۹ پاسخ

دیگه این طرز فکر اوناس خیلی تمرکز نکن داری کنترل میکنی عزیزم کنترل از روی اونا بردار بنداز رو نوزاد و به دست اوردن سلامتیت ان شاالله زودتر سلامتی گذشتتو به دست بیاری

عزیزم تو الان رفتی خونه اونا نمیتونن به خاطر تو هیچ کاری انجام ندن که تو اونجایی مثلا اگر یکی بیاد خونه تو و یکسره اونجا باشه و همسرت هم نیاز داشته باشه میگه نه چون مهمون داریم همینجا هست میزاری بره خودشو بیرون تخلیه کنه همسرت بعدشم مهمون یک روز دو روز الان شما صابخونه ای و نمیتونی با خودت فکر کنی بهت بی احترامی شده بلاخره زن شوهرن باید افکار اطرافیان احترام بزاریم و چه زن خوبی مادرت که پدرتو تخلیه نگه میداره و زندگیشو حفظ میکنه

خداییش شلوار مخصوص هم دارند بعضیا 🤣🤣🤣🤣 می‌دونم نباید بخندم و دلداریت بدم.ولی نمیتونم
خونه خودشونه دوست داره شلوار مخصوص بپوشه 🤣🤣🤣

شلوار مخصوص چ شکلیه ؟😂

عزیزم تو الان خودت این چیزارو تجربه کردی چیز سختی نی هر کی شلوارک بپوشه حموم بره ک همیشع عملیات نداره الکی سختش نکن به بچهات برس ذوق کن

حق داری آدم انگار بدش میاد.منم حس بد میگیرم اگه بفهمم

وای نگوو...من دقیقا تو این شرایطم..اونا همش میرن سر عملیات منم میفهمم...منم نمیتونم برم خونم چون باردارم و استراحت مطلق و خونم هم یه شهر دیگس ..فعلا دارم تحمل میکنم🥲
طاقت بیار دیگه راهی نیست

واااا
تو دیگه الان خودت مادر دوتا بچه ای
این طرز فکرت اشتباهه
اوناهم نیاز دارن درست مثل تو

چرا شلوار مخصوص😑😂

سوال های مرتبط

مامان اسما مامان اسما ۲ ماهگی
حس میکنم افسردگی گرفتم یه هفته هست همش می‌خوام گریه کنم اصلا حالم خوب نیست امشب می‌دیدم خونواده دور هم جمع هستن میگن میخندن اینقدر اعصابم بهم ریخته بود اصلا دست خودمم نبودا ولی داشت حتی در و دیوار های خونه رو سرم خراب میشد دیگه صداشون که به کنار پاشدم به بهونه لباس آوردن رفتم خونه همه درارو محکم می کوبوندم بهم خیلیی حالم بد بود منی که خیلی صبور بودم هیچ موقع عصبانی نمی‌شدم هیچ موقع نشده بود که هیچی حالمو خوب نکنه من عاشق عکاسیم ولی الان این یه هفته حتی از دخترمم‌ عکس نگرفتم یه جورایی متنفر شدم از عکس گرفتن هیچی حالمو خوب نمی کنه
نمی خوام ناشکری کنم میگم شوهرم باشه بچم باشه من هیچی دیگه نمی خوام نه پول نه ماشین یه اتاق باشه فقط دلمون خوش باشه همش میگن آقایون خیلی سختی می کشن هرچی مشکله برای آقایونه ولی هر چی درده برا ما هست زایمان پریودی کوچیک ترینشه که همونم زیادیه برای ما چرا باید تو ماه هر دو دردشو بکشم قبل اینکه چهل روز بشه که لکه بینیم تموم شه پریود شدم با حجم خونریزی زیاد الانم دوباره اومده دیگه خسته شدم 😭
مامان آدرین مامان آدرین ۳ ماهگی
امشب شدیدا دلم گرفته و کلی گریه کردم
دوران بارداری شوهرم هر بار بحث مون میشد فقط میگفت بچم بچم
همیشه نکرانیش بچه بود اگه هم بهم رسیدگی میکرد فقط بخاطر بچه بود
از روزی که دنیا اومده
همون روز اول تو بیمارستان همه توجهش به بچم بود اصلا سراغ من نمی آمد حتی نیومد بوسم کنه بغلم کنه که براش بچه آوردم تو این چند روز همش رو اعصابمه حتی منو نمیبرع خونه بابام میگه بچم آب به آب میشه
یه حرفایی مسخره میزنه من مادرم و این مدت ندیدم چون عمل شده و استراحت مطلقه
نیاز دارم مادرمو ببینم ولی این میگه نمیبرمت تا بچه بزرگ بشه
تو‌خونه اصلا بهم کمک نمیکنه خودم شب تا صبح بیدارم این تماما خوابه
به اطرافیانش اقوامش بیشتر از من اهمیت میده کارای اونا رو انجام میده ولی کنار من نیست
واقعا حالم بده
حسودی نمیکنم به بچم ولی دارم از این حس بی ارزش بودن متلاشی میشم
حتی سزارینی بودم دستمو نمی‌گرفت کمکم کنه واسه بلند شدن خودم دستمو به زمین می‌گرفتم و بلند میشدم حتی حمام رفتم پانسمانم باز کنم نیومد کمکم کنه در صورتی که حالم بد بود به زور ایستاده بودم تا اینکه خودم ازش خواستم بیاداینحوری از خودش نمی‌فهمه که باید کمک حالم باشه
مامان نیلای مامان نیلای ۱ ماهگی
سلام مامانا
اونایی که زایمان کردن یک ماه دو ماه گذشته شما هم حس و حال منو دارین من واقعاً حالم خیلی بده دختر بزرگم ۲ سال و چند ماهشه این یکیم یک ماهشه و می‌تونم بگم توی این یک ماه یک روز نداشتم که بخوام بگم استراحت کردم و حالم خوب بود همش در حال بدو بدو خستگی ناراحتی گریه و اینا بوده و انقدر توی این یه ماه ناراحتی داشتم که دیگه اصلاً اون حوصله و اشتیاق قبلو به هیچی ندارم واقعا حوصله ندارم دختر بزرگمم خیلی خیلی خیلی بازی گوش و شیطونه و خیلی هم کنجکاوه و من اصلاً نمی‌تونم یه دختر یک ماهه رو با یه بچه ۲ ساله کنجکاو هندل کنم دخترم مدلش اینطوریه که تلویزیون می‌بینه یا از گوشی من میره اینستا و اینستا کلیپ می‌بینه و این کلیپ‌هایی که می‌بینه همش از اول تا آخرش همش میگه مامان این چیه اون کیه اون چیه چرا اونجاست چرا اونطوریه وقتی هم که جواب بدم میگه دوباره باید جواب بدی دوباره بگو دوباره بگو تکرار کن وقتی هم که بگم نمی‌دونم بازم میگه باید بدونی بگو بگو بگو هی پافشاری می‌کنه تا آخرش من از کوره در میرم حوصلم نمی‌کشه واقعاً و مجبور میشم سرش داد بزنم جیغ بزنم یا خودمو بزنم واقعاً این کارا رو دوست ندارم ولی تا جایی که می‌تونم خودمو کنترل می‌کنم که بهش دست نزنم
مامان ماهلین مامان ماهلین ۴ ماهگی
من دوران بارداری پرخطر و تقریبا سختی داشتم ، پدر شوهر و خواهرشوهرم حتی یک بار هم حالی ازم نپرسیدن ، حتی یه زنگ هم بهم نزدن ، فقط مادرشوهرم ۵ بار بهم زنگ زد و حالمو پرسید ، میدونستم طبق روال گذشته شون هر هفته میرن بیرون و از بهترین کترینگها غذا میگرفتن یا میرفتن رستوران یا بستنی آبمیوه و .... میگرفتن ولی حتی یک بار به من تعارف نکردن که باهاشون برم یا هرچی که میخریدن برای من نیاوردن با اینکه خونه ی من پنج دقیقه با خونشون فاصله هست ، مادرشوهرم خورد زمین لگنش شکست ، ولی من با اون وضعیتم چهار بار رفتم ملاقاتش و دو سه بار براش غذا بردم ولی اونا هیچکاری برای من نکردن ، توی این چهارسال هیچ محبتی بهم نکردن ولی هیچ بدی هم بهم نکردن ، کلن انگار من تو زندگیشون نیستم با این تک عروسم
حالا که بچم که اولین نوه شونه به دنیا اومده همش میگن بچه رو بیار ببینیم ولی من اصلن دلم نمیخواد برم خونشون دلم از دستشون شکسته
در عوض خانواده ی خودم همه کار واسمون کردن
مثلا دوران اول بارداری چهل روز کامل خونه خواهرم بدم بعد ده روز رفتم خونه اون یکی خواهرم ، همه چی واسم میاوردن از غذا میوه آبمیوه و .... زایمانم که کردم بیست روز خونشون بودم و همه نوع پذیرایی کردن ، الانم که بچم گریه میکنه به خاطر کولیک ، هر روز میام خونشون تا آخرشب بچمو نگه میدارن ، ولی دلم اصلن با خانواده ی شوهرم صاف نمیشه با اینکه هنوز دوستشون دارم
چکار کنم که دلم باهاشون صاف بشه ؟