بخام یکی از خاطرات زایمان طبیعیمو بگم . اولش که رفتم بیمارستان برام قرص گذاشتن داخل واژنم تا ساعت دو ظهر من فقط رو تخت خابیده بودم و میخوردم😐 بعد تخت کناریم پیشم زایمان کرد من نگاهش میکردم خیلی ریلکس. این‌جوری بودم که ابمیوه میخوردم اونو نگاه میکردم 🤣 بعد اونجا هر کی برای خودش یه ماما داشت این بنده خدا هی اومد گف این ورزش و کن اون ورزش و کن من فقط خابیده بودم به کتفم بود 🤣 اخرش رفت یکی دیگ رو اورد گف بیا تو ماما این باش 🤣 خلاصه تا ساعت ۴ خوشگذروندم . تا اینکه گفتن بخاب امپول فشار بزنیم . ببین اولش خوب بود . فاز برداشته بودم که من مامان قوی ای هستم نمیدونستم این دردا تازه اولاشه . اومدم رو تخت دراز کشیدم هی دیدم این درد که میره درد بعدی خیلی بدتره. اینجا بود که دیگ باید داد میزدم 🤣 ینی من کلا ادم خجالتی ای هستم میخاستم داد نزنما ولی نمیشد. حالا یکی هم اونجا سزارینی بود یکجوری بهم نگاه میکرد که خداروشکر رفتم سزارین🤣

۱۰ پاسخ

اسمتو عوض کردی دیگه؟🤔

😂😂😂من سر معاینه انقد اذیت شدم حالا من آدمی نیستم جیغ بزنم چشمامو فشار میدم هی آخ و وای آروم باز زنه عوضی دادمیزد

اولی رو هم سزارین بودی ؟
فکر میکردم اولی رو طبیعی آوردی

شما اسم بچتو عوض کردی؟

😃چه باحال.🤣🤣

ب نظرم سزارین نیلی بهترازطبیعی

🤣🤣🤣

دقیقامثل من من دیگه دردنکشیدم ولی امپول زدن تازه داشت دردمثل پرویئدی میگرفت منو ی لمظه گشاموبستم بازکردم دیدم 6نفربالاسرم یکس ویلچراورده یکی پتواورده یکی مامابود و خلاصه چون سنمم کم بود میترسیدم 15سالم بود ترسیده بودم دیدم منوبردن اتاق عمل پرسیدم گفت چرا اینجا گفتن سزارین میشی اولش ترسیدم ولی هیچی نفهمیدم خداروشکر تااین شد که دومی هم سزارین و سومی دخمل قشگنم تودلیمم سزارین میشه

وایی😂😂

😂😂😂

سوال های مرتبط

مامان دلانا،اِلارا مامان دلانا،اِلارا ۵ ماهگی
تجربه زایمان اول
قسمت دوم‌(زایمان طبیعی )
اومدن لباس دادنو بردنم تو اتاق زایمان ک ۴ تا تخت بود تخت بغلیم دختره زیرش کلا خونی بود یه لحظه ترسیدم ولی گفتم عادیه دیگ داره میزاد
اب اناناسمو باز کردمو یه لیوان خوردم
دراز کشیدم اومدن تو سرم امپول فشارو زدن
ساعت ۱۱ صبح بود
من هی تختای دیگه رو نگاه میکردم ک زجه میزدن و منتظر زجه های خودم بود ولی انگار ن‌انگار اومدن معاینه کردن دیدن خبری نیس باز امپول زدن ولی من شبیه یه ادم معمولی نشسته بودم ابمیوه هامو میخوردم😅
دکتر اومد اسمشو نمیدونستم  ماما بهش گفت  این قفله هیچی روش اثر نداره گفت بیاریدش براش سونده نمیدونم چی چی وصل کنم (یه چی مثل توپ کوچولو بود میزارن تو واژن تهشم یه کیسه وصله اون‌توپه هی بزرگ‌میشه که دهانه رحمو باز کنه بعد خودش پرت میشه بیرون)
خلاصه اومدن منو بردن اتاق خانم دکتر سوندو وصل کردو من باز برگشتم تو اتاق یکم گذشت یهو کل پاهای من داغ شد یه چی ازم دراومد 😆 من یه لحظه ....م به خودم گفتم این چی بود یهو دیدم کلا خونیم اون سونده در اومده
ساعت شد ۴ من دستمو گذاشته بودم زیر سرم بقیه رو نگا میکردم ک دکتر اومد گفت این چرا اومده سینما 🤣🤣🤣نیم ساعت گذشت من دردام شروع شد 😖 منم شروع کردم به زجه زدن اومدن معاینه کردن گفتن یک سانتو نیم 😐 هعی گفتم من دو روزی اینجام
ساعت ۵  اومدن کیسه ابمو پاره کردن من همونجوری ک از درد داشتم میمردم و گریه میکردم ماما گف بچه مدفوع کرده😐😐 منو میگی دردم  یه طرف اینم‌ یه طرف گریههههههه میکردماااااا گفتن حاضرش کنید بره اتاق عمل سزارین شه زود  اون سرمم قطع نکردن عوضیا که تو اون فاصله من دردام قطع شه همونجوری امپول فشار داش میرف
مامان 👶علی👶 مامان 👶علی👶 ۳ ماهگی
مامان دلانا،اِلارا مامان دلانا،اِلارا ۵ ماهگی
مامان ♥️حسین♥️ مامان ♥️حسین♥️ ۱ ماهگی
تجربه زایمان :
من سونو سی و دو هفتگی رفتم آب درو بچه ام ۱۹ سانت بود ولی با گذشت دو هفته که دکترم برای چکاپ گفته بود بیا رفتم گف که آب دورش شده ۸ سانت .
همون شبی به من نامه بستری دادن و بستری شدم ولی یه هفته آیی منو نگهداشتن بخش مراقبت های زنان دکترم میخوای که من ۳۶ هفتگی ختم بخورم ولی به دلیل ترحشات و کم شدن حرکت جنین دکترم بهم ختم داد روز ۱۲ آبان من از ساعت ۱۲ صب دارو های مخصوص دادن تا ۱۲ شب دیدن انقباض منو نمیگیره و این شد که از ساعت ۱۲ شب آمپول فشار زدن بهم دردهای سنگین و وحشتناک 🫠🫠🫠 خلاصه کلی درد کشیدم و تا از خود بیمارستان ماما همراه گرفتم و اون خیلی کمک کرد بهم اگه اون نبود من تا چهار روز دیگه زایمان نمی‌کردم از ساعت ۱۲ ظهر دیروز تا سه بعدازظهر درد های وحشتناک زایمان ینی هر انقباض ده دقیقه میشد 😂 مردم فقططط
از ساعت سه بعدازظهر ماما همراه من رفته بود صحبت کرده بود آمپول بی دردی بهم زدن از ساعت سه بعدازظهر تا پنج بعدازظهر بی درد شدم ولی دوباره دردهای شدید آمد و دقیق تا شش بعد اظهر گل پسری و گذاشتن رو شکمم❤️🥰😘
مامان 💙هدیه خدا💙 مامان 💙هدیه خدا💙 ۲ ماهگی
تجربه زایمانم این بود ک رو شنبه ساعت ۱۱ اینا شکمم سفت میشد درد میکرد ول میکرد رفتم حموم بیرون اومدنی بدتر شدم بعد فک نمیکردم بخام زایمان کنم تا ساعت ۶ عصری هی دردا میومد و میرفت رفتم دسشویی ترشحی ک داشتم رگ خونی توش بود دیگ ترسیدم رفتم وسایلامو جمع کردم رفتم بیمارستان ببیم چی میگن ترسم داشتم رفتم بیمارستان معاینه کرد گف ۶ ۷ سانت بازی باید بستری بشی باتوکل بخدا ترسو گذاشتم کنار رفتم بستری شدم و ساعت ۷ ربع بود هی دردام بیشتر می‌شد معاینه میکردن میگفتن نزار زور زدنات حروم بشه تا میتونی زور بزن موهای بچت معلومه منم زور و اینکه شده بودم خیس عرق درد شدید احساس می‌کردم پی پی دارم شد ساعت ۸ ربع دیگ هی دکترم میگف همکاری کن فقط زور بزن دیگ شد ساعت ۸ ونیم و خدا هدیش رو ب ما داد آقاپسر بخیه نکردن گفتن لازم نیس اومدم ریکاوری خون ریزیم زیاد بود گفتن باید بخیه بخوری ساعت ۱۰ بود یه نیم ساعتی شد بخیه تموم شد اومدم بخش دیگ دوشب موندم امروز عصری مرخص شدم خداروشکر واسه بچمون دیگ تو ۳۸ هفته هم بودم
مامان آدریان مامان آدریان روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان من پارت سوم
دیگه شروع کردم به خواهش کردن که من پیشرفت نمیکنم زنگ بزنین به دکترم برم سزارین ماما ام هرس ی دکتر زنگ میزد می‌گفت که حالش خوبه سه سانت عالیه تا ساعت شد ۱۲ شب و من عملا تو هر انقباض گریه میکردم و خودمو میزدم در صورتی که از ۳۰ هفته ملی ورزش و پیاده روی داشتم و تنفسارو تمرین کرده بودم حتی سرم فشارو قطع نمیکردم می‌دیدن پیشرفت ندارم و فقط درد بهم میده
ساعت شد ۲ شب خس میکردم دیگه به صبح نمی‌رسم و آخر خط رسیدم و سه سانت حتی سه و نیم سانت نمیشد ماما ام اصرار که یکم دیگه تحمل کن چهار سانت میشی اپیدورال میگیری ولی همسرم دیگه اصلا رضایت نداد بچه هشت ساعت بود تو خشکی بود خودم داشتم از حال میرفتم و رو به بیهوشی بودم که راضی شدن به دکترم زنک بزنن دکترم بنده خدا نیم ساعت خودشو رسوند بیمارستان گفت بریم سزارین خلاصه ساعت ۲.۵ شب من با گریه رفتم اتاق عمل تا سزارین بشم یعنی لذتی که اون لحظه آمپول اسپاینال بهم داد و با دنیا عوض نمیکنم ساعت ۳ شب پسرم بدنیا اومد و ۳.۵ منتقل شدم بخش
همش با خودم میگفتم کاش از اول انقدر اصرار به زایمان طبیعی نمی‌کردم و رفته بودم سزارین ماش میدونستم ممکنه بعضیا شدت دردشون اصلا قابل تحمل نباشه و پیشرفت نکنن و حتی به زایمان بی‌درد نرسن
الان به عنوان کسی که جفت در ارو تحمل کرده میتونم بگم سزارین فوق العاده بود برام و انقدر راحت پاشدم راه رفتم خیلی راضی ام از اینکه رفتم اتاق عمل با اینکه درد زایمان طبیعی رو کشیدم
اگه بخوام بازم زایمان کنم حتما سزارین میکنم