یهو دلم خواست بنویسم بنویسم از حسی که الان دارم از فکری که یهو تو ذهنم گذر کرد
من یه دونه تجربه تلخ داشتم یعنی بارداری قبلی قبل از رستا وقتی ۸ هفته بودم رفتم سونای تشکیل قلب همینطور که داشتم فیلم می‌گرفتم از مانیتور دکتر بهم گفت خانوم فیلم نگیر قلب بچه‌ات از کار افتاده دنیا رو سرم خراب شد دست و پامو گم کردم نمی‌دونستم چطوری بلند شم لباسمو بپوشم خیلی حس بدی بود توصیف نشدنی امیدوارم این حسو هیچکس تجربه نکنه به خاطر همین از سونو می‌ترسیدم تک تک سونوهایی که برای رستا رفتم با ترس و لرز با دلهره سالن تشکیل قلب که رفتم خانم کرامتی یه عمل داشت و طول کشید کلی پشت در سونو منتظر موندم تا دکتر بیاد سونو داخلی بود شلوارمو عوض کرده بودم و یه دونه دستمال کاغذی دستم بود دستمال کاغذی تو دستم رو تیکه تیکه کردم از استرس چند نفر با من منتظر بودند که دکتر بیاد بهم می‌گفتم مشخصه کلی استرس داری اما من تمایلی به حرف زدن نداشتم تو دلم خدا خدا می‌کردم که برم و دکتر بهم بگه این قلب کوچولوته بالاخره دکتر اومد و به خاطر استرسی که داشتم منو اولین نفر فرستادم داخل سونو رو انجام داد و گفت قلب کوچولو خیلی خوشحال شدم با خنده از سونا بیرون اومدم همه می‌گفتن معلومه خیلی خوشحالی خوشحالیم جوری بود که از چهرم پیدا بود کامل ذوقی که داشتم یهو میون غذا پختن این صحنه یادم اومد خدا رو شکر می‌کنم بابت وجود دخترم خدایا شکرت بابت وجود دخترم بابت اینکه منو لایق دونستی که مادر امیدوارم بتونم مادر خوبی باشم خدایا مرسی مرسی که تو تک تک لحظات کنارم بودی 😍❤️

تصویر
۱۰ پاسخ

ای جونم خدا رو شکر برای این فرشته های کوچولو 🥰

درکت میکنم چی میگه منم یکی سقط کردم ولی خداروشکر بابت کوچولوهامون🙃🥰

خدا حفظش کنه برات عزیزم آدم قبل بچه دار شدن یکم سختی بکشه قدرشو بیشتر می‌دونه 🥺

ای جان🥹 خدا حفظش کنه🧿🙏

ای جانم دلم خدا حفظش کنه🥹

به ناز پدر و مادر بزرگ بشه عزیزم

عزیز دلم 🥺🥺♥️

خداشکرت واقعا

خدا زیر سایه پدر و مادر و مرتضی علی بزرگ بشه انشاله عزیزم

خداروشکر ،خوبیش اینه روزای سخت میگذره❤️

سوال های مرتبط

مامان خِش و پِش🫀🖇️ مامان خِش و پِش🫀🖇️ ۱۲ ماهگی
#پارت یازدهم
تا اینجا گفتم که منشی دکتر بهم گفت برای زدن آمپول‌ها می‌خوری به تعطیلات عید دیگه نمی‌تونی که بیای سونو انجام بدی ببینم تخمدانات فعال شده یا نه برو توکل بر خدا اقدام کن انشالله نتیجه می‌گیری
خلاصه منم ناامید که یک ماه دیگه باید منتظر بمونم تا دارو مصرف کنم برگشتم خونه مامانم عمل کرده بود پیش مامانم بودم ازش مراقبت می‌کردم اصلاً تو فکر بارداری نبودم یعنی منتظر بودم دوباره پریود بشم که برم دکتر بعد از تعطیلات عید یگه اصلاً به فکر بارداری نبودم تا اینکه طبق معمول همیشه که پریودم نامنظم می‌شد ۱۲ روز دیر پریود شدم بازم فکر کردم که تنظیم پریودم‌به خاطر تنبلی تخمدان به هم خورده دیگه می‌خواستم از این چیزای گرم دم کنم بخورم که پریود بشم چون فکر نمی‌کردم بدون دارو باردار بشم به خاطر همین اصلاً به فکرش نبودم خلاصه بازم مثل همون دفعه قبلی مامانم بهم گفت که کاش یه آزمایش بتا بدی بعد بیای دم کرده بخوری بازم من گفتم نه بابا بارداری کجا بود تنظیم پریودم به هم خورده به اصرار مامانم رفتم آزمایش دادم جوابشو که گرفتم دیدم نوشته عدد بتا بالای ۱۵۰۰ 😳
اصلاً باورم نمی‌شد که مثبته چون می‌گفتم تا نرم دکتر و دارو مصرف کنم باردار نمی‌شم خلاصه همون روز بعد از ظهرش رفتم سونو از روی عدد بتا خودم شک کرده بودم که ممکنه دوقلو باشه ولی خب امیدی نداشتم به اون صورت خلاصه دکتر سونوگرافی دستگاهشو که گذاشت روی شکمم توی مانیتور دو تا کیسه دیدم
شوکه شدم زبونم بند اومد همونجا هزار بار خدا را شکر کردم که دوباره منو لایق دونسته و بهم دو تا فرشته کوچولو داده حال اون روزمو نمی‌دونم چه جوری بنویسم یه حالی بود سرشار از خوشحالی همراه با استرس که خدایا نشه بازم همون اتفاق بیفته 🥺
مامان 🩷لنا و لیا🩷 مامان 🩷لنا و لیا🩷 ۱۱ ماهگی
پارسال همچین روزی سرما خورده بودم. همش میرفتم دکتر امپول و دارو میخوردم. شبش یه بی بی چک داشتم تو خونه. همینجور از سربیکاری گفتم بزنم ببینم چی میشه. دیدم منفی شد گذاشتمش همونجا رفتم خابیدم. صبح پاشدم دیدم یه خط کمرنگ داره🥲. یدونه دیگه زدم درجا مثبت شد.باورم نمیشد باردار بودم🥹
گذشت تا منتظر بودم دو هفته بشه که برم سونو قلب. دقیق یه روز قبل سونو آبله گرفتم. هرجا میرفتم قبول نمیکردن سونوم کنن.بماند که چقد حالم بد بود و استرس داشتم. دوهفته گذشت تا خوب شدم. رفتم سونو. دستگاه گذاشت رو شکمم گفت بارداری دوقلویی. قلبشون تشکیل شده
گفتم چیییییییی😳😳. اصلا هنگگ بودم
تمام ۹ماه با استرس گذشت. بارداری قبلیم تو هشت هفته ایست قلبی کرده بود. همش توهم میزدم که اینم اینجور میشه. بخاطر آبله که گرفتم استرس داشتم. چون میگفتن خطرناکه. و برعکس تصوراتم بچه هام سروقت سالم و سلام بدنیا اومدن. خداروشکر میکنم بابت وجود دخترام. تمام زندگی منو باباشون شدن. 😍❤️ت
مامان نــفــسم مامان نــفــسم ۱۰ ماهگی
مامان رادین مامان رادین ۸ ماهگی
بچها باردار که بودم ۳۰هفتگی رفتم سنو گفت جنین بریچه و من انگار دنیا رو بهم دادن چون پول نداشتم زیر میزی بدم برم سزارین زایمان قبلیم ۴سال پیش بود با اینکه بچم ۲کیلو بود ولی خیلی در وحشتناکی داشتم و خیلی از زایمان دومم میترسیدم یعنی وقتی بیبی چکم مثبت شد تا اخرش ترس زایمان داشتم خدا خدا میکردم بریچ بمونه دکتر نیگفت بعید میدونم و من هر روز دعا تا روزی که۳۷هفته بودم گفت فکنم چرخیده برو سنو گفتم خانم دکتر من سر بچمو میفهمم بالاس نچرخید بچم تا رقتم سنو و اومدم بریچ بود و انگار دنیا رو بهم دادن خلاصه رفتم بیمارستان امین یه بیمارستان معمولی دولتی سزارین شدم خیلی ازم مراقبت کردن همه چیز عالی خیلی بهم سر میزدن انگار خصوصی بود خیلی خدارو شکر میکنم که اذیت نشدم چون ماها که دستمون خالیه نمیتونیم هزینه و زیر میزی و بیمارستان خصوصی بریم واقعا دردناکه و خیلی خوشحالم هنوز از بابتش خداروشکر میکنم همش به پسرم میگم افرین مامان که نچرخیدی تا لحظه اخر🤣🤣اینجا ۶ماهه حامله بودم
مامان نویان👼🏻🩵 مامان نویان👼🏻🩵 ۵ ماهگی
قربون خدا برم که همیشه هوای بنده هاشو داره ❣️
سال قبل تو تاریخ ۱۴۰۳.۱.۲۱ توی هفته ۱۷ بارداری قلب بچم وایساد و کورتاژ شدم
شدم یه آدم افسرده که از همه چی بدم میومد به بی بی چک که برام بهترین خاطره بود شده بود عذاب و بهش نگاه میکردم و گریه میکردم با خدا قهر بودم بدترین روزارو گذروندم که توی ۱۹ مهر پریودم عقب افتاد رفتم آزمایش و مثبت شد کار خدا بود
من اصلا اقدام نکرده بودم پسرمو در نا امید ترین روزای زندگیم خدا بهم هدیه داد
۹ ماه اصلا امیدی نداشتم که پسرم سالم به دنیا میاد میتونم بغلش بگیرم 🥲😥😭 خیلی برام سخت گذشت ولی خدا پیشم بود بچم و سالم بهم تحویل داد خدای مهربون ببخشید بابت ناشکری هام شاید خواستی صبرم و امتحان کنید مرسی ازت که بهم پسرم و هدیه داری فدای مهربونیات بشم چقدر شکر کنم کمه هروز و هر شب شکر کنم بازم کمه😭😥🥲❤️❤️❤️
امسال پسرم کنارمه و باهاش زندگی میکنم
ایشالله همه چشم انتظار ها هر چه زودتر خبر مادر شدنشون و بشنون
مامان حسین🤍 مامان حسین🤍 ۱۰ ماهگی
پارت ششم
هی میخوندم و میدیدم تک کلیه بودن هیچ مشکلی نیست چون بدن جوریه که اون یکی کلیه بزرگتر میشه و کار هردو رو انجام میده
دکترم همینو میگفت
دکترهای کلیه که ویزیت میگرفتم همینو میگفتن
باز کلیه لگنی که هیچ فرقی با نرمال نداره.
نگاه میکردم اب دورش نرمال
ورم نداره
تک شریانی هم نیستم
همه چیز عالیه
پس چرا اینجوری شد ؟
من اروم نمیشدم که نمیشدم..
روزها و شب های من با گریه می‌گذشت
رسیدم به ۳۶ هفته
همه گفتن برو مقصودلو بازم گفتم نمی‌رم اسمون ب زمین بیاد نمیرم..
رفتم ساغر... خیلی معطل شدم اما ارزششو داشت..
رفتم تو
دکتر گفت ایا مشکلی یا مسئله‌ای هست؟
گفتم همه چیزش عالی عالی فقط یک کلیه لگنی
گفت این که اصلا مسئله ای نیست
این نرماله
نمیدونم چرا ب خاطر لحنش بود یا چی
یهو قلبم اروم شد
سونو کرد گفت همه چیزش عالیه بیست
گفتم کلیه هارو میشه ببینید؟
گفت باشه
دل من عین سیر و سرکه میجوشید
گفت دستاش روی پهلوهاشه نمیتونم ببینم.
دوباره فس شدم ولی با حال خوب اومدم بیرون
بازم گریه می‌کردم بازم غصه میخوردم..
دو هفته گذشت و رسیدم ب رپز اتاق عمل..
توی اتاق عمل دستیار دکتر بهم گف ب منم گفتن دور قلب بچم آب هست
اما ب دنیا اومد نبود
مطمعن باش برای تو هم نیست
بچه رو ک دراوردن گفتن این از ماهم سالمتره
بعد دکترم اومد گفت ب دکتر اطفال بگو این قضیه رو.
بازم من گریه میکردم عین دیوونه ها.. اشک می‌ریختم
بخدا از جون و دل از بچم لذت نبردم چون فقط توی ترس بودم..
دکتر اطفال گفت ببر سونو..
حالم از اسم سونو بهم میخوره
از اون ژل لعنتی
از. اون مانیتور
مامان پناه🍒 مامان پناه🍒 ۶ ماهگی
سلام بعد از مدت ها 😊
توی این دو هفته اخیر کلی کار کردم 😁از خونه تکونی پاییز بگیر تا زدن واکسن 4 ماهگی پناه که خداروشکر خوب گذشت و مهمونی که قرار بود از سمت خانواده همسرم بدم که خداروشکر آبرو مند و خوب برگزار شد دیشب و از همه مهم تررررررررر اینکه دکتر پناه گفت از 24 مهر میتونم کمکی رو برای گل دخترم شروع کنم و من خوشحال ترینم😍😍شاید باورتون نشه اما من یکی از خواسته هام و رویاهایی که همیشه تو ذهنم قبل تولد پناه و حتی قبل تر بابتش ذوق میکردم و از خدا میخواستم یه روزی تجربه اش کنم همین غذا درست کردن با عشق برای بچم بود همیشه تو ذهنم صحنه ای که قراره بچم غذا بخوره و من براش با جون و دل آشپزی کنم رو تو ذهنم تداعی میکردم و خدارووووشکر بابت اینکه خدا بالاخره اون رویا رو برام به حقیقت تبدیل کرد 😍
خلاصه که دکترش گفت 24 مهر برم پیشش تا بهم برنامه غذایی بده و راهنماییم کنه و من از الان دارم لحظه شماری میکنم واسه اون روز😊😍
اومدم بگم چه چیزهایی باید براش بخرم و آماده کنم؟ از ظروف و وسایل تا مواد اولیه کمکی هاش که باید آماده داشته باشم
البته ظرف غذا داره خودش با قاشق و قابلمه های تفلون اما دیگه چی لازمه و بهتره داشته باشه ممنون میشم راهنماییم کنید تا کامل و دقیق وارد این مرحله از بچه داری بشم 😘😍
مامان وروجکم🤱(آرتام) مامان وروجکم🤱(آرتام) ۱۰ ماهگی