امروز رفتم دریاکنار با پناه ک قربونش برم ی جا بند نمیشه فقط میخواد راه بره رو مغزم برم یکم قدم زدیم ی خونه بود ک پر گربه توش بود از کوچیک تا بزرگ خیلی خوشگل بودن خونه خالی بود انگار شبیه خونه گربه ها بود پناهم ک کلید ک بره گربه ها رو بگیره🤦🏼‍♀️گربه هاهم مشالله بزرگ بودن بعضی هاشونم چهره هاشون ی جور خاص بود انگار مث گربه های کوچه خیابون نبودن اما بامزه بودن خلاصه رفتیم یکم جلوتر بچه بود داشت جلو درشون بازی میکرد تا منو پناه دید ب پناه نگاه کرد سریع گفت ماشین خاله فلانم ی جور حالت غرور طور نکاه کردم تعجب کردم از حرکتش نزدیک تر شدم داشت ب دادشه میگفت ماهی خوردی چرا برای من نیوردی ک دادشه گفت کدوم ماهی ی جور غرور خاصی داشت پناهم چسبیده بود بهشون 🤣داشتم فک میکردم همین بچه بره مدرسه این رفتار جلو رفیق همکلاس یا همسن خودش داشته باش چقدر زشته چرا خانواده ها برای تربیت بچشون وقت نمیذارن اگ این پناه بود ی جور میزدمش ک دندوناش خورد شه تا یاد بگیره باید چطور رفتار کنه غرور نداشته باش واسه همین هیچوقت حاضر ب بچه دوم نیستم چون تربیت بچه واقعا خیلی خیلی مهمه

۳ پاسخ

هیچوقت آنقدر زود تصمیم نگیر الان بیشتر بچه ها دیگه از خانواده تربیت نمیبینن بیشتر دیگه از جامعه و مدرسه و فضا مجاری تربیت میبینن

تربیت بچه مهمه ؟ بعد میگی اگه دخترم بود یه جوری میزدم که دندوناش خورد شه تا یاد بگیره ؟
چه تناقضی 🤷‍♀️
متوجه نشدم دختر بچه چی گفت دقیقا ؟

فضای محیطی خیلی روی بچه ها تاثیر می‌زاره
شوهر من یک سال تو دریا کنار رستوران داشت همه بچه هاشون اینجوری بودن چون تو رفاه کامل هستن معمولا خیلی پر توقع و مغرور و لج در بیارن
مثلا بچه ۶ ساله آیفون دستش بود بعد به گارسون رستوران که ی آقای ۴۰ ساله بود برداشت گفت شما گارسونی ، باید هرچی من می‌خوام سریع برام بیاری
اینقد حرصم گرفته بود دلم میخواست بزنم تو گوشش

سوال های مرتبط

مامان رایان مامان رایان ۲ سالگی
سلام خانوما
امروز داشتم کمد رایان رو جمع میکردم چون واقعا جا نداره دیگه گفتم جاشون کنم با اینکه کلی هم دادم رفته ولی بعضیاشونو دلم نمیاد بدم بره مخصوصا این لباس های نوزادیشو که هنوزم کمی بوی نوزاد میده باورم نمیشه اینقدری بوده که الان بزرگ شده ماشاالله ،
همه ی اولین چیزایی ک خودم یا خانوادم که نمی‌دونستن جنسیتش چیه خریدن رو گذاشتم تو این جعبه بمونه یادگاری.
اولین جورایی که من و شوهرم خریدیم دو ماهه بودم نمی‌دونستم پسر میشه یا دختر رفتم ی چیزی بخرم نتونستم انتخاب کنم همشون خوشگل بودن آخرسر شوهرم گفت جوراب بخر 🤣🤣🤣🤣 و کلی قربونت صدقه ی این جوراب میرفتم
و پاپوش هوایی ک تو بارداری خودم براش بافتم ولی ی بارم نپوشید چون بزرگ بودن براش 😭😭 و بعداً ک هم سر میخورد باهاشون 😬😬😬
همینجوری فقط خاطره ی بارداری موند برام ،
خواهرم بند پستونک صورتی خریده بود با اینکه پسر بود بازم براش میبستم 🤣🤣 می‌گفت رنگارو جنسیت بندی نکن
هیی چه زود گذشت و کلی لباس نوزادی مونده که حتی ی بارم نپوشیده و بعضی لباسارم فقط ی بار پوشیده دفعه ی بعد خواستم بپوشونم دیدم کوچیک شدن ،
نمی‌دونم با این لباسا چیکار کنم و دلم نمیاد بندازم بره،
مامان آرزوی مادر مامان آرزوی مادر ۲ سالگی
چ خوبه پسر داشتن
خواب دیدم الان
ک پسر دارم اسمش،محمد بود🤗😂
اتاق سرد بود بهش گفتم پسرم بخاری رو روش کن
اونم روشن کرده ووارنح دستش رو با لبه ی بخاری خونی کرده بود
انگار تازه زایمان کرده بودم ولی ماشاالله زود بزرگ شده بود 🤭🤭
دخترمم اسمش فاطمه بود و اطرافیان میدونستن دختر دارم
اومده بودن پیشم
میگفتن این پسرمه ک با خودم آوردمش و دختر رو زودتر انگار آورده بودن خونه و دختر مو می‌دونستن و از دیدن پسرم تعجب کردن
ولی باز میبینم بزرگ شدن بچه ها م
انگار ک نوجوون بودن🤦‍♀️🤦‍♀️😂
حکمت خدا این بود که پسر نداشته باشم
خدا دخترامو حفظ کنه
همیشه از همون اول خانه داری تقریبا ۲۰ سال پیش پسر میخاستم
ولی بعد ۷ سال نازایی خدا بهم دختر داد ک الان اسمش فاطمه س
بشششششدت دومی رو میخاستم چون طعم تلخ نازایی رو چشیده بودم و فاطمه بدجور تنها بود
تا اینکه بعد از ۱۰ سال خدا بهم طهورا ی نازنینم رو داد و الان دیگه تنها نیست
خدایا شکررررت
بچه فقططط عاقل و سالم باشه جنسیت مهم نیست
نیمرخی از دخترکانم🥰🥰😘😘😘❤❤❤❤
مامان Arad مامان Arad ۲ سالگی
مامانا من ی هفتس بخاطر کم‌خونی شدیدی که دارم آمپول میزنم دکتر داده بعد ب جور خواب اوره من همیشه درارو از ترسم قفل میکنم میخابم و همیشه آراد وقتی از خواب بیدار میشه من باید بغلش کنم کلی بوسش کنم ماساژ بدم بهشو تا اوکی شه امروز باباش گفته خونه گرمه درو پاشده باز گذاشته ساعت ۱۰ بچه ها تو کوچه داشتن بازی می‌کردن آراد با صدای اونا پاشده بدون اینکه متو بیدار کنه رفته درو باز کرده جلوی در جالرو گذاشته که بسته نشه بعد جلو در ب بچه ها نگاه کرده یهو پاشدم از خواب دیدم آراد پیشم نیست اتاق نگاه کردم اینور اونور دیدن نیست یعنی ب معنای واقعی تپش قلب گرفتم داشتم سکته میکردم نمی‌دونم چجوری چادر سر کردم فرار کردم تو کوچه دیدم داره با بچه ها بای بای می‌کنه درو ببنده بیاد خونه از بچه ها پرسیدم کی اومد کوچه گفتن خاله نیم ساعت اینا بود اینجا بود
بعد اومد خونه ی کوچولو سرش داد زدم رفت عروسک بغل کرد با من قهر کرد
من خیلی مواظب ارادم این اتفاق برا مد افتاد بخدا ی وجب نمیزارم ازم دور بشه همش استرس دارم یعنی اگه می‌رفت چی میخاستم بکنم