیوفته و اینکه خانواده خیلی سختگیری داشتم و خودمم خیلی خجالتی بودم بی تاثیر نیس خلاصه با ادمی ازدواج کردم که به شدت گرم بود بعد عقد ازم رابطه میخواست و من نمیزاشتم و میگفتم تا عروسی ن یه بار شوهرم یه داستانی تعریف کرد بماند چ داستانی و بعد از اسرار زیاد من قبول کردم اوایل عروسیمون هم زیاد رابطه داشتیم ولی من بیشتر به خاطر همسرم رابطه داشتم مثل اون گرم نبودم ولی خب بدمم نیومد بعد بچه خیلی رابطمون کمتر شد همسرم خیلی میومد طرفم و من بیشتر پسش میزدم واقعیتش یکم به اندامم حس خوبی ندارم یکم لاغرم و اینکه رو تمیزی و حموم قبل رابطه و بچه خواب باشه و اینا حساس بودم شوهرمم وقتی چند بار میومد و میگفتم نه بهش برمیخورد و باد میکرد الان من به جایی رسیدم که میل جنسیم صفره و شوهرمم یکم سرد شده و تازه فهمیدم این موضوع چقدر تو زندگیمون و اخلاق همسرم تاثیر داره ..به نظرتون چی مصرف کنم میل جنسیم زیاد شه و به همسرمم بدم ..شما بعد بچه این مشکل و داشتین همچین مواقع بچهاتونو چیکار میکنین من همسرم شبا زود میخوابه و روزام درگیر اداره و اسنپ و درسخوندن حتی تعطیلات نمیدونم چجور باید همه اینا رو تنظیم کنم که بین رابطه هامون فاصله نیوفته
مامان شنتیاا مامان شنتیاا ۳ سالگی
سلام‌ یه چیزی خیلی نگرانم کرده راجب پسرم میخوام ببینم طبیعیه یا با دکتری مشاوری مشورت کنم. با اینکه از بچگی به حرفاش گوش دادم سریع
تا حدودی جواب گرفته چیزی خواسته تونستم تهیه کردم هیچ وقت چیزی و نذاشتم خیلی بگه اصرار کنه بعد انجام بدم ولی پسرم نمیدونم اخلاق بد یا خوب حرفاش و خیلی تکرار میکنه در حد قفلی زدن یعنی اگه ی چیزی بخواد بگم فردا تا اون روز برسه همش میگه صبح هم یادش نمیره تا اون کارو نکنی براش ول نمیکنه و این موضوع هم خودمو هم بقیه رو ی جاهایی کلافه کرده مثلا میگه بازی کن ب هرکی ک باشه انقدر میگه تا طرف بلند شه بازی کنه خیلی وسط حرفامون میپره اصلا نمیذاره حرف بزنیم یا حتی من با گوشی هم بخوام حرف بزنم یکاری میکنه یا حواسم پرت شه یا قطع کنم سریع البته ک بگم هرچی من منعطف و سریع براش یکاری میکنم شوهرم برعکس زیاد باهاش بازی نمیکنه ی بازی هم بخواد بکنه انقدر بچه باید اصرار کنه بهش تا باهاش بازی کنه یا هرچی ازش بخواد هی باید بگه بهش هم میگیم باشه ولی باز میگه مثلا دیروز رفتیم بیرون خرید گفتیم پسر خوبی باشی اذیت نکنی برات آدامس که دوس داری میگیریم هر ۳ دیقه ی بار میگفت آدامس میخری آدامس میخری انقدر گفت شوهرم عصبی شد گفت اصلا نمیخرم بعد ی وقتایی رفتار شوهرم باهاش ی جوری میشه من فکر میکنم بچه مشکل داره حس منفی میگیرم عصبی میشم دعوامون میشه ی مورد دیگه هم هست ب شدت تنهاس و فقط من و باباشیم ک باباش اصلا براش وقت نمیذاره باز ی موضوع دیگه هم هست مثلا میگه موز داریم میگم نه میره چک میکنه این مثال راجب هرچی باید بهش ثابت بشه خودم این موضوع دوس دارم که اعتماد نداره زیاد ولی خب نمیخوام ب ماهم اینجوری باشه میخوام حرفمو قبول کنه