"
بزنم به تخته ، عشق جدید چقدر به زندگی أت می آید...
چهارخانه های پیراهنت بزرگتر بنظر میرسند و خنده هایت با دوام تر ، 
نه اینکه فکر کنی حسادت میکنم ها  نه ، اتفاقأ وقتی بر خلاف میل تو ، 
توافق کردیم برویم دنبال زندگی هایمان و  رفتیم ، 
گل های پیراهن من هم شکفت و عطر بهار لبخندم توی کوچه ها پیچید 
و های و هوی تنهایی أم به گوش آسمان و پرنده هایش هم رسید...
اما...اما همه چیز به اینجا ختم نشد ، بعد از مدتی عشق در من جان گرفت ، 
مثل یک بیماری پنهان و بدون نشانه که یکباره خودش را نشان میدهد و آدم را از پا در می آورد.! 
شاید باور نکنی اما از پا در آمدم ، 
تازه فهمیدم چقدر از دوست داشتنت زیر پوستم جریان داشت اما متوجهش نبودم ، 
تازه فهمیدم آن گل های شکفته و های و هوی ، آرامش قبل از طوفان عشق بوده و قرار است بلایی به جانم بیاندازد که درمانش از دست هیچ طبیبی برنمی آید جز تو ، 
اما آنقدر دیر عاشقت شدم که نتوانی بدادم برسی... 
من که نخواسته بودم دوستت نداشته باشم ، 
نخواسته بودم تورا به پای دوست نداشتنم بسوزانم...
اصلأ تقصیر من نبود که عشق با رفتنت آغاز شد و ویرانم کرد فقط آمدم بگویم 
هیچ حسرتی بزرگتر از این نیست که دیر بفهمی عاشق کسی بوده ای....
حسادت نمیکنم اما...
آدم عاشق که این حرف ها سرش نمیشود...
.....
تا دیر نشده 
عشق را 
در خودتان پیدا کنید
قبل از اینکه 
آدمها برای همیشه 
از کنارتان بروند...

۱ پاسخ

کلی لایک بهار🌹🌹

سوال های مرتبط

پناه پناه قصد بارداری
هنوز مادر نشدم.، اما میدانم که خیلی دلم برای کودک نداشته ام تنگ شد
دلم لک زده برای کودکی که جای خالی اش تنها دغدغه زندگی ام شده.و
این روزها تنها خدا می داند و می بیند که مادرانگی هایم را چگونه در تنهایی و خلوتم بروز می دهم.
با کودک نداشته ام راه می روم و حرف می زنم و مدام زیرلب می گویم کی از پیش خدا می آیی؟ ملاقاتت باخدا تمام نشد!
آه نمی دانی اینجا برای نداشتنت هزار راه نرفته را رفتم ولی نشد.
می دانی فرزندم تا پای جان هم برای داشتن ات میروم
تمام گفته ها و ناگفته ها را تحمل کردم تا روزی تورا در آغوش بگیرم.ولی نشده
روز های مادر ک همه ب مادرشان هدیه میدادن، اما من از تو می خواستم خودت را به من هدیه کنی، اما نشد
کاش می امدی چون دیگر طاقت نگاه های سنگین دیگران را ندارم
کاش می امدی و در مقابل دیدگان پدرت سرافرازم کنی
راستش را بخواهی از روی پدرت هم خجالت می کشم.ک انقدر بهش امید دادم
ولی نیامدی و مادر نشدم.
اما هیچ کس نمی داند حس مادرانگی از تمنای وجودم لبریز شده.
هیچ کس نمی داند درونم داغ نداشتنت مثل کوه آتشفشان در حال انفجار است.
فرزند عزیزم، اینجا برای داشتنت دست به هر کاری زدم، هزار درد را تحمل کردم.اما نشد
انصاف نبود کسی را که برایت این همه بی تابی می کرد را بیشتر از این چشم انتظار بگذاری.
من خودم را همین حالا مادر می دانم به خاطر حسی که برای داشتنت از وجودم لبریز شده، به خاطر تمام سختی هایی که برای داشتنت از یک مادر واقعی بیش تر کشیدم، بی منت!!!
اما هیچکس مرا مادر خطاب نمی کند،
می دانی تا تو را نداشته باشم هیچکس مرا مادر به حساب نمی آورد.
عزیزترین آرزوی محالم😢😢.خدایا دلم هر روز شکسته تر میشه صدای دردام گریه هام ب گوشت میرسه؟!
هانیــه✨ هانیــه✨ قصد بارداری
۳۰ روزه که ندارمت…🖤ب
فدای جانت جانِ مادر… میدانی تصمیم دارم به دنیا آمدی یا حتی در دلم جوانه زدی کلبه دلم را گلستان کردی چه صدایت کنم؟ جان مادر
البته خیلی وقت است دوست دارم تو را جان صدا کنم راستی مادر، جایت خوب است؟ دلت برای نوازش های مادرانه ام تنگ نیست که نیامدی جانِ مادر؟
جانه جانه جانم چه لذت بخش است وقتی حس کنم دوباره هستی و دست روی شکمم بزارم و بگویم جان مادر عشق مادر، خانم ام سوت و کور است نمیایی؟
فرشته مادر خدا در نزدیکی توست؟ اگه دیدی یا صدایی از او شنیدی یا آن حوالی بوی خدا را حس کردی بگو مادرم منتظر من است اجازه بگیر و بیا به درونم تا از درونم تا وجودم و قلبم و زندگیم آشیانه بسازم برایت. جان مادر پیشانی ات را بوسیدن آرزویم شده وقتی که بدنت بوی شیر بدهد و لباس نوزادی بر تن داشته باشی، آخ، که چه لذتی دارد وقتی برای اولین بار ببوسمت و بگویم خدایا شکر که جان دوباره دادی به وجودم آخ که قلبم تیر میکشد به آن لحظه فکر میکنم تنم میلرزد. من دوستت دارم حتی الان که ندارمت، من عاشقت هستم مرا رها نکن ، از این گریه های شبانه خسته شدم دیگر توانی برایم نمانده تورا میخواهم جان مادر…😭
مامان هدیه امام رضا مامان هدیه امام رضا هفته هشتم بارداری
هر روز که می‌گذرد، می‌گویند “فراموش می‌شود نبودش، داغش سرد می‌شود”. اما برای من، هر طلوع، داغ دلم را تازه‌تر می‌کند. در این تقویم بی‌رحم، روزها نه که بگذرد، که هر کدام زخمی تازه بر دل می‌نشاند.
می‌بینم تمام آنان را که همسفر بارداری‌ام بودند، اکنون یکی یکی فرزندانشان را در آغوش می‌کشند. از ته قلب برایشان شادم، دعای خیر بدرقه‌شان می‌کنم تا در سلامت کامل، عطر وجود فرزندشان را استشمام کنند.
اما، من هم انسانم، دلم می‌شکند… چه کسی می‌تواند خرده بگیرد بر مادری که می‌خواهد عطر تن پاره تنش را در آغوش بکشد؟ دلم می‌خواست، آری، دلم می‌خواست من هم کودکم را در آغوش می‌کشیدم. اگر بود، امروز یک ماه و هفت روز از آمدنش به این دنیا می‌گذشت. یک ماه و هفت روز پر از لحظه‌های ناب، پر از عطر حضورش، پر از شوق مادری.
امروز، خبر زایمان دختردایی‌ام را شنیدم. اولین کلامم شکر بود، شکر برای سلامتی او و فرزندش. اما بلافاصله بعد از آن، داغ دلم تازه شد، زخم کهنه‌ام سرباز کرد.

آه، بمیرم برای تو، فرزند از دست رفته‌ام… آیا می‌شود من هم دوباره طعم مقدس مادری را بچشم؟ آیا دوباره آغوشم پر می‌شود از گرمای وجود کودکی؟ در این لحظه، امیدی به بغل گرفتن فرزندم ندارم…💔
کوثر کوثر قصد بارداری
4. گرفتگی
برخی از بانوان در روزها و هفته های اولیه بارداری دچار گرفتگی خفیف رحم می شوند. این احساسات ممکن است گاهی اوقات شبیه دردهای قاعدگی باشد، بنابراین ممکن است فکر کنید که در شرف پریود شدن هستید. اگر گرفتگی دردناک است یا شما را آزار می دهد، از پزشک خود بخواهید که مسکن مناسب را تجویز کند.

5. شکم درد
این از مواردی است که معمولا آزاردهنده است، اما داشتن گرفتگی یا درد معده خفیف در اوایل بارداری غیرعادی نیست. رحم شما تغییرات زیادی را تجربه می کند – این امر ممکن است باعث ناراحتی شود.

6. خستگی
بدن شما اضافه کاری می کند تا خود را به محیطی مهمان نواز برای کودک شما تبدیل کند. این خسته کننده است و به نظر ترشح هورمون پروژسترون علت آن باشد! تا جایی که می توانید استراحت کنید و بدانید که بسیاری از مادران آینده پس از ورود به سه ماهه دوم بارداری، انرژی زیادی را تجربه می کنند.

7. سینه های دردناک
هنگام بارداری هورمون‌ها، مانند پروژسترون و استروژن، در حال افزایش هستند و این باعث می‌شود که سینه‌ها حساس شوند (درست مانند PMS). اما این علامت ممکن است در عرض چند هفته کاهش یابد، زیرا بدن شما به تغییرات هورمونی در حال وقوع عادت می کند.
هانیــه✨ هانیــه✨ قصد بارداری
ببخشید که همش میام اینجا و از دردام میگم… اما میام اینجا با دوستای همدردم صحبت میکنم خیلی آروم میشم🫂
اخه تو دنیای واقعیم همه فقط لبخند و صبوریامو میبینن💔
.
.
این روزا، حال و هوام عجیب غریبه…
گاهی پر از نوری که نمی‌دونم از کجا میاد،
و گاهی تاریک‌تر از شب، بی‌صدا، بی‌رمق، بی‌احساس.

گریه‌هام بی‌وقفه‌ست، از اون گریه‌هایی که انگار می‌خوان از مغزت بیرون بزنن،
نه از چشمات…
گریه برای دخترکی که اسمش هنوز رو لبهامه،
برای لالایی‌هایی که هیچ‌وقت خونده نشدن،
برای قلبی که نصفه مونده…

من پر از امیدم
ولی انگار دلم ازم قهر کرده،
و من باورم نمی‌شه چقدر یه حس،
یه زندگی کوچولو توی وجودم،
منو از ریشه عوض کرد…

گاهی می‌شینم به همون پنج ماه فکر می‌کنم،
به حس تکون‌های آرومی که انگار یه عشق تازه داشت تو وجودم جوانه می‌زد،
به شوقی که باهاش بیدار می‌شدم،
به آرزوهایی که هیچ‌وقت به زمین نرسیدن.

عشق من، دخترکم…
تو تنها نبودی.
من هر لحظه با تو عاشق بودم.
و حالا که نیستی،
همه چیز توی من جا مونده،
یه حس خالی،
یه دلتنگی برای چیزی که هنوز تموم نشده ولی نیست…

و شاید بیشتر از هر چیز،
دلتنگ خودمم…
اون “هانیه”‌ای که بی‌فکر زندگی می‌کرد،
بی‌دغدغه، سبک،
نه مثل حالا که انگار هر قدم،
یه کوه درد رو دنبال خودش می‌کشه…

دخترم…
مامان هنوز هم با تو نفس می‌کشه.
با خاطره‌هات، با اسم کوچیک قشنگت که تو دلشه.
و می‌دونه که یه روز، یه جایی،
باز هم به هم می‌رسیم…

برای دلم دعا کنید، خییییلی محتاج دعاهاتون هستم😭
❤️‍🩹
ایلا ایلا قصد بارداری
دلم می خواهد یک دختر داشته باشم.❣دختری با موهای بلند مشکی و چشم های درشت خندان. اسمش را بگذارم "گیسو" و هر وقت دلم آشوب بود بنشانمش روی زانوانم و گیسهایش را ببافم تا قلبم آرام بگیرد.حالا که فکرش را میکنم دلم میخواهد "باران" هم داشته باشم. دختری لاغر و قد بلند که با صدایی مخملی برایم شعر بخواند. یک دختر تپل و مهربان با گونه های سرخ و گرد هم میخواهم. اسمش را بگذارم "آلما" و موهایش را با شامپوی سیب بشویم تا حسودی موهای طلایی خواهرش "گندم" را نکند. آدم برای دختری با موهای طلایی جز گندم چه اسمی می تواند بگذارد. معلوم است، "خورشید"! اصلا خورشید باید اولین دخترم باشد و هر صبح که چشمهایش را باز می کند ببیند خواهرش "شبنم" زودتر از او سماور را روشن کرده، "شادی" را بیدار کرده و به "نسترن" رسیده. دلم میخواهد در حیاط خانه م "ترانه" بخواند و "بهار" برقصد. "نگار"م خودش را لوس کند و من به هیچ کدام نگویم که روز تولد خواهرشان "الهه" مجذوب چشم هایش شده م. دلم چقدر دختر می خواهد. روزهایم بی "سحر"، شبهایم بی "مهتاب"، آسمانم بی "ستاره" و زندگی بدون "افسانه" ممکن نیست. تازه یک "ساقی" هم میخواهم تا سرم را گرم کند و "همدم" تا درد دل هایم را برایش بگویم. "رویا" می خواهم تا انگیزه زندگیم باشد و "آرزو" که دلیل نفس کشیدنم. دلم میخواهد یک دختر داشته باشم. دختری که خودم را توی چشمهایش و آرزوهایم را روی پیشانیش ببینم. هیچ اسمی توصیفش نکند. همه چیز باشد و هیچ نباشد. از هر قیدی آزاد باشد و در هیچ ظرفی جا نشود. رهای رها باشد! آری، انگار دلم می خواهد دخترم "رها" باشد
مامان 🍓🥳🍒 مامان 🍓🥳🍒 هفته دوازدهم بارداری
تجربه انتقال جنین
دوستان عزیزی که انتقال جنین دارید تغذیه و خواب را رعایت کنید اما استرس الکی به خودتون راه ندید. وای خم شدم کمرم درد گرفت، نشستم نکنه طوری بشه، حمام رفتم نکنه اتفاقی بیوفته
بعد از سه روز زندگی عادی تون را بکنید، به علائم توجه نکنید علائم از فردی به فرد دیگه متفاوتن و در خودتون هم بالا پایین زیاد دارن. اگر درگیر علائم بشید الکی استرس می گیرید که سمه

من از اول خیلی خودمو اذیت کردم. حمام رفتم استرس گرفتم. مهمان اومد استرس گرفتم و این استرس را به همسرم هم منتقل می کردم.
اما اتفاقی برام افتاد که متوجه شدم اگر خدا بخواد میشه پس بهتره به خدا توکل کرد و آرامش داشت.
من روز 10 انتقال جنین تصادف کردم. ماشینمون تو جاده چپ کرد کلی ضربه خوردم تا ماشین متوقف شد این قدر حالم بد بود و نگران همسرم بودم که اصلا به بچه فکر نمی کردم. با اورژانس منتقل شدیم بیمارستان اونجا تستم مثبت شد.
خیلی نگران بودم بعد از تصادف اتفاقی برام افتاده باشه اما دکترم گفت زودتر از روز 14 تیتر بتا نده
روز 14 تیتر بتا 2880 بود. روز 16، 6700 شد
و من با تمام وجود به این بیت ایمان آوردم
گر نگه دار من آنست که من می دانم
شیشه را در بغل سنگ نگه می دارد

دوستان‌ عزیزم همه مراقبت ها را انجام بدید، تغذیه خوب، خواب مناسب، اما اصلا استرس نداشته باشید. به زندگی تون برسید. شاد باشید و به خدا توکل کنید.