۱ پاسخ

پارت ۱۶۸
از بغل این در میومد میرفت تو بغل یکی دیگه..
و من..
نمیدونم چرا اما بغض کردم.
غمگین شدم..
درست مثل اینکه وسط..خاله بازی یه بچه..عروسکش رو بگیری..
بغ کردم و نزدیک ماشین وایستادم..
چند دقیقه ای..طول کشید اما امیر چرخید سمتم..:رهاا..!چرا اونجا موندی؟؟
توجه همه بهم جلب شد..
سعی کردم لبخند بزنم..
اول از همه صدای یه زن بلند شد..!
قد بلندی داشت..هیکل کشیده..
نگاه تند تیز..
اخم کرد..:امیر این بچه کیه؟؟
قلبم..فشرده شد..
امیر جلو اومد و دستمو گرفت..:بچه ها ایشون رهاست..!رها دوستامن..امم اکثرا واسه
زمان دبیرستان..و قبل رفتنم..کم کم باهاشون اشنا میشی..!
رو به دختری که ازش سوال کرده بود کرد و گفت..:رها ..
حس کردم نمیدونه چی معرفیم کنه..!اممم یه جور سر درگم بود..لعنتی..!منم هنوز
دلم نمیخواست..کسی بهم نسبت خواهر امیر بودن رو بده..
یه قدم جلو گذاشتم و کنار گوش امیر گفتم..:مجبور نیستی بگی خواهرتم..!

سوال های مرتبط

مامان هامین مامان هامین ۳ ماهگی
پارت ۲۶۳
فک امیر منقبض شد..:من امیر محتشمم..نه پسر محمد رضا محتشم..نه نوه ساالر
خان محتشم..من فقط امیرم توی کارم..مهم نیست اون کار چیه..مهم اینه من با چنگ
و دندون به اینجا رسوندمش..مهم اینه ثمره تالش خودمه..
من متنفرم از اینکه واسه معرفی خودم اسم پدر و پدر بزرگ و فالن و بیسال ردیف
کنم..
یه کارخونه به من هویت نمیده..
کار هم عار نیست..۱۲سال تمام برنگشتم ایران..چون متنفر بودم از اینکه بخوایید باز
خواستم کنید..
گذاشتم االن اومدم..که سرمایه دارم..که اعتبار دارم..
اگر بازم از نظرتون مناسب خونواده نیستم میتونم برم..
سیگارش خاکستر شده بود..
توی بشقاب میوه خوری جلوی دستش خاموشش کرد و بلند شد..
اقا بزرگ اخمش رو غلیظ تر کرد..:بشین بچه..!
با شنیدن لفظ بچه لبخند رو لبم اومد..امیر چقدر مثل اقا بزرگ بود..!
حالت هاشون ..حرف زدنشون..
نشست و نفسش رو کالفه بیرون داد..اقا بزرگ گفت..:اصال یکم از این کارت بگو ببینم
چطور کاریه..!
امیر با تسلط گفت..:من با کله گنده ها و شیخ های عرب کار میکنم..!یه جورایی مثل
اچار فرانسشونم..
اونا دنبال تجمالتن..ماشین خوب خونه خوب چیزای خاص حتی کلکسیون های
نایاب..
مامان هامین مامان هامین ۳ ماهگی
پارت ۱۰۷
تو حموم خوردم زمین..االن..بدنم درد میکنه..
استخون لگن و ارنج و ستون فقراتم..
رو برگه یه چیزایی نوشت و گفت..:برات عکس نوشتم بنداز ببینم استخونات مشکلی
دارن یا نه..
هرچند تشخصیم یه کوفتگی سادست..هیچیت نیست بیخود خودتو لوس کردی..
چشمام گرد شد و اروم گفتم:ممنون..
نسخه رو داد دستم..
_طبقه پایین زیر همکف..عکسبرداری داره..
با لبخند سرتکون دادم اومدم بلند شم..
امیر اخم کرد..:به خانوم دکتر بگو دیگه چت شد؟؟چرا هولی بری؟؟..
دکتر بد تر از امیر اخم کرد..رو به من گفت..:نکنه این جای حموم بوده؟؟
اول منظورش و نفهمیدم..با بدتر شدن اخم امیر فهمیدم فکر کرده امیر منو زده..
هول گفتم..:نه اون نکرده ..!
خودم از ایهام جملم تو دلم خندیدم..
دکتر با اخم بدتر با چشم امیر رو نشون داد و گفت..:پس چه مشکل دیگه ایی داری
که میگه؟؟
صدتا رنگ عوض کردم از خجالت..جلو امیر اخه..
انقد من و من کردم که صدای کالفه امیر اومد..:حدود ۳ 4 دقیقه بد زمین خوردنش
بردمش تو اتاق شروع به خونریزی کرد..
اخمای دکتر باز شد و پرسید..:حامله که نیستی؟؟
مامان سپهر مامان سپهر ۳ ماهگی
مادرشدهرم بعد از دو ماه پسرمو دید اخه تو یه شهر زندگی نمیکنیم. دستای بچه رو چسبوند به هم، پاهاشم چسبوند به هم، بعد بلندش کرد. من دلم نیومد نگاه کنم رومو کردم اون ور یهو صدای جیغ پسرم بلند شد و گریه کرد. آخه این چه کاریه؟ بقیه بهش توپیدن که چیکار میکنی بچه هنوز خیلی کوچیکه. منم گفتم ما باهاش از این کارا نمیکنیم. دوباره گذاشتش رو زمین از این دست قلش میداد روی اون دست. چندین بار این کارو کرده بود که مثلا قل خوردن یاد بگیره. اخه چه عجله ای داری زن خب خودش یاد میگیره هرموقع وقتش شد. این سری نمیدونم چی شد یهو پسرم دوباره جیغ کشید. نمیدونم دستش گیر کرده بود زیرش یا چی! دیگه این کارو نکرد و تا اخر شب باهاش ملایم برخورد کرد. شوهرم میگفت تا مامانم اومده، تو بچه رو بذار اینجا برو بخواب. منم به زور رفتم ولی اینقدر دلم شور میزد نتونستم و اومدم بیرون گفتم من تا بچه ام بغلم نباشه خوابم نمیبره.
بعدا اگر همین پسر من شیطون بشه اینا میگن وااای چقدر شیطونه از بس که باهاش بازی های ناجور میکنید اینجوری میشه. باهاش بازی نکنید که اروم بشه. کارای خودشونو نمیبینن.
خلاصه ادم از کسی که فکرشو نمیکنه ضربه میخوره. قبلا خیلی ملایم تر بود. این دم کرده رازیونه هم اینقدر اصرار کردن و دم کردن براش، بهش دادم. که بچه ام اسهال شد. خدارشکر زود رفع شد چون پسرم شکمش کار نکرده بود‌. سریع به شدهرم گفتم اینفاکول بخر که به داد بچم برسم
مامان توت فرنگی ها🍓🍓 مامان توت فرنگی ها🍓🍓 ۵ ماهگی
آپیدیت سفر
#روز_دوم
قرار شد صبح بریم شش پیر
فاصله تا شیراز ۲ ساعت بود
قبل از حرکت به بچه ها شیر دادم پمپرز عوض کردم
حرکت کردیم توی مسیر ترافیک زیاد بود
تا رسیدیم له شدیم
وسطای راه بچه ها گشنه شدن و ایراد گرفتن
ماشینو نگه داشتیم و برا بچه ها شیر اماده کردیم
شدید باد بود پس سریع سوار ماشین شدیم به بچه ها توی ماشین شیر دادیم

آروم شدن تا رسیدیم مقصد
تا جا گیر بیاریم و بشینیم ی کم طول کشید

سریع چادر بچه ها رو باز کردیم بردیمشون توی چادر
باد میومد و خنک بود چون لب آب بود
لباس گرم پوشوندم به بچه ها پتو دور پیچ هم‌گرفتم دورشون

یه آدم بی فرهنگی اونجا بود از این باند خیلی بزرگا داشت و صداشو تا فلک هفتم بالا برده بود
یکی از دخترام بخاطر صدای بلند اذیت شد و اصلا نخوابید از تایمی ک رسیدیم تا برگشتیم یه تیکه گریه کرد
اون روزو نابود شدیم اصلا نتونستم از جام تکون بخورم اینقد ناارومی کرد
با اینکه کمکی هم داشتم
به جز خودم و همسرم ۳ نفر دیگه هم بودن
ولی حتی بچه ها نذاشتن ناهار بخورم اینقد گریه کردن 🤕

در نتیجه سفر با بچه هر روزش یه مدله
یه روز خوب ی روز بد

امروز اخرین روز سفره و فردا میگم چی میشه امروز😅
مامان هامین مامان هامین ۳ ماهگی
پارت ۲۳۰
با این لباسا قشنگ شدی..تو دل بروو..مثل اون دختر بچه های گوگولی که ارایش
میکنن و لباسای تیتیش میپوشن..اونوقت ادم دلش میخواد بغل کنه بچلونتشون..
دستشو اروم کشید کنار صورتم..:نمیتونی تصور کنی که االن چقد دلم میخواد
بچرخونمت و بکوبونمت به دیوار..لباسو تو تنت جر بدم و وقتی داری از سرما زیرم
میلرزی ترتیبتو بدم..!
_هیییییع..!
تو گلو خندید..:رها جان امیر..برو باال به لباس معمولی بپوش..بدو بیا تو بغلم تا ببرم به
همه نشون بدم بگم این بزغاله خودمه..هان؟؟
دلم قنج رفت از مهربونیش..حرفاش انقد قشنگ بود که میگفت برو تا اخر جشن تو
اتاق بمون هم میموندم..
اروم سر تکون دادم که باشه..
نگاهش خمار شد تو نگاهم..
اب دهنمو قورت دادم..
سرشو خم کرد و اروم لبمو بوسید و عقب رفت..ارووم گفت..:گفتم االن دلم میخواد
چیکار کنم؟؟
نگاهم بین چشماش دو دو میزد.
سرتکون دادم که اره..
تخس نگاهم کرد..:اینم بهش اضافه کن که بعدش یه دورم تو تخت ترتیبتو میدم..!
چشمام گرد شد.
لباش حریص روی لبام نشست..
دستش از چاک لباسم تو رفت و به پهلوم چنگ زد..!