قسمت نهم: خواست خدا
توی مسیر فقط دعا میکردم نورا هم خوب باشه و باهم مرخص بشیم. طاقت موندن بیشتر توی بیمارستان رو نداشتم. یعنی میشه با هم بریم خونه مامان؟🥺
وارد بخش امید که شدم تا دخترمو ببینم پرستار اعلام کرد زردی دخترتون کامل برطرف شده خانم و میتونید ببریدش.
انگار دنیارو بمن بخشیدن با تمام دردی که داشتم بچمو بغلم کردمو بعد از انجام تست ها و فرایند ترخیص که همسرم انجام داد حدود ۱ ظهر خونه بودیمو و مثل خیلی از تهرانی های دیگه خیلی سریع بارو بندیلمون رو بستیم و اومدیم خارج از تهران🥹🥹
هیچوقت هیچوقت هیچوقت مهرپارسال که فهمیدم باردارم فکرشم نمیکردم اخرش به خوشی اما با این خاطره ها قراره تموم بشه.
اما اینو باید بدونیم که ما از خواست خدا خبر نداریم و باید خودمون رو برای هرچیزی اماده کنیم.
من کل بارداریمو با مطالعه با اگاهی و خوب سپری کردم و فکر میگردم بهترین زایمان هم حتما خواهم داشت. اما شد پر از تجربه هایی که برای هیچکس شاید اتفاق نیفته. اما میگذره و خواست خدا هرچی باشه پایانش همونه.
مامانا بهتون پیشنهاد میکنم همیشه با اگاهی برید جلو، توکلتون به خدا باشه حتما پایان قشنگی براتون نوشته.
همسر همسر همسر! هیچکس اونموقع نمیتونه اندازه همسر ادم کمک کننده باشه، بهش از قبل یاد اوری کنید قوی بودن اون مهمه! بدونه بهش نیاز دارید و ازش کمک بگیرید. تمام این مدت پدر مادر منکه خودشون اورژانس بودن از حال بد، خانواده همسرمم مریض بودن از قبل، فقط و فقط همسرم بود که تونست با محکم بودن نجاتم بده و یک لحظه ترکم نکرد.
در انتها برای همه مامانای باردار و مامانایی که به تازگی و توی شرایط خاص کشور زایمان کردن ارزوی سلامتی دارم. برای همدیگه دعا کنیم.
زخم های این دوران بد زخمیه...

۶ پاسخ

خدارو شکر که به خیر گذشته
انشالله همیشه سلامت باشید🤎

به سلامتی عزیزم خدا برای هم حفظتون کنه ،فقط یه سوال کدوم بیمارستان بودید و هزینتون چقد شد؟

خداروشکر که بخیر گذشت 🥹❤️

خدا رو شکر الهی همیشه برا همون بمونید

خداروشکر هردوتاتون خوبید

عزیزم الاهی قدمش پر از شادی و عشق و سلامتی و نور و ثروت باشه

سوال های مرتبط

مامان حسین و راستین🩵 مامان حسین و راستین🩵 ۳ ماهگی
بخش ششم🫄🩵
چی باید می گفتم😠
چیکار باید می کردم😭
آخه مگه فایده ای هم داره😓
اگه تاپیک های قبل زایمان منو بخونید تمام اتفاقاتی که سر من و بچه ام هوار شد رو من از قبل پیش بینی کرده بودم
زایمان طبیعی در اولویته،منم میگم باشه ،اصلا مگه خود من با شما هم عقیده نیستم ولی خوب مگر نه اینکه علت به وجود اومدن سزارین همین زایمان های پرخطر و موارد اورژانسی بوده
پس شما کی می‌خواین این ضرورت رو تشخیص بدین
فقط خدا می دونه که یه مادر چقدر توی نه ماه بارداریش استرس می‌کشه که خیالش از سلامت جگرگوشه راحت بشه،خدا یه دسته گل بهت میده بعد به خاطر این قوانین مسخره چه آسیب هایی که به این فرشته های کوچولو وارد نمیشه😔😔😔
من همه ی این حرفا رو توی بیمارستان گفتم،به همه
اما فکر می کنید فایده ای هم داره و یا اینکه آسیبی که به جسم و روح من وارد شده جبران میشه
پسرم تا روز پنجم بیمارستان بستری بود
روز اول نمی‌دونید واسم به چه سختی گذشت که بچه ام کنارم نبود و باید بدون پسر کوچولوم ترخیص می شدم
امیدوارم واسه هیچکدومتون اتفاق نیفته🥺و زایمان های خیلی راحتی داشته باشید😍
روزهای بعد هم که خودم با وجود اون زایمان سخت که نیاز به مراقبت شدید جسمی و استراحت داشتم توی بیمارستان سپری کردم
روزهای سختی بود اما سعی کردم بخاطر پسرام قوی باشم و به این فکر کنم که خیلی اتفاق های بدتری می تونست بیفته
و خدا رو شاکرم که راستین کوچولوم رو سلامت در کنارم دارم
مطمئنم که این پایان شیرین فقط از لطف خداوندم بوده🥹❤️
مامان نورا مامان نورا ۲ ماهگی
قشمت هفتم : عمل دوباره!
هموگلوبین خونم به شدت کم شده بود و این عامل بی هوش شدن هربار من بود. بیمارستان شروع کرد ب درخواست خون(o-) که خیلی هم توی شرایط فعلی کشور کمه و سازمان انتقال خون فقط در شرایط حاد (!!) ارسال میکنه شد.
من هم که همش احساس میکردم شکمم داره بزرگتر میشه و یه نورای دیگه توی شکمم هست! رفتم سونو اورژانسی و مشخص شد بلههه، خون ریزی داخلی دارم(فکر میکنم هوماتوم سزارین باشه اسمش) اما تمام خون هایی که از دست میدم بیرون نمیاد و داخل بدنم جمع میشه.
سریع اماده ام‌کردن برای عمل مجدد! با بی هوشی کامل😓
منی که قبل عمل انقدر حساس بودم فقط اسپاینال و خوب دوخته بشه شکممو .. حالا دوباره قرار بود شکمم شکافته بشه و ...
فقط اینکه قراره زنده بمونم آیا؟ دخترمو میبینم؟
هیچوقت توی این نه ماه برای خودم دعایی نکردم و اینبار هم فقط بخاطر دخترم دعاکردم که خدایا برگردم.
و بیهوش شدم😔
وقتی به اونروز فکر میکنم. اشکام سرازیر میشه هیچکس جز دخترم توی اون لحظه نتونسته منو از خدا بخواد که به دنیا برگردم😢😢
دردهای من غیرقابل وصف بود بطوریکه روی تخت عمل نمیتونستم برم و فقط میگفتم بیهوشم کنید کمتر درد بکشم.
مامان عشق مامان عشق ۵ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی( قسمت چهارم و آخر)
اینقدر که وسط دردها از حال میرفتم یادم میرفت کجام و باید چیکار کنم.
از ماما خواستم وقتی که خواستم زور بزنم، اون قسمتی که باید بهش زور بزنم رو با دست لمس کنه تا روش تمرکز کنم، اونم اینکار رو کرد و منم با تمام قدرتم زور زدم. بهم گفت که سر پسرمو میبینه، با این حرفش انرژیم چند برابر شد و زور بیشتری زدم که یهو ماما گفت: فاطمه اینجا رو نگاه کن‌! نگاه کردم دیدم پسر قشنگمونو از بین پاهام آورد بالا و داره میاره بزاره رو سینم. قشنگترین لحظه عمرم بود، هیچ دردی اونموقع نداشتم و پسر قشنگم تو بغلم بود. فقط خداروشکر میکردم. اینطور شد که پسرمون ساعت ۹:۵۰ دقیقه شب ۳۰ اسفند به دنیا اومد. بعدش دکتر اومد و بی حسی موضعی زد و بخیه هام رو زد.
حدود دو ساعتی پسرم روی سینم بود وبعدش آمادش کردن. منم به همراه یک خانم دیگه دوش سریع گرفتم و با پسرم و همسرم به اتاقم توی بخش منتقل شدیم. اون شب از خوشحالی خوابم نبرد. من همیشه خیلی زیاد ترس از زایمان داشتم ولی سعی کردم اطلاعاتم رو بالا ببرم راجبه زایمان تا بتونم کمی به ترسم غلبه کنم و از اینکه انجامش داده بودم و پسرم کنارم خوابیده بود از خوشحالی خوابم نمیبرد.
با آرزوی سلامتی برای همه ی مامانا و بچه های قشنگشون🩷🩵
مامان Yazdan🥹💙 مامان Yazdan🥹💙 ۱ ماهگی
پارت سه😅

دیگه چون درد نداشتم با ماما همراهم ورزش کردیم و برام طب فشاری و ماساژ و انجام داد
واقعا راضی بودم چون از ۵/۳۰ که ماما اومد سر یک ساعت من فول شدم و دکتر اومد معاینه کرد و گفت فول شده یکم رو تخت با کمک ماما همراهم زور زدم که سر بچه کامل دیده بشه و نهایت ساعت ۷ بردنم اتاق زایمان
و ۷/۱۵ دقیقه فقط با دوتا زور محکم و قوی پسرم به دنیا اومد😍

واقعا پیشنهاد میکنم بجای جیغ و داد کردن با نفس دردارو رد کنید ..ماما همراه حتما بگیرید که خیلی کمک کننده است ...و در نهایت با کادر پزشکی همکاری کنید چون به نفع خودتونه
من خیلی همکاری کردم اصلا جیغ و داد نکردم هرچی گفتن انجام دادم و... و لحظه ای که دکتر بچمو دراورد گفت واقعا دوس دارم سه بار دیگه جلوم زایمان کنی از بس که همکاری خیلی خوبی داشتی کیف کردم از همکاریت❤️

خلاصه اینم از تجربه من
درکل از انتخاب زایمان طبیعی راضی بودم و خوب بود
از کادر بیمارستان و ماما همراه و اپیدورال هم واقعا راضی بودم خیلی خوب بود
مامان مهدیار مامان مهدیار ۲ ماهگی
تجربه‌ی زایمان بخش پنج
درمورد بیمارستان قدس: کادر و پرسنلشون درمجموع خوبن تجربه‌ی بالایی دارن و اکثرشون خیییلی مهربون و مسئولیت پذیرن خدا خیرشون بده. پرسنل بخش زایمان(همونجایی که زایمان کردم) خیلی خیلی باتجربه و مهربون بودن. بخش خصوصی هم که عااالی بودن اما برای کورتاژم که بخش عمومی بستری شدم پرسنلش به اندازه ‌ی اون یکی بخش ها باحوصله و صبور و مهربون نبودن اما خب بازم در مجموع رضایت بخش بود
درمورد بیمه: ما بیمه نیرومسلح داشتیم با بیمه تکمیلی کوثر. کل هزینه‌ی زایمان با یک شب بستری اتاق خصوصی شد ۴۲ میلیون که ما کلاً ۳میلیون و نهصد دادیم.
درمورد دکترم: دکتر عظیمی نژاد دکتر خوبیه خیلی باتجربه‌س خیلی هم صبوره اگه به حرفش گوش کنید خیلی باحوصله‌ست اما تاکید زیادی روی اپیدورال داره اگه اپیدورال نگیرید هم خودتون خیلی اذیت میشید هم اینکه دکتر زیاد باهاتون راه نمیاد.
درمورد خود زایمان: زایمان من ۳۰ ساعت طول کشید و واقعا دیگه آخراش خسته کننده بود برام. تصورم این بود که چندساعته زایمان میکنم و تموم میشه اما خب خیلی طولانی شد. اما با وجود همه‌ی سختیا و بدبختیایی که کشیدم🥴 بازم ترجیحم برای زایمان های بعدیم طبیعیه چون دوره‌ی نقاهت کوتاه‌تری داره و بلافاصله بعداز زایمان هم بچه‌م رو دیدم و بهش شیر دادم و اینجور چیزا دیگه. در کل هر نوع زایمانی سختی خودش رو داره بستگی به این داره که اولویتتون چی باشه یکی سزارین دوست داره و یکی طبیعی🤍
مامان حسین و راستین🩵 مامان حسین و راستین🩵 ۳ ماهگی
بخش پنجم🫄🩵
واقعا دیگه داشت تحملم تموم می‌شد ،فقط گریه می‌کردم
دکترم که دیروز بهم اطمینان داده بود که ۲ ساعت زایمان می‌کنم اما ساعت ۹ شده بود و من از سر شب توی خونه درد شدید کشیده بودم در همین حین حس کردم که دستشویی دارم خواهرم دکتر رو خبر کرد و دکتر و ماماها دور من جمع شدند
دردم بیشترین حد ، اضطراب زایمان ، ذوق و شوق نزدیک بودن دیدارم با فرزندم همه و همه با هم همراه شده بود😓😢🥹❤️
من خیلی تلاش کردم ، تمام خودمو واقعا گذاشتم....
اما بچه نمی‌اومد🥺
دیگه توانم تموم شد😥
من صبور واقعاً دیگه جیغام به اختیار خودم نبود
ولی باز بچه نمیومد یه ماما از بالا شکمم رو، رو به پایین فشار می‌داد خانم دکتر هم از پایین تلاش می‌کرد می‌گفت که سرش رو می‌بینه اما خبری از تولد بچه‌ام نبود دیگه در کنار تموم دردام ترس هم به جونم افتاده بود
نکنه اتفاقی واسه بچه‌ام بیفته🫣😭
خودم هم واقعاً خوب نبودم اما فقط به بچه‌ام فکر می‌کردم
لحظه‌ای که ماما روی شکمم رو فشار می داد خیلی وحشتناک بود انگار شکنجه می‌شدم
با برشی که خانم دکتر داد و کاملا احساس کردم که عمیق بود بالاخره پسرم اومد🥹❤️فقط برای یه لحظه رو شکمم گذاشتنش و سریع ورش داشتن همزمان خانم دکتر گفت : که پسرت دو دور بند ناف داشته و همین بند ناف نمی‌ذاشته که بیاد یعنی میومده و بند ناف مانعش می‌شده همون لحظه افت قلب هم پسرم داده بود
من روز قبل سونو داده بودم همه چی که خوب بود بعدش که از دکتر پسرم شنیدم که علت پیچیده شدن بند ناف و بقیه مشکلاتی که برای پسرم پیش اومده رفتن آب داخل ریه‌اش و اومدن فشار به سرش فقط به علت زایمان سختم بوده😔😔😔