۱۶ پاسخ

این داستان عروس زرنگ😂🤣

حقشههههه😂😂😂😂😂

پس ای کاش زودتر اینکارو کرده بودی زودتر از شرش راحت میشدی

ن بابا هیچکس مثل خود آدم نمیتونه بچه ش و آروم کنه و بخوابون و تحمل کن

😂😂😂😂

همشون همینن فقط ما خیلی این بچه رو دوست داریم رو زبونی بلدن در عمل ریدن

😂😂😂😂

👍👍👍👍

🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣

مادرشوهرا باید این بلا سرشون بیاد ادعا نکنن

😂😂😂خوب کردی تا عمر داره دیگ پیداش نمیشه تا اون باشه الکی نگه بچه داری راحته

حالا من رفتم چن شب موندم خونه مادرشوهرم بچه خیلی بغلش نمیموند وقتیم بغلش بود چشمش ب من بود هی ایراد میگرفت چرا انقد شیر میدی چرا انقد میخوابونیش چرا گوشش اینجوریه چرا سرشو اونجوریه
معلوم نیس فازشون چیه🤦🏾‍♀️😕

🤣🤣🤣

قشنگ دهنشو سرویس کرده تا اون باشه بگه عشقم عشقم😁😁

🤣🤣🤣

خدا از دستت خندم گرفت
🤣

سوال های مرتبط

مامان فندوق کوچولو مامان فندوق کوچولو ۲ ماهگی
مامان جوجه طلایی مامان جوجه طلایی ۳ ماهگی
خانما چشم زخم واقعا راسته و جدی بگیرید .
من بچم با وزن کم دنیا اومد یکم بهتر شده بود داشت رو روال میفتاد یه نفر اومد خونمون به بچم نگاه کرد گفت هنوزم جا داره از این چاق تر بشه جالب اینه بچم پوست استخون بود و لاغره نمیدونم چجور تو چشم اون جلوه کرد و همش میگفت قشنگه
هنوز نشسته بودن بچم خود ب خود گریه شدید کرد بیقراری شدید گفتم شاید دلش درده براش ماسار دادم یه قطره دادم خوابش کردم دم ب دم بیدار میشد گریه شدید ک ترسیده بودم ک چشه
یهو افتاد رو اسهال شدید چندین دکتر بردم فایده نداشت
آخر سر آب بدنش کم شد دو سه روز بستری بود بدتر میشد خودم مرخصی کردم ببرم دکتر جای دیگ .
یهو سرما خورد سرفه های بدی میونه دماغش کیپ هست
یهو دیدم سفیدی چشمش خون اومده و زحم شوه تا ناخن زده ب چشمش
تمام این اتفاقا پشت سر هم واسش اتفاق میفته
خدا لعنتش کنه جالب اینه دختر خودش اندازه گاو هست از بس چاقه و خوش اشتها
بعد یه بچه ریز من تو چشمش اومد خدا آخرشو خیر کنه .
نمیدونم چرا بچه من تو چشم همه میاد والله یه بچه خیلی زیز هست
مامان ❤️حسنا و حلما❤️ مامان ❤️حسنا و حلما❤️ روزهای ابتدایی تولد
من روز جمعه بود 30خرداد خونه مادرم بودم که هرکاری کردم بچم تکون نمی‌خورد گفتم چیزی نیست شاید چون بچه بزرگم بغل میکنم اونم خستس و خوابیده گذشت تا فردا شبش که بازم هرچی استراحت و خوراکی خوردم بازم تکون نخورد دیگه ساعت 8شب شوهرم از سر کار اومد و بهش گفتم منو برسون بیمارستان بچه تکون نمیخوره باید برم صدا قلبشو گوش کنم رفتم بیمارستان و دیدم بیمارستان شلوغه بعد از یکساعت که جا نداشتن یه تخت رو خالی کردن و ازم نوار قلب گرفتن چون قبلش با پرستار بحثم شده بود سر اینکه می‌گفت برو جای دیگه ما جا نداریم اونم لج کرد و اومد ازم آزمایش بگیره زد رگ دستمو پاره کرد و خون ریزی رگم بند نمیومد حالم بد بود استرس دخترمو داشتم چون بهشم گفته بودم نمی‌خوام بستری بشم فقط نوار قلب بگیر برم موقع زایمانم نیست به دکتر اورژانسی گفتم آزمایش نمی‌خوام فقط برای کاهش حرکت اومدم قبول نمی‌کرد تا خود دکتر اورژانس بهش زنگ زد و گفت سر همینا باهام لج کرد و رگ دستمو پاره کرد بعداز اون اومدم روی تخت دراز کشیدم برای نوار قلب لعنتی کش های نوار قلب خیلی محکم بسته بود رو شکمم و سفت میکشید انگار که میخواست با اون کشا خفم کنه وقتی کش هارو بست یه صدای قلوپ قلوپ تو شکمم حس کردم گفتم شاید بچه باشه بعداز نیم ساعت گفت بلند شو نوار قلب بچت خوب نیست برو رو تخت روبه رویی با اون دستگاه نوار قلب بگیرم به محض بلند شدنم یه آبی ازم شروع کرد به ریختن منم بین اون همه جمعیت خانم که دراز کشیدن برای نوار قلب کلی خجالت کشیدم همش هی معذرت خواهی میکردم که ببخشید من دست خودم نیست ادرارم ریخته چکار کنم نمیتونم تکون بخورم اونم بیشعور بهم می‌خندید چون اولین بار بود که حس ریختن کیسه ابو داشتم