مامانا میشه بیاید یکم منو دعوا کنید شاید به خودم بیام نزدیک دوماهه انگار افسردگی گرفتم اولا فکر میکردم باردارم که خداروشکر انگار خبری نیست اینقده بیخیالم که حتی تستم نزدم هنوز من زیاد مادر خوبی نیستم چیز خاصی یاد پسرم ندادم کلمات محدودی میگه بازیای زیادی باش نکردم ولی حداقل تو خورد و خوراکش کم نمیذاشتم مدل به مدل درست میکردم روزانه همه مواد غذایی با برنامه بش میدادم ولی این دوماهه خیلی شل کردم از صبحم که بیدار میشیم تلویزیون روشنه😭😭😭دست خودم نیست مغزم درد میکنه از زندگیم بریدم خونه ام به حدی کثیفه که فقط راه میرم و میگم من تو کثافت زندگی میکنم ناامیدم این دوماهه شوهرم از صبح تا شب سرکاره حتی بعضی از جمعه ها جمعه هاییم که نبود ناچار بودم بریم دست بوس پدر و‌مادر گرامیش و کارای خونه بازم میموند 😭😭دلم خوش بود به این جمعه که گفتن باید بیاد الان مشکل من عذاب وجدانم تلویزیون دیدن پسرمه حالم از خودم بهم میخوره که اینقد ارادم ضعیفه اینقده خودم ضعیف شدم

۶ پاسخ

تلویزیون که از صبح مال ماهم روشن هست شبکه کارتون اما خیلی کم پیش میاد بشینه نگاه کنه صبح تا ظهر نمیرسم باهاش بازی کنم چون دارم ناهار درست میکنم و خونه تمیز میکنم لباس میشورم با کارن حرف میزنم عصرم ب نسکافه میخورم به کارن عصرانه میدم شعر میخونیم بازی بپر بپر ماشین بازی لوپکار اینا

نیلوفر جاندمن از وقتی بچه دار شدم جمعه فقط خونه ابن به همسرت بگو این روند باید تموم بشه ما تایم مفید سه نفره نداریم و این بین ما جدایی میندازه . حداقل در هفته یه روز باید سه نفره تمام وقت باهم باشید این گه وضعیه که اونا اجازه نمیدن. بشین با همسرت صحبت کن من درکت می‌کنم توام آدمی این روند یکنواخت و سخت تو‌ روحیه ی تو تاثیر بدی داشته. تنها تنوع رفتن به خونه پدرشوهره برات که اونم حتما راحت نیستی.جمعه باید بمانید خونه باهم خونه تمیز کنید با بچه رو نگهداره و خودت تمیز کنی.

عزیزم حتما شکرگذاری شروع کن حالت خوب میشه پیاده روی با پسرت برو .اب زیاد بخور کتاب بخون اهنگ بزار برقص حال کن زندگی ارزشمنده زندگی کنیم من همش اینو تکرار میکنم و....

عزیزم یه آزمایش خون بدید شاید ویتامین بدن تون کم باشه
من یه مدت عصبی شده بودم فکر میکردم افسردگی دارم تا آزمایش دادم دیدن آهن و زینک بدنم کمه
الان قرص میخورم خدا رو شکر عالیم

ولی اگر می بینید از این نظر اوکی هستید یه ویزیت آنلاین بگیرید برای یه روانپزشک

عزیزم کسی ک بچه کوچیک داره خب مسلما خونش همیشه بهم ریخته و شلوغه و پره اسباب بازیه اینو حتی روانشناس میگه ک اگه میخوای بچه سالم داشته باشی باید بریز و بپاش داشته باشه،،من خودمم درطول روز شاید بیشتر از ده بار جارو بکشم اتاقو بیشتر از ده بار توپ هاشو ماشین هاشو جمع میکنم ولی بازم میریزه دیگه روانی میشم بعضی وقتا انقد خسته میشم اعصابم ضعیف شده ک تمومه شونه هام و ستون فقراتم میسوزه انگار اب جوش ریخته و میسوزه،،،ولی چاره ای جز این نداریم
در مورد تلویزیون دیدن هم پسر من از نه ماهگی تلویزیون رو دوست داشت ک اولا خیلی محدودش میکردم اما بعد از یکسالگی گذاشتم دیگه ببینه و مشکلی هم ب وجود نیومده اتفاقا کلی سرگرم میشه ورزش کردنو یاد گرفته ازش،،حالا پسر منم حرف نمیزنه هنوز فقط چندتا تک کلمه میگه ک اونم دکترش گفت مشکلی نداره پسرا از بعد دوسالگی شروع میکنن ب حرف زدن،،،توقع داری پسرت تو این سن چه کاری برات انجام بده چی بلد باشه ک فکرمیکنی پسرت ضعیفه
منم مثل خودت واقعا از همه چی خستم خیلی خستم ولی ما مادریم و چاره ای جز این نیس ک ادامه بدیم ب زندگی این طفلی ها جز ما کسی رو ندارن ،،من انقد بعضی وقتا پسرم اذیتم میکنه ناخوداگاه سرش داد میزنم دعواش میکنم بعدش عذاب وجدان میگیرم وحشتناک اما باز خودم ب خودم میگم ک لازمه ک یوقتایی دعواش کنم نمیشه ک همش ب خواسته هاش بگم باشه چشم نمیشه ک همش لیلی ب لالاش گذاشت بعدش بغلش میکنم باهم بازی.میکنیم البته اونم اصلا از دعوای من انگار نمیترسه ولی خب ب کار زشتش ادامه نمیده

خب نمیشه ک تلویزیون نبیننن اونم تو دوره ای ک نه میتونن برن تو کوچه ن رفت وامدی هست
ببین هرچیزی نرمالش ایراد نداره ولی زیادیشم خوب نیست

سوال های مرتبط

مامان مهراب مامان مهراب ۱ سالگی
سلام به همگی خوبید؟این روزا از حال خودم بگم بد نیستم ولی با وجود قیمت ها حالم تعریفی نداره ولی بازم به قول بقیه خدارو شکر کن بدنت سالمه بله خداروشکر
و حسابی این روزها با مهراب بازی می‌کنم و مهرابم میبینه من کار دارم اونم خودش با خودش بازی میکنه
ولی تاپیک هاتون رو میخونم که خیلی هاتون درگیر از شیر گرفتنید یا از شیر گرفتید
واقعا پروسه از شیر گرفتن اولش سخته مخصوصا شیر مادر که بچه بیش از حد به مادر وابسته هست و همینطور مادر به بچه
من خودمم بیش از حد به مهراب وابسته بودم و هستم برای شیر دادن ولی خیلی با خودم کلنجار رفتم بخاطر مهراب نباید شیر بدم باید کم کنم تا الان که یک وعده صبح میدم و تا آخر بهمن دوست دارم بدم و بعد قطع کنم
میدونم بیشتر از همه حال خودم بد میشه
چون یادمه شیر شب مهراب رو که قطع کردم همش به خودم فشار میاواردم الهام گریه نکنی ها خیلی سخت بود
و شروع کردم مهراب رو میبرم تو دستشویی دمپایی بپوشه و بهش میگم مامانی جیش داری بکن و جیشش رو میکنه ولی خب بلد نیست بگه
راستی اینم بگم تبریک میگم به اون دسته مادرهایی که بچه هاشون از زبان فارسی عبور کردن و به زبان انگلیسی رسیدن
فقط لطفا کمتر اینجا بگید که خیلی از مادرا استرس نگیرن آخه نه اینکه این بچه ها هنوز دو سالشون نشده برا همین میگم ممنون
آخه یه سری ها انقدر انتظارات زیاد از بچه دارن در حدی که میخوان بچه الان وایسه مشق هم بنویسه نکنید اینکارو بزارید بچه هاتون طبق سنشون پیش برن درسته باید با بچه کار کرد بازی کرد ولی بزارید بچه ها بچگی بکنن .🥰
مامان جانا مامان جانا ۲ سالگی
سلام مامانا،از دیشب تصمیم گرفتم یه وعده شیر جانارو که موقع خواب شب میخورد و حذف کنم😢
دیروز با همسرم تصمیم گرفتیم شیردهی و قطع کنم و ۳ ماه آینده برم برای لیزیک...
دیروز رفتیم پارک کلی بازی کرد و بدو بدو کرد و موقع برگشت هم تو ماشین خوابید و همینطوری گذاشتمش سر جاش،یخورده بعد بیدار شد دنبال پستونکش و گذاشتم دهنش و خوابید،پستونک فقط نصفه شب که بیدار میشه میدم بهش...
امشب هم گذاشتمش روی پام و تکون میدم بخوابه ولی عذاب وجدان گرفتم،براش لالایی خوندم ولی با بغضی که تو گلوم خوندم،هنوزم نخوابیده و همش داره تکون میخوره و خمیازه میکشه و صورتش و میماله،ولی خودمم دیگه چشمام خیلی اذیت میکنه و میخوام زودتر برم برای لیزیک،حالا الان میگم نکنه مادر بدی هستم که شیرش و قطع کردم تا به فکر خودم باشم😭😭بخدا از روز اول که بدنیا اومد کلا شیر خودم و خورد تا الان،دیگه گفتم یخورده به فکر خودم باشم،حتی لیزر بدن هم میخواستم برم گفتن بعد از شیردهی بیا...
حالا نشستم دارم زار میزنم و پیش خودم میگم چه مادر بدی هستم که به فکر خودمم و شیر بچه رو قطع کردم😭😭😭😭😭


#فرزندپروری
مامان نیکا مامان نیکا ۲ سالگی
پارت دوم
ولی روز سوم وحشتناک گریه میکرد
به حدی که گفتم الان رو دستم تلف میشه تا یک ساعت تا زیر گریه هلاک شد
روز اول و دوم یکم غذا خورد ولی از روز سوم تا روز ششم حتی آب هم نمی‌خورد
تو بیست و چهار ساعت یه بار جیش کرد پوشکش خشک خشک بود البته تاسه روز تو خواب بهش شیردادم
اون شش روز برمن شش سال گذشت
فقط کارم گریه بود نزدیک به دومیلیون هزینه ویزیت آنلاین دارو و شرکت در دوره بدغذایی کردم
وای توصیفش سخته شش روز دخترم جلو چشمام بود و بی قرار بد خواب و لب به هیچی نمی‌زد
تا اینکه روز هفتم کم کم بهتر شد الان شانزده روزه گذشته
خوابش خداروشکر عمیق شده یکی دوبار فقط بلند میشه
صبح ها زودتر بیدار میشه غذاش خداروشکر کمی بهتر شده
فقط وابسته تر شده و همش بهانه میگیره و بهم چسبیده ست
ولی اگه به عقب برگردم هیچ وقت اینکار رو نمیکنم
چون واقعا دخترم زجر کشید خودمم بدجور زجر کشیدم ولی راهش این نبود که بخاطر راحتی خودم و شوهرم که سریع از شیر بگیرم بخوام اینکار رو با دخترم بکنم
نییتم خیر بود چون من دخترم اینقدر بدغذا بود که روزی چند مدل غذا درست میکردم روزی که میخورد خوشحال ترین بودم و روزی که نمی‌خورد عصبی ولی برا از شیر. گرفتن این راه راه درستی نبود