مامان کوچولو مامان کوچولو هفته بیستم بارداری
پارت پنجم
منم رفتم داخل و دیدمش یه هو بارون گرفت بیرون منم خاستم برم نونوایی و دیر میشد اگ نمیرفتم خاستم بزنم بیرون از مقازه اونم اومد بیرون باهم رفتیم بیرون و منم دیگ هیچی بهش نگفتم چون خجالت میکشیدم باهاش حرف بزنم هیچ وقت وقتی میدیدمش حرف نمیزدم باهاش و زبونم بند میومد فقط پشت گوشی زبون داشتم و منم رفتم نون وایی اونم دم مقازه بود گفتم زود برم و بیام یه بهونه جور کنم دوباره ببینمش و رفتم نونا گزاشتم خونه دیدم مامانم گفت سیب زمینی بگیر رفتم ک بگیرم از شانس بدم اون رفته بود و دیدم داره میره یه مقازه ک از خونه ما چند خیابون دور بود و من نمیتونستم برم رفتم سیب گرفتم و رفتم خونه بعد همش تو فکرش بودم و فرداش مامانم رفته بود کار و من بهش پیام دادام اینبار گفتم اگ جوابم نداد دیگ هیچ وقت بهش پیام نمیدم نوشتم سلام  دیدم خوند و جواب داد و اشتی کردیم بعد چند روز همش چت میکردیم مامانم ساعت ۶ میرفت منم پا میشدم از ساعت ۶ همش بهش پیام میدادم یه روز همینجوری بهش گفتم بیا اینجا گفت باش در باز کن منم  باورم نمیشد خودم مرتب کردم و رفتم در باز کردم دیدم میخاد بیاد داخل گفتم
مامان نیلا مامان نیلا ۸ ماهگی