خاطرات زایمانم پارت 5#
بد گفت سه سرفه کن جفت بیوفته جفت افتاد میگفتم خدایا اینا 9ماه تو شکمم بودن خب دیگه راحت شده بودم درد نداشتم امد بخیه زد رفت منم به بچم شیر دادم حالم خوب بود گفتم راحت شدم نگو درد اصلی هنوز مونده لخته خیلی بزرگ دفع کردم که از بچه بزرگ تر بود گفتم عادیه امدم بخابم که شکم ماساژ دادن خونریزیم قط نمیشد کلا زایمانم ساعت 9بود تا 4صب خونریزی شدید داشتم 15تا دکتر پرستار امدن بالا سرم همشون یکی یکی معاینه میکردن که تو خونریزیت. بند نیاد میمیری منم از درد میگفتم چرا این همه معاینه میکنی اتاق پره دکتر بود همشون با چراغ گوشی نگا میکردن نگو اونی که بخیه زده نمیدونم چیکار کرده بود که گفتن خونریزی از رحم نیس از واژنته اونی که بخیه زد بود گفت من کاری نکردم همش رو بخیش نشته اینجوری شده خدالعنتش کنه امدن بیدارم کردم که باید دوباره بخیه بزنیم تا خونریزی قط بشه مادرشوهرم میگفت وقتی اون همه دکتر بالا سرت دیدم خیلی ترسیدم بچم از یه طرف گریه میکرد اینام یه طرف دست بردار نبودن پرستار به اونی که بخیه زده بود دزدکی گفت چرا بند نمیاد خونریزیش گفت ولش کن زیاد پیگرش نشو یه ماما امد گفت اینبار من بخیه میزدم بهیه زد یه گاز گذاشت گفت پاهاتو کلا باز نکن اونی که بخیه زده بود پریشون بود گفتم چرا دوبار بخیه گفت چیزی نیس اونام رفتم منم انقد تشنه بودم که انگار یه سال بود کلا اب نخوردم غذا نمیخاستم همش ابمیوه چای تا صب دوروز منو مرخص نکردن چون خونریزی داشتم و بعدشش

۳ پاسخ

یاحسین جلاد خونه بوده رفتی دولتی

الان خوبی؟🫠

هوووف چه ترسناکه زایمان طبیعی خدایا

سوال های مرتبط

مامان رادوین مامان رادوین ۳ ماهگی
خاطرات زایمانم پارت 3#
رفتم زایشگاه بازم نزاشتن تنها شدم یه پرستار اونجا بود خیلی مهربون بود دم اتاق زایشگا از ویلچر پیاده شدم از درد زیاد گفتم میخام برم خونه ولم کن الان مینویسم خندم میگیره گفت کجا میری رفتم رو تخت دراز کشیدم اتاق تاریک پرستار هی سوال میپرسید من دردام زیاد بوداما خاب عجیبی تو چشام بود فقط میگفتم بخابم منگ شده بودم طلاقت نداشتم اذان عشا خوند گفتم خیلی مونده زایمان کنم پرستار گفت اره تازه امدی زایشگا منم خابم سنگینی تو چشام بود مادرشوهرم مامانم اینا امدن پیشم میگفت تو چشات بسته بود کلا پرستار امد گفت مگه درد ندذری چرا خابیدی گفتم نمیدونم بی حالم همش ابمیوه کیک اورد نخوردم غذا اورد نخوردم مگه درد اجازه میداد چشام هم که باز نمیشدن گفتم خدایا منم زایملن کنم راحت بشم نگو رحمم کلا باز شده ولی دکترا گوش نمیدن پاشدم برم دستشوی یه اون پرستار همش پیشم بود گفت نباید بری دستشوی منم گرفتتم اون دستگا نوار قلب رو شکمم انداختم اونجا رفتم دستشوی پرستار گفت نباید در دستشوی ببندی دم دستشوی منتظر من بود همش میگفد بیا نرو دستشوی
مامان رادوین مامان رادوین ۳ ماهگی
خاطرات زایمان پارت4 #
خاهرم امد پیشم موهامو گرفته بود تو دستم از درد خاهرم به زور دستمو تو موهام دراورد پرستار امد مگو سر بچه دیده میشه پرستار داد زد به خاهرم گفت زود برو بیرون گفت دستت بزار زیر رونت فقط فشار بده گفت انگار داری دستشوی بزرگ میکنی دکتر صدا زد که بیا تت 15زایمان میکنه دکتر عوضی هم گفت ن اون تازه امده چه زود زایمان میکنه ن قرص دادیم ن سرم زدیم ن امپول فشار امد یه نگاه الکی کرد رفت بد چند دیقه پرستار بازم جیغ زد که اگه نمیاین من بچرو بگیرم وسایل اوردن گفتم زور بزن منم خب زور میزدم از اولم دکتراوژانس گفت لگنت کوچیکه منلسب زایمان نیس ولی این دکترا گوش ندادن انگار جلاد بوندن یکیشون امد بالای شکمم همش شکممو هول میداد منم همش زور میزدن چون وقتی زور میزدم درد کمتری داشتم امد برش داد بدون بیحسی که گفت ن قیچی نمیبره تیز نیس یه فیچی تیز اوردن خرت خرت برش زدن و دو دیقه ای بچه دنیا امد گذاشتن رو سینم دست زدم بغلش کرپم که گفت داری چیکار میگنی بند نافو بردین بچرو بردم تمیز کنن بچم گریه کرد منم گریه کردم گفت توچرا گریه میکنی پرستار گفت اشک شوقه
مامان رادوین مامان رادوین ۳ ماهگی
خاطرات زایمانم پارت 1#
سلام خاستم این خاطره ی شیرین رو با شما درمیون بزارم
38هفته بودم رفتم ارایشگا به خودم رسیرم بدش خونه تکونی کردم رفتم خونه مامانم با زنداداشم رفتم بهداشت گفت 39هفته بازم بیا گفت اگه کیسه ابت پاره شد برو بیمارستان منم رفتم حموم بدش ترشحات موکوسی داشتم با رگه های خونی و همه بهم میگفت برای زایمانت خیلی مونده شکمت بالاس وقت سونوکرافی مونده که به این چیزا گوش ندین خلاصه رفتم بازار با شوهرم خرید خیلی پیاده روی داشتم اونروز امدم خونه لکه بینی داشتم خیلی کم رفتم بیمارستان معاینه کرد گفت یه سانت بازه رحمت گفت زایمانت یه هفته مونده حتی بیشتر امدم خونه با خیال راحت گفتم هنوز وقت دارم ساک زایمانمو بستم صبح درد داشتم مثل درد پریودی بود کم بود کسی هم خونه نبود تنها بودم مامانم امد گفت برو بیمارستان منم به شوهرم زنگ زدم با جاریم و شوهرم رفتیم یه بیمارستان دیگه معابنه کردن که خیلی درد داشت معاینه دکتر گفت دوسانتی برات تحریک زایمان انجام دادم نوار قلب بچه فشار اینا گفتن باید بستری بشی گفتم اخه یه بیمارستان دیگه رفتم دکتر گفتا خیلی به زایمانت مونده خلاقه همسرم کارای بستریو انجام داد و بلههه دردام شروع شدن انقباض میگرفت ول میکرد و میتونستم تحمل کنم همسرم هم میگفت تو زایمان نمیکنی هنوز رفتم اوژانس تو اونجا یه عالمه زن باردار بود که همه اروم بودن گفتم والا چه راحتن پرستار گفت به شوهرم و جاریم که همراه لازم نیس این هنوز برای زایمانش خیلی مونده اونام برام غذا گرفتن رفتن منم حالم خوب بود با مامانم حرف میزدم گوشی نگا میکردم خیالم راحت بود چون دکتر گفت زایمانت هنوز مونده و دردام کم کم شروع میشدن درد حدی که دیونه میشدم
ادامه شو بزارم
مامان آرمین💗 محمد مامان آرمین💗 محمد ۶ ماهگی
خب سه ماه پیش داخل بیمارستان امام رضا مشهد زایمان کردم چهل هفته بودم درد نداشتم صبح اون روز دیدم بچه حرکاتش کم شده رفتم بیمارستان نوار قلب بچه گرفتن و معاینه کردن گفتن باید بستری بشی من رفتم بستری شدم دکتراش خوب بودن و هر ساعت میومدن بالا سرم معاینه میکردن ولی معاینه اذیتم میکرد اصلاً اجازه نمیدادم یکی شون اومد معاینه کنه کل دستش میکرد داخل واژنم🥴💔 خیلی درد آوار بودو اجازه نمیدادم بعد سوند هم وصل میکردن برام درد وار بود اذیت میشدم من ماما همراه گرفتم به اسم مریم گرگوریان من درد داشتم هعی میگفتم ماما همراه بگین بیاد ماما همراه گاو من قبل یه ساعت زایمان یکی دیگه فرستاده بود اومد وقتی رفتم باهاش قرار داد ببندم گفت که پرستار های شیفت اصلاً تورو معاینه نمیکنن جز ماما همراه ماما همراه هیچ کاری برام نکرد فقط دستم فشار میداد😐 اینقدر زور میومد که پول الکی بهش دادم دستش گرفتم چنگ زدم و ول نکردم تا دستش زخم شد 😏😁بعد بهم گفت سجده برو همین که خودمم رفته بودم کلاس آمادگی زایمان اگه سجده بود خودمم بلد بودم خلاصه همش پرستار های اونجا بالا سرم بودن معاینه میکردن خلاصه ساعت چهار بود بستری شدم تا هفت زایمان کردم دکتر های اونجا رسیدگی خوبی داشتن بد نبود موقع زایمانم بود بچه داشت میومد دو سه نفری فشار دادن رو شکمم بچه اومد 🐣بعد ماما همراه تا داخل بخش نرفتی باید همراهت باشه ولی تا زایمان کردم رفت و آمده بود نشسته بود یه گوشه نگاه گوشی میکرد هیچ کار نکرد خیلی پشیمون شدم از ماما همراه جانشین فرستاده بود یه خانم فامیلش سعید سید باغی بود فکر کنم خلا صه اونجا دکتر هاش و پرستار هاش خوب بودن ولی از سر بچه اولم خیلی درد کشیدم تا بیست چهار ساعت درد کشیدم ولی از سر این زیاد درد نکشیدم خدارو شکر 🐣😁
مامان آتوسا مامان آتوسا ۵ ماهگی
پارت آخر✨
زایمان طبیعی 💫
از حال داشتم میرفتم دیگه ساعت ۳ بود که دکترا آمدن بالا سرم یک دکتر بد اخلاق خیلی نچسب🙄 آمد بالا تخت می‌گفت زایمانت خیلی پر خطر هست مهکم شکمم رو فشار میداد خودشو می‌انداخت بالا شکمم منم جیغ میزدم حتی پاهام رو بستن به تخت ولی نمی‌تونستم زایمان کنم یکی از دکترا گفت ببریمش برا سزارین گفت نه خطر داره چون سر بچه تو لگن هست اگر نتونه بچه خفه میشه اونجا بود که دیگه حالم بد شد😔 آخر سر بچم رو دیدم که داره میاد بیرون دکترا گفتن بچه خفه شده چون صورتی سیاه بود🥺 منم گریه گریه فقط میدونم که همینقدر گفتن خدایا بچم رو سالم از خودت میخوام🥺 دیگه هیچی حالیم نشد وقتی بیدارم کردن دیدم بچم کنارم خوابه منم کنارش هستم اینقدر گریه کردم که نگو بلندم کردن برو دوش بگیر بیا منم رفتم لباس تنم کردم با ویلچر بردنم جلو در زایشگاه دیدم همسرم آمد پیشم بغلم کرد منو برد جلو در بخش دیگه خداحافظی کردیم چون مادرم خسته بود دوستم آمد شب جام
اینم از پارت آخر زایمان طبیعی من☺️
مامان فندوق مامان فندوق ۳ ماهگی
تجربه من از عمل پرینورافی(ترمیم پرینه و تنگی واژن) بعد از زایمان طبیعی
.
الان دقیقا یه هفته از پرینورافی من گذشته امیدوارم این تجربه به درد خانومایی که نیاز دارن بهش بخوره،
اول اینکه ترمیم پرینه برای هر کس بر اساس شدت ترمیمی که احتیاج داره خیلی متفاوته از نظر دوره نقاهت و درد و هزینه حتی، من بعد زایمان بخیه های داخلیم متاسفانه باز شده بود و باعث شده بود یه مقدار باز بمونه ورودی واژنم ولی دلیل اصلیش این بود که آخرین بخیه خارجیم هم خیلی بد جوش خورده بود و هی سر باز میکرد و بعد دوماه و مصرف انواع ترمیم کننده خوب نمیشد و درد داشتم برای همین دکترم کفت باید مجدد بخیه بزنم برات ، منم تصمیم گرفتم حالا که دارم ترمیم میکنم، یه مقدار ورودی واژنم هم جمع تر کنم، عمل من توی مطب دکتر با بی حسی انجام شد ، موقع انجام من درد داشتم به خاطر کشیدگی پوست پرینه و اون ناحیه ای که خوب جوش نخورده بود ولی خب قابل تحمل بود ، کل پروسه حدود نیم ساعت طول کشید ، بخیه آخرم انگار بی حسی رفته بود من خیلی دردم اومد حقیقتا، بلافاصله بعد عمل که بی حسی رفت من درد شدیدی حس میکردم ، دکتر برام چرک خشک کن و مسکن نوشته بود ، سریع از داروخونه گرفتم و خوردم یه ربع بعد دردم آروم شد ، دکتر به من گفت اصلا درد نداری ، نیاز به سشوار کشی نیست چون بخیه ات داخلیه و راحت میتونی کارهاتو بکنی اما من دو روز اول مخصوصا شبها واقعا درد داشتم و با مسکن سر میکردم یه کم لکه بینی هم داشتم ویه نقطه ای از بخیه ها انگار سوزن فرو میرفت و برخلاف بخیه زایمانم که توی نشستن درد داشتم و موقع راه رفتن اکی بود الان توی راه رفتن درد داشتم و نشستنم خوب بود، ادامه کامنت
مامان حسین مامان حسین ۹ ماهگی
سلام من بعد از دو ماه و کنار نیومدن با ی سری مسائل دلم میخواد شما منو راهنمایی کنید
روز قبل از زایمان خون دماغ شدید شدم رفتم پیش دکترم گفت ختم بارداری و فردا زایمان کنم راستی من اصلا درد نداشتم ولی آب دور جنین کم شده بود
فردا صبح رفتم بیمارستان ساعت هفت و نیم بستری شدم و... ساعت 11بهم آمپول فشار زدن و گذاشتنم داخل اتاق تنها وای چشمتون روز بد نبینه دوباره خون دماغ شدید شدم جوری که تخت کلا خون بود و تحت هیچ شرایطی بند نمیومد تا جراح اومد بالا سرم و بینی منو پر از تامپون کردن
با این شرایط سخت بدون تنفس از بینی، دکتر بی وجدانم منو طبیعی زایمان کرد که ماما همراهم برام گریه افتاد گفت خیلی مظلومی
کلی بخیه خوردم و چه روزایی رو گذروندم
فردا بیمارستان به علت ضربان قلب شدید بردنم اتاق و تنها گذاشتنم گفتن اینجا باید بمونی حتی بچمو نمیاوردن پیشم و فقط باهام بد رفتاری میکردن آخه با کلی بخیه منو بعد از زایمان معاینه میکردن و منم از استرس داشتم میمردم که نکنه دوباره خونریزی دماغ کنم خیلی بد بود
از اون روز شیرم خشک شد بچم شیر خشکی هست، خیلی داغونم انگار دنیا برام تیره شده آرزوم ی شیر بوده بچم بخوره که....
دکتر خیلی بهم بد کرد تازه بیمارستان خصوصی بودم یعنی این بلاها سرم اومده
حالا همه میگن مسمومیت بارداری داشتم و فشارم بالا بوده روز زایمان و قبلش ولی حتی دکترم فشارمو نگرفت که منو باید اورژانسی سزارین میکردن ولی نکرد
الان کم خونی شدید دارم با دارد و کمر درد
مامان جوجه کوچولو😍 مامان جوجه کوچولو😍 ۷ ماهگی
چند تا زور بانهایت‌ جونم زدم که بچه نمونه اونجا که دخترم پرت شد بیرون😍 بهترین‌ لحظه‌ی دنیا بود شروع کردم با دخترم صحبت کردن که فاطمه نورا جانم گریه نکن و مادر اینجاست .....🥲 بازم گفت زور بزن که جفتتم‌ بیاد بیرون با یه زور زدن‌ جفتمم‌ مثل یه بچه‌ی دیگه سر خورد اومد بیرون بعدش شروع کرد به بخیه زدن که نامرد فکر کنم زیاد برش زده بود ۴۵ دقیقه فقط بخیه زد هم داخلی هم بیرونی بعدشم‌ ماماهمراهم لباساشو‌ پوشوند‌ و فسقلم‌ و آورد گرفت شیرش دادم‌. ماماهمراهم کلی ازم تعریف کرد و گفت افرین همه‌ی دهه‌ هشتادیا‌ همینقدر زبل‌ و زرنگن‌ به اسونی‌ بچه رو به دنیا میارن حتی رفته بود بیرون به شوهر و مادر شوهر و خواهر شوهر اینامم‌ گفته بود که عروستون خیلی وروجکه😃😂 هیچکدوم از پرستارا. و ماما ها باور نمیکردن که زایمان کردم‌ میومدن‌ با تعجب میگفتن زایمان کردی؟ آخه من اصلا کوچکترین‌ دادی‌ نزدم و گریه‌ای نکردم فقط ماماهمراهم‌ و یدونه ماما‌ رو سرم بودن‌. وقتی که رفتم بیمارستان‌ همه یه شکلی با ترحم‌ نگام میکردن که با این سن کم‌ اینجا چیکار میکنی وای این قراره خیلی اذیت بشه و ما رو اذیت کنه ولی بهشون ثابت کردم‌ که بزرگ‌ بودن و تحمل داشتن‌ به سن و سال نیست. پارت بعدی