مامان 💥💫malake💫💥 مامان 💥💫malake💫💥 ۱۵ ماهگی
خانوما بیایید از دهات بگم، پنج شنبه عصر رفتیم دهات کل خانواده شوهرم بودن پدر مادر منم بودن خلاصه اونجا کارگر بنا هم بودن پدرشوهرم کار بنایی داشت خلاصه ۳۰ نفر بودن شوهرم گف من یه وعده اشو میدم ک مرغ و سالاد برنج، نوشابه ، تخمه، خریدیم بردیم درست کردیم ، خلاصه شوهرم یه محبت کرد ک غذا آورد واسم من تنها پیش بجه بودم ، همین، با پدر مادرم هم خوب رفتار کرد معمولی بود حد وسط دلم میخواست بیشتر تحویل بگیره مخصوصا ک بابام تو باغ پدرشوهرم دو ساعت کار کرد واسش نشا و خیار و اینا کاشت ، خلاصه بابا مینا بعد استراحت پاشدن برن شوهرم خواب بود مثلا همه اومدن بدرقه اون خواب یود منم نمیشد بیدارش کنم یجور ضایع بازی بود شرایط نبود همش ناراحتم میگم الان جاریم میگ شوهرش پدر زنش حساب نمیکنه چون جاریم گفتم مار کبرا نیش میزنه و حسود خلاصه بعدش به شوهرم گفتم زنگ بزن بگو خواب بودم نشد خدافظی کنم اونم زنگ زد گف ، حالا بنطزتون. خیلی ضایع بوده شوهرم اینجور خواب بود، بعدش تو حیاط بودیم پسر خواهر شوهرم ۱۵ سالشه خیلی یا من راحته اومد پیشم خیلی نزدیک من بود درد د دل کرد میگف عاشق شدم و میگف اخلاقت دوس دارم ژن دایی میخوام بگم منم
یجور حرف زدم همه چیز گف و قول گرف به کسی نگم منم نمیکم بعدش شوهرم تو ماشین میگف چی میگف بهت چرا میاد نزدیکت اصلا گفتم برد از خودش بپرس 😂 شوهرم ک جرف به پسر بچه با من واسش مهمه
چرا پس به من بی توجهی میکنه ، کسی کوچیک ترین توجهی کنه از پیر حون بچع هرچی شوهرم میفهمه و میاد بهم میگ
مامان فندق مامان فندق هفته ششم بارداری