#موقت
خانوما برای شماهم پیش اومده این فکر وخیالا ک چرا الان بچه خواستم زود بود باید بیشتر تفریح میکردم دیگ وقت نمیکنم زیاد با همسرم باشم این فکرا؟؟؟

من هربار دخترم خیلی گریه میکنه و خیلی کمر و دستم درد میاد شروع ب گریه میکنم خودم🤦‍♀️ و همش میگم چرا اینقد زود بچه خواستم خیلیا چقد سنشون بیشتر ولی بچه ندارم راحت میخورن میخوابن تفریح میکنن با همسرشون بدون فک میرن بیرون 🥲 خیلی دلم گرفته نمیدونم این تنهایی هم خیلی بیشتر بهم فشار اورده حداقل اگ نزدیک خانوادم بودم بعضی روزا دخترمو بهشون میدادم یکم خودم میرفتم بیرون استراحت میکردم الان اینجا توشهر غریب همسرم صب میره عصر میاد بعضی روزا حلما یکساعتم نمیخوابه درست و کل کارام میمونه ..
احساس میکنم خیلی خودم دور سدم از همسرم قبلا همه جا باهم بودیم حتی ی شب تنها نمیخوابیدیم ولی الان بخاطر شرایط جدا میخوابیم کلا خیلی زندگیم تغییر کرده از یطرف خوشحالم از یطرف همش فک ب گذشته میکنم ک راحت خواب و تفریحم بود الان ن😕 همش حس میکنم اونک ازیت میشه همش منم ن کس دیگ
ی دلگرمی یه حرفی یچیزی بگین ک دلم اروم بشه این فکرو حیالا رو نکنم🤦‍♀️🥲

۲۱ پاسخ

هروقت خسته شدی از دستش یادت بیار که اون هنوز خیلی فسقلیه و قطعا یه جاییش درد میکنه که نمیخوابه
من و همسرمم وقت نمیکنیم شبا حتی یه شب بخیر ساده بگیم
چون پناه نمیخوابه و شوهرم میخوابه من بیدار میمونم
تفریح رفتنی همش پناه تو ماشین غر میزنه و مجبورم اکثرا بشینم خونه
من خونم پایین خونه مادرشوهر عفریتمه
همش تیکه میندازه و اذیتم میکنه
ولی بخاطر کوچولوم که بهترین هدیه خواست برام تحمل میکنم و سعی میکنم براش مادر بهتری باشم
تمیز بودن یا نبودن خونه مهم نیس
خونه هر زمان تمیز میشه ولی دیگه این روزا و این لحظات تکرار نمیشن
خونه رو ول کن بچسب به استراحتت
دخترت تا دو سه ماه دیگه روال میوفته خوابش

ببین اینا مخصوصا سر بچه اول خیلی پیش میاد،من ۴ سال بچه نیاوردم بعدش بازم همش میگفتم پشیمونم،اما بعد از یه مدتی یهویی نه اما خورد خورد بر میگردید به حالت اول بلکه هم بیشتر،بذار دو تا شیرین کاری کنه غش و ضعف می کنی براش.بعدشم ۸ سال بچه نیاوردم دوباره که آوردم بازم پشیمون شدم 🤭گفتم کاش بیشتر درس خونده بودم سر کار میرفتم یه زندگی ایده آل تک فرزندی،اما واقعیت اینه آدم گشادی بهش غلبه نکنه هم با بچه درس میخونه هم تفریح می‌ره هم هزار تا کار دیگه😁
فقط صبوری کن و بگو اینم میگذره
یکم که بزرگ تر بشن خواب و خوراک جفتتون بهتر میشه

دقیقا منم عین توام نمیدونم افسردگی بعد از زایمان اینه یا این یه حالت عادیه نمیفهمم ولی خیلی خیته همش تنها با بچه تو خونه یه تفریح خشک و خالی و راحت ندارم

تک تک حرفات حرف دل منه ولی بلاخره باید بپذیریم ولی خب ب نظرم آروم آروم درست بشه روزای اول آرزوم بود ی دو ساعت بیشتر بخابم الان خابش درست شده ...آروم آروم بزرگ تر میشن با خودشون مشغول میشن زندگی رو روال میوفته باید مثبت فک کنیم اونا نخاستن ب این دنیا بیان ما آوردیمشون

عزیزم همدردیم منو همسرم بی نهایت عاشق همیم هر سال تولدش بهترینا رو فراهم میگردم سوپرایزش میکردم دو روز پیش تولدش بود سر راه گفتم واستا کیک بگیرم بعد رفتیم رستوران وسط سفارش دادن پسرم خرابکاری کرد ترسیدم لباساشم کثیف شه زودتر اومدیم خونه تو ماشین کلی گریه کردم ک حتی یک ساعت هم نشد دوباره مثل قبل پیش هم باشیم من از شما ۵ سال بزرگترم نمیدونم شاید ب بلوغ فکری هنوز نرسیدیم شاید زندگی عاشقانه ای ک داشتیم برامون کافی بوده نمیدونم چجوری خودمو قانع کنم هیچ چیز مثل قبل نیست بی نهایت عاشق پسرمم ولی این حس دوگانگی خیلی بدع یوقتا از خودم بدم میاد

حرفات دقیقا حرفهای و مشکل منم هست
ولی می‌دونی به چی فکر میکنم
به اینک خدا اینقدر لایق دونسته که ی فرشته کوچولو سپرده بهم .
اولش سخته ولی بعد برمیگردیم به روال قبل
و اینک سعی کن هرجور شده وقت بذاری برا خودت و همسرت
مثلاً گاهی بذارش پیش همسرت خودت ی ساعتم شده برو بیرون
یا اینکه وقتی خوابه با شوهرت وقت بگذرونید

ببین عزیز همه ما این حس رو دریم یا قبلاً تجربه کردیم ... بچه داشتن و بچه بزرگ کردن اگه سخت نبود که مقام مادر این قدر بالا نبود ... چند ماهه دیگه همه این باهم بودنا و ... بر میگرده اولش سخته ولی میشه
تازه بشنو از منی که الان بچه سومم هست و تازه 30ساله شدم و بهت بگم رابطه منو شوهرم هر روز داره بهتر میشه و واقعا سر هر کدومشون بیشتر و بیشتر عاشقش شدم
زندگی در جریانه و ما باید باهاش همراه شیم وگرنه خودمون ضربه میخوریم
بخدا اینقدر زود میگذره بعضی روزا می‌نشینیم یه خاطره از بچگی پسر اولم میگم بعدش میگیم چقدر زود گذشت چشم به هم زدنی بود باور کن

ن من ۵ سال تفریحامو کردم دانشگامم رفتم مسافرتامم رفتم بعد بچه اوردیم ، الانم خوشحالیم😂

عزیزم من همینطور فقط به این فکر می کنم من خودم خواستم که بچه دار بشم باید مسولیتش به عهده بگیرم و به بزرگیش فکر کن بخدا آنقدر زود میگذره سری بزرگ میشه از تنهایی درمیایم و میرن مدرسه به خوبیش فکر کن عزیزم بدون بیشتر مامان ها همین دردسر ها رو دارن چون اکثر دست تنهان

تنها نیستی دقیقا همه حرفایی که گفتی حرفای دلم بود زندگی ما بود که اینقد تغییر کرده

من این فکرا رو وقتی بار اول باردارشدم کردم
بعدش یه سری اتفاقا پیش اومد ک الان دیگه هیچوقت ب این مسایل فکر نمیکنم و اصلا اذیت نیستم

الان کوچیک دو سه ماه دیگه همی چیز درست میشه همین که بیشنن اسباب بازی میزاری جلو شو تو کاراتو میکنی از این دوران لذت ببر من بچه اولم خونه ام پیش مادر شوهرم بود نزاستن لذت زیادی ازش ببرم همش سعی میکرد به بچه بفهمونن کا نباید منو دوست داشته باشه الان بعضی وقتا یادم میفته غصه میخورم پس ناراحت نشو با لذت به دختر کوچولوت برس کارای خونه ام هفته ی بار کار کنیم چه اشکالی داره مهم بچه است

من ۳۴ سالگی ازدواج کردم ۳۷ سالگی بچه دار شدم و اصلا پشیمون نیستم خداروشکر میکنم خدا بهم این هدیه رو داده

عزیزم تنها نیستی من ۱۰ روزه ۲۹ ساله شدم و دقیقا از روز اول تا به امروز همین حس و فکر پ خیال و اینا رو دارم گاهی هم میشینم گریه کردن به حال خودم

من بعد ۱۰سال باردار شدم همش میگم بازم زود بود کاش بیشتر تفریح میکردم

ولی خب خداروشکر یه نی نی سالم تو بغلته که لذت میبری از دیدنش😍😍

من پارسال یه بچمو سقط کردن مشکل داشت، واسه همین الان قدر بچمو خییییییلی میدونم، چون پارسال خیلی گریه میکردم عذاب کشیدم🥲

منم شهر غریبم پشیمونم نیستم تنها نیستم‌ پسرم کنارمه تو تنهایی .اره اولاش سخته اونم دیگه شوهری با اون همه خستگی میبینه حال ندارم زود زود میبره بیرون .خب بچمو هم میزارم پیش خواهر شوهرم یا جاریم اینا گاهن . اما من راضیم فقط خواب ندارم قربونش برم خوابمو ازم گرفته ویر میخوابه صبح هم ۶ بیدار میشه

دقیقا منم همش به شوهرم میگم خیلی زود بچه دار شدیم .. من بعد عروسی فقط یکبار پریود شدم همیشه به این فکر میکنم ما باید خاطره های دونفری زیادی میساختیم خیلی زود بود برای بچه دار شدنمون شوهرم هم همیشه میگه بجاش سه نفری خاطره میسازیم

من توام یا تو منی؟

من وقتی رفتار خانواده شوهرمو میبینم میگم الان وقت بچه آوردن نبود🥵

چقدر مث منی 🥹

سوال های مرتبط

مامان هــامـین مامان هــامـین ۳ ماهگی
خیلی خستم دیگ کاش دکمه لفت دادن بود،دیگ نمیکشم همه‌ی استخونام درد میکنه،پاهامو دیگ حس نمیکنم بس ک راه رفتم بس ک توپام تکونش دادم،جدا از اینا دیگ اعصابمم خراب شده این چن مدت،دلم برا خودم تنگ شده خیلی،از تو خیلیییی پرم خیلی،۴ساعت دورم از خانوادم،نبود اونارم خیلی حس میکنم اینروزا،منی که درد بچمو نمیدونم و اون همش گریه میکنه مادرشدنم برای چیه،از ۴بیداریم ی چیز نمیزاره راحت بخابه،شربت دادم ،شیردادم،جاشو عوض کردم پس باز برا چیه گریش،تحملم تموم شده،میخام بشینم گریه کنم اما میترسم با صدای اونم بیدار شه چون الان ب زور خابوندم😔الان از فرط خستگی فقط میخام بخابم دیگه اشتها هم برام نزاشته،اصلا نمیزارع از این نوزادیش لذت ببرم،فقط میخام اینروزا سریع بگذره بشه ۶،۷ماهه...هه چه تصوراتی ک از این دوران نداشتم میگفتم عکس های قشنک قشنگ میگیریم مادرپسری اما الان ذوقو هیحانه هیچ چیزو ندارم هیچ چیزو....حرف زیاده اما حوصله نوشتنه زیادم ندارم دیگ....
مامان هــامـین مامان هــامـین ۳ ماهگی
این روزا شدیدا احساسه ناکافی بودن میکنم،و فک میکنم دلیلش هم آدمای دورواطرافمه از جمله مادرشوهرم پدرشوهرم جاریم و خاهرشوهرام..خیلی سخته با آدمای نادان و بی درکو شعور در بیفتی..من ازخانوادم ۴ساعت‌فاصله دارم،و تو شهرخانواده شوهر زندگی میکنم نزدیکیم بهم میریم میایم..اما کاش از اول قبول نمیکردم اینجا موندنو..خانوما کدوم مادری دوس نداره شیرخودشو بده ب بچش،کدوم مادری دوس داره هرجایی ک رف ی ساک وسایل شیرخشک بچه حمل کنه مسلما هیچ کس..من شیردارم اما خیلی کم میتونم بگم باید ۷،۸ساعت بگذره سینم پرشه ربطی هم ب خوردن نداره،ی روز صب تا شب رفتم خونه مادرشوهر تا ثابت کنم ک ب خوردن نیس من شیرم کلا کمه اخرش باچشای کورشون دیدن ک نمیاد شیرم..اما بازم با این اوصاف هی میگن شیرمادر همه چیه،این شیرخشکا پلاستیکیه و فلان..راستی عروس خاهرشوهرمم با من همزمان زایمان کرده دختره ۱۷سالشه اون اما شیرداره همشم دهنش کار میکنه و میخوره،اینم بگم اون با مادرشوهرش زندگی میکنه مسلما شیرخاهد داشت چون یکی هس غذاشو بپزه،یکی هس بچشو تروخشک کنه،اون میتونه استراحت کنه،من چی من تنهام ب کدوم کارم برسم اخه..با این اوصاف همش منو با اون مقایسه میکنن،حتی بچه داریمم با اون خر مقایسه میکنن،شما بگید با اینهمه حرف و فمروخیال من میتونم شیر تولید کنم؟!دیروز اونقدر خسته شده بودم دیگ رک ب مادرشوهر گفتم خدا بخاد تا زمان مرگ این دوتا بچه همش اینارو باهم مقایسه میکنید؟ب من چه اخه اون چ غلطی میکنه...سرتونو چرا درد بیارم از خودم خستم از خودم کلافم از خودم بدم میاد...خدا بهم آرامش بده فقط...