امشب شب تولد پسرمه
خیلی دلم گرفته، چه ذوقی داشتم برای دیدنش . خیلی بارداری سختی بهم گذشت ،دو بار اسباب کشی تو حاملگی ،همش میگفتم بیاااد و ببینمش فقط دیگه همه چی تموم میشه. حتی سرویس خوابشم بدقولی کردن و نفرستاده بودن و ساعت های اخر تخت پاک رو براش سرهم کردم .. با هر سختی بود تا ۴ صبح خونه رو تمیز کردم ، تنهای تنها ،با باباش رفتیم بینارستان. هیچ کس جز بچه های گهواره خبر نداشتن که لک لکا امشب راه افتادن.
سه سال برام اندازه ۳۰۰ سال غصه و گریه و سختی داشت .
سخت هاااا نه شوخی
کاش یه زندگی معمولی داشتم
نمیدونم ولی من اگه بمیرم و دوباره به زندگی برگردم این همه غمی که کشیدم بازم قلبم شکسته میام.‌
با شکم پاره در به در شدم .
ده روزگی رفت اتاق عمل
من شوکه بودم
باورم نمیشد
یادم نبود که زایمان کردم مجبور بودم ۶ طبقه از پله برم بالا یوقتایی که آسانسور قفل میکرد
قلب و ریه و الرزی و هزار تا سختی دیگه
مگه یه ادم چقدر طرفیت داره؟
یه روز نوشتم پسرم قدم هات گلبارووون
دعا کنید یه روز بیام بنویسم
آریا شفا گرفته
خدا قلبشو روی زمین به آنی اصلاح کرد
براش دعا کنید ، شما ها خیلی ار اونایی که دیدنش در موردش بیشتر میدونید .
تولد گلپسر جنگجوی من که خیلی سعی کرده قوی باشه و تو چشماش پر از شور زندگیه و مثل برگ گل لطیف و ناز و مهربون مبارک ⚘️♥️💗
الهی که تمام بچه های دنیا سالم و شاد و موفق باشن
عکس یه ماهگی گلپسره که بعد از سه روزگی و بستری تو دو تا بیمارستان بالاخریم اومدیم خونه
لباسش بهش کوچیک شده بوده و بچم خونه نبود که بپوشه

تصویر
۳۶ پاسخ

مریم صبور و مهربانم🫂
تولد آریامهر جانم مبارک🩵
گاهی زندگی خیلی نامهربون‌تر از اون چیزیه که فکرش رو میکردیم..
مریم جان اگر فقط یک نفر در عالم هستی وجود میداشت که قرار بود مقامِ مادریِ آریامهر رو به عهده بگیره
فقط و فقط خودت بودی و این لیاقتی هست که تنها به تو داده شده
فکر کن امام حسین عزیزترین آدم خدا بود، اما سخت ترین مصیبت و غم عالم بهش وارد شد.. 💔
مطمئنم که تو هم عزیز کرده‌ی خدایی🩵🫂

تولد اریامهر عزیزم مبارک مریم جان ان شاءالله خیلی زود میای تاپیک میزاری مشکل اریامهر حل شده و روزای شیرین شماهم شروع میشه❤️🌱تا الانش قوی بودی بازم قوی بمون تا این بحران رو بگذرونید بهت افتخار میکنم عزیزدلم خدابرای هم حفظتون کنه

مریم جانم تولد آریای من و نیکان من مبارک. بهش بگو یادت باشه نیکان سه روز ازت بزرگتره هااااا. بزرگ شدید رفیق شدید باید به حرفش گوش کنی🥹🥹😍😍 قشنگ من ، مریم من قربون قلب پاک تو و آریا برم. اون‌روز دور نیست که این خبر قشنگو بدی بهمون و انشالله سالیان ساللللل تولدشو جشن بگیرید 🎈😍❤️😘

مشکلش چیه گلم؟
بچه ها گناه دارن نباید درد بکشن ایشالله خدا شفاش میسه ناامید نباش

آریامهر عزیز، تولدت مبارک پسر قوی و مهربون...
مامان آریامهر جان، خدا به قلب صبورت آرامش بده... ان شاءالله به حق شش ماه ی امام حسین (ع)، به زودی خبر شفای کامل گل پسرت رو به اشتراک بذاری...
چقدر وجود ارزشمندت باعث افتخاره که با تمام شرایطی که داشتی، با تمام دل شکستن ها، حتی کم اوردن ها... بازم خودت رو ، دل شکستت رو ، جمع کردی و محکم ایستادی تا دل گل پسرت نلرزه...
خدا هم به خودت هم گل پسرت سلامتی بده، و ان شاءالله خوشبختی و عاقبت بخیری پسرت رو ببینی عزیزم...
تولدش هزاران بار مبارک🌺❤🌹

شاید قلب شکسته دعاش زودتر بگیره بخدا با خون گریه دارم برات دعا میکنم خدایای مهربان دختر من پسر مریم جان فقط خودتو میخان مهربونیتو میخان ما به بچه هامون نیاز داریم اونا به بزرگی تو خدایا خودت نجاتشون بده شفاشون بده بزار بزرگ شدنشونو ببینیم بزار موفقیتشونو ببینیم بزار بچه هاشونو ببینیم بزار فکرمون فقط زنده بودنشون نباشه خدایا زبونم لال اما دلم شکسته خدایا نجاتشون بده تو به هر چیزی قادری خودت خلق کردی بزار این دکترایی که انقدر جدی فکر میکنن همه چی رو میدونن به ریشخند بگیریم بزار بگیم خدای ما بزرگتر از علم اینا بود خدایا به دستای این دکترا قدرت خودت رو بده بزار بچه های مارو نجات بدن 💔💔💔💔💔

تولده آریا جون مبارک انشاالله همیشه سلامت و شاد باشه بهترین ها نصیبش بشه امیدوارم خوب بشه دات شاد بشه خدا فقط به خدا توکل کن اریاجون بزرگ میشه دانشگاه میره کم کم باید دنبال زن باشی براش نگران نباش عزیزم

تولدش هزاربارمبارک ایشالله ک سلامت باشه قلبشم مثه ساعت کار کنه خدای مهربون آریای عزیزمونوحتمانگاه می‌کنه شک نکن .دیروزتولددخترمنم بود ازدیروزهمش میگم خداروشکر ک منولایق دونستی فرشتتوبهم دادی .خواهر خوبم من توروندیدم ولی همیشه ب فکرپسرت هستم آن شالله،خداخودش شفای گل پسرمونومیده و دل توی مادرو حتماشادمیکنه .الهی امین

تولد گل پسرمون مبارک باشه مامان صبور و مهربون. چنددقیقه است دارم فکر میکنم چی بنویسم که لایق صبر و از خودگذشتگیت باشه و چیزی به ذهنم نمیرسه.
انشالله به زودی بیای بگی آخیش تموم شد. بگی خدا دلت رو شاد کرده و پسر قویمون از پس بیماریها بر اومده. بیای بگی ما تونستیم ازون روزا بگذریم.

از روزی ک دخترم دنیا اومد خیلی سختی کشیدم خیلی زیاد موهای سرم و ابروم سفید شده تو ۲۶ سالگی
از خدا شفای کامل برای آریا مهر و هانا و تموم بچه‌امیخوام

تولدش مبارک باش فارغ التحصیلی ش ببینی

تولدش مبارک باشه وپرتکرار گل پسرت انشالله شفای کامل بگیره ودلتون شاد باشه فارق التحصیلی ودامادیشو ببینی😍🥰😘😘🥳🥳🥳

تولدش مبارک گلم،انشاالاه خدابهش سلامتی بده

از صمیم قلب خواستم بچت شفا پیدا کنه. واقعا درک میکنم .منم تو زندگیم مشکلی دارم که دگه رد دادم هر روز به خاطر اون مشکل گریه وغصه دارم .امیدوارم اول خدا دل تو راشاد کنه بعد دل منو.😭😭😭

آخی عزیزم😭💔💔💔

تولدش مبارک ❤️
ان شالله حالش خوب بشه 🙏🌷 جشن تولد خوب شدنش روبگیری ❤️
مامان آریا مهر خدابهت نیرو وتوان‌ بده 🙏خداپشت وپناه خودت وپسرت باشه ❤️🙏
خسته نباشی مادر فداکار ❤️❤️❤️

عزیزم اریا عزیزدلمه خوب میشه شیر پسر سخته میدونم خودمم کشیدم تو میتونی مادر تولدش گلبارون

تولدش پرتکرار خدایی که خودش بهت داده خودش هم شفاش را میده انشالله با خبرای خوب سال دیگه تولدش سوپرایزمون کنی

عزیزدلم
مامان صبور و مهربون چقد ناراحت شدم با تایپیکت
ان شاالله ب حق امام حسین گل پسرت خوب خوب میشه توکل ب خدا
ان شاالله بزرگ شدنشو میبینی دانشگاه رفتنشو دومادیشو پدر شدنشو
قربونت برم من گل پسرت قویه مامانشو ب ارزوش میرسونه و خوب میشه❤

مامان آریا مهر جان تولدت گل پسر نازنینت مبارک و پر تکرار باشه انشالله تنش سلامت باشه
الان تاپیک این خانم رو تو گهواره دیدم یادم به شما افتاد براش کامنت بدار که شفای پسرت رو از امام حسین بخواد انشالله سال دیگه همین موقع پسرت با تن سلامت و قلب سلامتش پابوس امام حسین باشه

تصویر

تولدش. مبارک. باشه. عزیزم. شفای عاجل برای. آریامهر جون. بحق این ایام

تولدش مبارک
پسر قهرمانمون قوی بودن رو از مامانش یاد گرفته حتما ♥️♥️

تولد گل پسرت مبارک عزیز دلم...انشالله سال دیگه بیای اینجا بنویسی امسال آریا خوب خوب شده و از ته دلت شاد و خوشحال باشی...معجزه هست وجود داره ..خدا بنده اشو رها نمیکنه

خوندم شوکه شدم نمی دونم چی بگم فقط از آینده بچه هامون میترسم از آینده دخترم

قلبش خوب شده؟

خدارو شکر انشالله تولد ۱۲۰سالگیش🙂😍

من نمیدونم اخه مگه مشکل پسرت چیه 😔🥺

خدا بهتون ببخشدش
تولدش مبارک
امیدوارم ی روزی بیای و تولد بچه شو خبر بدی و از ته دلت خوشحال باشی

تولدش پرتکرار عزیزم خدا حفظش کنه براتون و انشاالله خدا سلامتی کامل بده به گل پسرت انشاالله جشن دامادیش رو ببینی 😘

عزیزم تولد گل پسرت مبارک . انشاالله که تولد صدسالگیش رو بگیری.شما یه مادر قوی و نمونه هستی

چقدر ما مادرا قوی هستیم خدا واست نگهش داره سایت بالا سرش باشه انشاالله منم خیلی سختی کشیدم ولی باز بخاطره بچم خودمو سرپا نگهداشتم چون بچم بهم نیاز داره

عزیزم تولد گل پسرت مبارک انشالله همیشه سالم شاد خندون باشه
نمی دونم چی بگم بهت فقط بدون ناراحت شدم
مگه آریا جان بیماریش چیه من نمی دونم آخه ناراحت شدم

مریمِ قشنگم ازون شبی که تاپیک زدی قراره لک لکا آریارو بیارن دنبالت میکنم الهی همین زودی میایی و خبرای خوب میدی آریای قشنگم جنگجوی من تولدت مبارک 😘

تولدت مبارک آریای قوی
امیدوارم به زودی زود سلامتی کامل تو به دست بیاری و کنار مامان بابای عزیزت خوشبخت و خوشحال زندگی کنی
همیشه به یادتم و برات دعا میکنم پسر قشنگم ، امیر حسین منم دوم مرداد سه سالش شد ، ما خیلی وقته باهم دوستیم مامان آریا 🫂❤️🌹

انشاالله که همیشه تنش سالم باشه و تولدش مبارک باشه قربونت

تولدش پر تکرار عزیزم. ان شاءالله شاهد موفقیت هاش باشی

سوال های مرتبط

مامان شکلات مامان شکلات قصد بارداری
به مناسبت تولد سه سالگی دخترم خاطره زایمانم سزارین اختیاری
سه سال پیش آخرین شبیه بود که دوتایی بودیم تا ساعت ۶ درگیر کارای بیمارستان بودم بعدم رسیدیم خونه یادم نیست شام چی پختم اما یادمه حتی شبی که فرداش قرار بود برم زایمان کنم تنها بودم و خودم شام پختم بعدش دوش گرفتم و از ذوق رفتیم تو اتاق دخترم خوابیدیم از شدت استرس گریه کردم و شوهرم دلداریم داد شوهرم خوابید اما من ساعت دو و نیم خوابیدم چهار صبح بیدار شدم رفتیم در خونه بابام مامانمو و سوار کردیم یه مسیر دو ساعته باید میرفتیم تا برسیم بیمارستان من خیلی استرس داشتم برای آخرین بار ضربان قلبشو حس میکردم با خودم گفتم امشب دیگه تک دلت نیست و بغلته دوباره وزنت نرمال میشه دیگخ تنگی نفس نداری و...
نمیدونستم مادری چه شکلیه رسیدیم بیمارستان پرستار خیلی غرزدن چرا یه ربع دیر رسیدیم اونی که سوند وصل میکرد خیلی بیشعور بود هرجا هستی خدالعنتش کنخ بهم گفت خانم زود باش ببینم خیلی تند حرف زد و استرس داد من روی ویلچر نشستم اشکام می‌ریخت شوهرم و مامانم تا لحظه آخر دلداریم دادن رفتم تو آسانسور مردی که منو سمت اتاق عمل می‌برد خیلی مهربون بود و دلداریم داد دکترم خیلی خوب و خوشرو بود رفتم تو اتاق عمل همه مهربون بودن یه خانم پرستار مهربون دید حالم بده برام اهنگ گذاشت و یه کم قرداد منم خندیدم بعدش تکنسین بیهوشی اومد خیلی باملایمت حرف می‌زد گفت ببین فک کن یه سوزن معمولی فرو رفته تو پات تا چهار بشمر تمومه و خودشم شمرد تا چهار و کمرم بی حس شد
بعدش دکترم اومد و خیلی مهربون بود اما بازم استرس داشتم
مامان شکلات مامان شکلات قصد بارداری
دخترم وقتی دنیا اومد همه چیزش عالی حتی زردی نداشت یه دختر سفید و تپل که همه عاشقش بودن تا قبل از ۱۱ ماهگی همه چیز قشنگ بود زندگی با همه سختیای بچه داری شیرین بود اما من ته دلم دلشوره داشتم میگفتم سه ماهه سینه خیز میره پس چرا راه نمیره اطرافیان میگفتن تو فامیل همه دیر راه میفتن دو تا دکتر اطفال بردم درست راهنمایی نکردن گفتن همه چیز خوبه روزی که برای چکاب بهداشت یه سالگی رفتم روز خیلی سختی بود فرم و پر کردم بهیار گفت اوضاع خوب نیست باید ببریش فلان جا من هنگ کردم به شوهرم زنگ زدم اومد اون متقاعدموت کرد که بریم مرکز تکامل شروع سختیامون اونجا بود نکنه بدش این بود شهرمون کاردرمانی نبود مجبور بودیم بریم شهر دیگه و خوب بعد از چند جلسه اوکی شد و ۱۵ ماهگی راه رفت همون موقع رفتم پیش یه دکتر فوق تخصص مغز و اعصاب گفت نوار مغز بگیر منم گرفتم یه سری دارو داد گفت اینارو مصرف کن
منم اومدم دیدم مشکل بچه فقط راه رفتن بود که حل شد پس مشکلی نیست اونارو ریختم دور غافل ازینکه...
خیلی باهاش بازی می‌کردم توجه نداشت اهمیت نمی‌داد منم به اطرافیان میگفتم میگفتن درست میشه اما بازم همه چیز و زندگی نرمال تا تولد دوسالگی دخترم باز رفتم بهداشت و باز گفتن خوب نیست حتی یادمه مامانم خواهرم گفتن این فرما برای بچه دو ساله انتظار زیادی داره اما اینباردیگه جدی گرفتم نگران تشخیص اتیسم بودم زندگیم جهنم شده بود دو تا دکتر بردم گفتن اتیسم نیست تاخیر تکاملی باید ببری کاردرمانی ذهنی من حتی نمیدونستم یعنی چی
مامان رایبد💙 مامان رایبد💙 ۳ سالگی
امروز ده روز که رایبد از پوشک گرفتم باید عرض کنم من همیشه قبل از هر چالش و موقعیتی اینقدر که استرس قبلش از پا درآوردتم خود اون موقعیت سخت و جانفرسا نبوده😂
مثلاً از شیر گرفتن، واکسن زدن، تایم های بیماری و مریضی و در نهایت همین پوشک گرفتن...
اینقدر ترک پوشک برام شده بود کابوس که اصلا دلم نمی‌خواست وارد این پروسه بشم خصوصاً که هر روز کلی مامان مستاصل اینجا میدیدم که راجع به قضیه پوشک گیری مینالیدن😥
اما خداروشکر این مرحله هم خیلی راحتتر از اون چیزی که تصور من بود سپری شد، و رایبد بخوبی با این قضیه کنار اومد و همکاری کرد...
اینم بگم تا الان خیلی مواخذه شدم که چرا بچه رو از پوشک نمی‌گیری و دیر شد اما من از اول زمان مورد نظرم سه سال بود که بچه به آمادگی کافی برسه، خیلی ها مسخره‌ام کردن، خیلی ها بهم طعنه زدن و فکر کردن بخاطر تنبلی و راحتی خودم این کارو تاخیر میندازم اما برام مهم نبود، مهم این بود که تو این مسیر بچه ام آسیبی نبینه و هر دو اذیت نشیم، که خداروشکر همینم شد😍
شما هم کاری به اظهار نظر اطرافیان نداشته باشین، هر مادری شناخت بهتری از بچه اش داره👌
مامان نورا مامان نورا ۳ سالگی
سلام دوستان ، من چند وقته از چندتا تجربه بنویسم ولی واقعا وقت نمیکنم اینقدر که مشغله دارم با اینکه شاغل نیستم و خونه دارم ولی شوهرم دیروقت از سر کار میاد و من خیلی دست تنهام و هیچ کس کمک من نیست ، خب بگذریم حالا میخوام درباره افتادن دخترم بگم !
یه شب دخترم روی میز جلو مبلی بازی میکرد نفهمیدم چی شد که قل خورد و افتاد روی زمین و سرش خورد به سرامیک و خیلی گریه کرد ، دیگه شب خوابید و صبح بیدار شد دیدم چشمهاش پف کرده ولی تا شب خوب شدن ، باز سه هفته بعد جمعه رفته بودیم بیرون که وقتی برگشتیم دیدم کل آشپزخونه رو آب برداشته و آب قطع کن لباسشویی خراب شده و لباسشویی پر آب شده و ریخته بیرون ، دیگه تصمیم گرفتم هر وقت ساعات طولانی برم بیرون ، آب رو ببندم ، خلاصه فرش رو جمع کردم و مشغول طی زدن بودم که دخترم با دو اومد تو آشپزخونه و سر خورد و با پشت سر خورد زمین ولی سرش چیزی نشد ، فرداش که از خواب بیدار شد دیدم چشمهاش پف کرده ، بعد اینجا فهمیدم که پف کردن چشم ناشی از ضربه سر هست ،، ظهر هم شروع به استفراغ کرد ، بردم سی تی اسکن که خوشبختانه مشکلی نبود و داروی تهوع بهش دادن ،که خدارو شکر خوب شد ، خواستم بگم اتفاق یه لحظه میوفته وقتی زمین خیسه حتما حتما از ورود کوچولوهاتون جلوگیری کنید
مامان لاوین مامان لاوین ۳ سالگی
خواهرام دورم بودن یکی غذا می پخت یکی حمومم میکرد یکی خونه تمیز میکرد ولی من دلم تنهایی میخواست میرفتم دستشویی اونجا بیصدا اشک میریختم من حتی خجالت می‌کشیدم جلوی کسی گریه کنم تو دستشویی انقد خودمو چنگ میزدم گریه میکردم التماس میکردم خدایا من فقط یه بار می‌خوام دخترمو بغل کنم خدایا من بچمو می‌خوام نصف شبا بیدار میشدم تا خود صبح دعای الهی عظم البلا رو می‌خوندم و اشک میریختم هر وقت گوشی زنگ میخورد من فک میکردم از بیمارستان هست و خبر بدی دارن تا مرز مردن پیش میرفتم،دو روز بعدش رفتم اردبیل دیدن دخترم بخش nicu بستری بود و کلی دستگاه بهش وصل بود از لحظه ای که رفتم گریه کردم حتی اشکام اجازه نداد صورتشو خوب ببینم با دلی شکسته برگشتیم خونه نه غذا می‌خوردم نه روحیه ی خوبی داشتم روز پنجم که برام قد پنجاه سال گذشت زنگ زدن شیر بدوش بیار نمی‌دونید با چه ذوقی راه افتادیم تا رسیدیم اونجا گفتن وضعیت اکسیژنش پایدار نیست دوباره به دستگاه وصل شد و نمیشه فعلا شیر داد خدایا من طاقت این حرف رو نداشتم انقد گریه کردم به زور منو بردن خونه ی خواهرم شوهرم برگشت من موندم اونجا تا هر موقع شیر خواستن زود ببرم هر صب میرفتم بیمارستان تا از دکترش حالشو بپرسم از وقتی وارد بخش میشدم زیارت عاشورا می‌خوندم و اشک میریختم جو اونجا یه جوری بود که ناخودآگاه فکرای منفی میومد سراغت اون روزا بزرگترین آرزوم بغل کردن دخترم بود💔
مامان 💙راد💙 مامان 💙راد💙 ۳ سالگی