پارت ۱۶۸
از بغل این در میومد میرفت تو بغل یکی دیگه..
و من..
نمیدونم چرا اما بغض کردم.
غمگین شدم..
درست مثل اینکه وسط..خاله بازی یه بچه..عروسکش رو بگیری..
بغ کردم و نزدیک ماشین وایستادم..
چند دقیقه ای..طول کشید اما امیر چرخید سمتم..:رهاا..!چرا اونجا موندی؟؟
توجه همه بهم جلب شد..
سعی کردم لبخند بزنم..
اول از همه صدای یه زن بلند شد..!
قد بلندی داشت..هیکل کشیده..
نگاه تند تیز..
اخم کرد..:امیر این بچه کیه؟؟
قلبم..فشرده شد..
امیر جلو اومد و دستمو گرفت..:بچه ها ایشون رهاست..!رها دوستامن..امم اکثرا واسه
زمان دبیرستان..و قبل رفتنم..کم کم باهاشون اشنا میشی..!
رو به دختری که ازش سوال کرده بود کرد و گفت..:رها ..
حس کردم نمیدونه چی معرفیم کنه..!اممم یه جور سر درگم بود..لعنتی..!منم هنوز
دلم نمیخواست..کسی بهم نسبت خواهر امیر بودن رو بده..
یه قدم جلو گذاشتم و کنار گوش امیر گفتم..:مجبور نیستی بگی خواهرتم..!
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.