۱۵ پاسخ

این داستان عروس زرنگ😂🤣

حقشههههه😂😂😂😂😂

پس ای کاش زودتر اینکارو کرده بودی زودتر از شرش راحت میشدی

ن بابا هیچکس مثل خود آدم نمیتونه بچه ش و آروم کنه و بخوابون و تحمل کن

همشون همینن فقط ما خیلی این بچه رو دوست داریم رو زبونی بلدن در عمل ریدن

😂😂😂😂

👍👍👍👍

🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣

مادرشوهرا باید این بلا سرشون بیاد ادعا نکنن

😂😂😂خوب کردی تا عمر داره دیگ پیداش نمیشه تا اون باشه الکی نگه بچه داری راحته

حالا من رفتم چن شب موندم خونه مادرشوهرم بچه خیلی بغلش نمیموند وقتیم بغلش بود چشمش ب من بود هی ایراد میگرفت چرا انقد شیر میدی چرا انقد میخوابونیش چرا گوشش اینجوریه چرا سرشو اونجوریه
معلوم نیس فازشون چیه🤦🏾‍♀️😕

🤣🤣🤣

قشنگ دهنشو سرویس کرده تا اون باشه بگه عشقم عشقم😁😁

🤣🤣🤣

خدا از دستت خندم گرفت
🤣

سوال های مرتبط

مامان آرین مامان آرین ۵ ماهگی
سلام من دیشب با یه حرف آدم بیشعور قلبم تیکه داره شد من بعد زایمان همینطوری عصبی هستم و دنبال بهونم انقد دلم پره نمیتونم به خونوادم بگم من دوروزه پسرمو ختنه کردم اومدم خونه مادر شوهرم مادرشوهر م خوبه کمکم می‌کنه پدر شوهر احقم مدام زر میزنه دیشب به من میگه چون تو به بچه شیر ندادی اون هیچ حسی به تو نداره براهمین به تو اعتنا نمیکنه خیلی قلبم شکست خیلی گریه کردم با اینکه جوابشو دادم ولی هنوزم ناراحتم واقعا همچین چیزیه ؟یا شوهرم میگ تو عرضه نداری بچه جم کنی همه هم سن و سالانه بچه بزرگ کردن من یعنی واسه واکسن ختنه اومدم اینجا این نشون بر بی عرضگی منه یعنی بچه من گریه می‌کنه دوماه کولیک داشت آروم نمیشد تقصیر منه؟من بی عرضم منم یه مامان اولیم و بی تجربه دیشب به شوهرم میگم بریم خونمون من ارومترم پدر شوهر احقم میگ میخوای بری بچرو بکشی گفتم ۹ماه سر دل من نفس کشیده یعنی تو بیشتر از من دوسش داری گفتم یعنی من دشمنشم میگ آره تو دشمنشی انقد لعنتیه از دیشب محل سگ برنداشتم ازش دیدم گفتم نمیام به مادر شوهرم گفتم میخوای بیای بیا من هفته یه بار اونم جمعه در حد چند ساعت بیشتر نمیام و نمیزارم دیگ کسی بچمو دست بزنه
مامان امیر حسین مامان امیر حسین ۳ ماهگی
تجربه زایمان ۶
بلندشدم دیدم لباسم خیسه گفتم این از کجاس آخه رفتم باز دوش گرفتم خودمو خشک کردم دیدم باز دارم خیس خیس میشم دیدم از بخیه هامه ساعت ۴ صبح بود شوهرم گفت بلندشو بریم ببینیم چرا اینجوریه اینبار بریم یه بیمارستان دور تر ولی بهتر رفتم اونجا بلوک زایمان تا دید منو شکمو دست زد گفت این عفونت کرده شدید باید شکمت باز بشه هر چی زود تر من اینو که گفت شروع کردم گریه و تو سر خودم زدن بدنم ضعف رفته بود و اصلا آمادگی بیمارستان و اینکه شکممو باز پاره کنن نداشتم یچم زیر دستگاه بیقرار من اینجا مادرم بالا سرش بود پرستاره گفت کی عملت کرد گفتم یه دکتری به این اسم گفت اتفاقا ساعت ۸!شیفتش هست میات اینجا ولی من فقط گریه میکردم اومدم فرار کنم گفت اگه بری مساوی با مرگ هست از بس زدم تو سر خودم گریه کردم همه دلشون واسم سوخت رفتم بیرون به شوهرم گفتم بیا تروخدا بریم من نمیتونم عمل بشم باز می‌گفت نه عفونت میزنه جاهایی دیگه من از حرص فقط میزدمش و فوشش میدادم ..‌خلاصه موندم تا دکتر احمق اومد بدون بیحسی بخیه هارو کشید و گفت تحمل کن عفونت خارج کنم من از درد نفرین خودم میکردم که فقط بمیرم خلاصه گفت برو بخش بستری... منو بردن بخش همراه کسیو نداشتم شوهرم رفت خواهر شوهرم آورد منتظر بودم قرار بود بیان هی شکممو بشورن یهو گفتن بیا امضا کن اتاق عمل دکتر گفته هی اینجا تمیزش کنیم از درد میمیری....