بارداری
فرزندپروری
بچها یه داستان کوچولو میگم براتون ببینین حق با کیه قضاوت تون چجوریه

دوستای گلم ما با مادرشوهرم و خواهرشوهرم اینا یجا زندگی میکنیم
که ای کاش جفت پاهام میشکست نمیومدم اینجا دیگه دارم روانی میشم
مادرشوهرم اوایل که بچم به دنیا اومده بود خیلی اذیتم میکرد یبار دعوا راه انداخت سر اینکه ما میخواستیم بچمو ببریم دکتر اونم میگفت نبرین بزارین فامیلای من میخوان بیان ببیننش یه روز دیگه ببرین
سر همین موضوع قهر کرد شوهرم احمق مو انداخت تو جون من و …
سرتون و درد نیارم
خلاصه من از اول تا الان بچمو ندادم بهشون نگه دارن جایی رفتنی دادم مامانم نگه داشته
چون ازشون بدم میاد و خیلی اذیتم کردن
بعدم یجوریه که میرم خونشون بچم گریه میکنه میدن به خودم دو دیقه نگهش نمیدارن فقط وقتایی که بچه سرحاله دورش جمع میشن
بعضیاتونم میدونین چجوری با لجبازی مادرشوهرم بچه چهل روزم ویروس گرفتمریض شد
الان شوهرم میگه هفته ی بعد که عروسی دعوتیم بچه رو بده به مامانم منم نمیدم و دعوامون شد…
خود خواهرشوهرم بچهاشو پیش مادرشوهرش نمیبره همیشع اینورن،….



با وجود تموم اینا شنا حق و به کی میدین؟ کار من درسته یا اونا



بارداری
فرزندپروری

۲۳ پاسخ

نده بهش

وای منم این مشکلو دارم
دیدی قبل بچه دار شدن انقدر مشکل نداشتیم باهاشون ولی بعد بچه انگار خیلی اذیتاشون بیشتر شده
من همه جا میگفتم مادرشوهرم خیلی خوبه
ولی الان بشدت رفتاراش رومخمه
خودخواهی هاش
زبون رک و تند و تیزش
اوفففففف
منم اصلا نمیدم دستشون چون اوناهم ندیدم تاحالا بچه رو اروم کنن هروقت گریه میکنه میدن دستم

من ک همش میزارم پیش مامانم.پیش مادرشوهرم تاحالا نزاشتم

دقیقا مثل مادرشوهر من
یبار نیومدن بگن بده بچه رو نگه داریم یذره استراحت کن یا کاراتو انجام بده
وقتی هم میان ببیننش 10دیقه میشینن زود فرار میکنن
ولی خیلی ادعاشون میشه که دوسش دارن
همچین دوس داشتنی بخوره تو سرشون

پسرم یکماهه بود بردیمش عروسی...چرا نمیبریش؟؟بذارش رو کالسکه یا کریر یکم دورتر از باند و صدا باش...ولی تا وقتی مادرشوهرت نگفته بچه رو نگه میدارم نذار پیشش، اگر گفتن که اشکال نداره بالاخره اونم مادره و نوه دوس داره

ببر کالسکه هم ببر راحت بزارش داخلش

عزیزم بچت رو ببر راحت همراه خودت من تا الان چندتا عروسی رفتم بچم هم بردم

به نظرم نرو ،نری عروسی اول اینکه واسه بچه ات ارزش قائل شدی دوم دیگه حرف خور مادرشوهرت نمیشی
چون اگر نذاری یه حرف میزنه بذاری یه حرف میزنه
البته اینو هم در نظر بگیر که می‌ترسند ناراحت بشی بچه تو دستشون گریه میکنه واسه همین پس میدن به خودت

عزیزم یا بچه رو با خودت ببر یا اصلا نرو معلوم نیست چقد بمونی بچه مادر میخواد
منم مثل شما بودم قبلاً هرجا میرفتم میزاشتمش پیش اونا که نمیدونستم چی ها بهم میگن یه روز مریض شدم رفتم دکتر تا برگشتم بچه گریه کرده مادرشوهرمم تا تونسته پدرمو که تو قبر هستش نفرین کرده
دیگه منم نذاشتم به شوهرم گفتم خداروشکر اونم گفت دیگه لازم نیست اونجا بزاری هرجا رفتی با خودت ببر

من جای تو بودم.حالا ک شوهرت اینجور کرده
کلا نمیرفتم عروسی

من جای تو بودم.حالا ک شوهرت اینجور کرده
کلا نمیرفتم عروسی

بنظرمن بچه رو باخودت ببر خیالت راحته، واینکه درسته حق باتوعه ولی پیش شوهر نباید مستقیم بگی نمیخام بچمو بدم دست اینا دختر یه کم تو زندگی سیاست داشته باش کارت راه می افته
همه چیزو شسته رفته بگی این میشه نتیجش وقتی میبینی شوهرت حساسه جور دیگه حرف بزن

شما
هرکسی راحتی بدی بچتو

ب نظرم ب شوهرت بفهمون ک وقتی بچه گریه کنه اینا نگهش نمیدارن من نمیتونم بزارمش اذیت میشم اصلا هم بهم خوش نمیگذره با سیاست بکشش سمت خودت نزار اونا بکشنش سمت خودشون

عزیزم منم بچمو ب مادرم میدم چون اگه چیزی بشه میتونم از مددرم گلگی کنم یا بش حتی بگم اینکارو نکردی اونکارو کردی ولی جرات نداریم ب خانواده های پادشاه کره جنوبی اعتراضی کنیم

از نظر من تا میتونی بچتو پیش مادرشوهرت نذار مگر اینکه خودشون بگن ببری چون بعد ها حتما منت میذارن ولی مادر خود ادم اینطوری نیس

بنظرم نزارش جا پیششون فقط سر حالی بچتو میگیرن تحویل ،نه گریه زاریشو

منم تا وقتی دخترم بخنده و بازی کنه میان سمتش خانواده و طایفه شوهرم وقتی گریه میکنه میدن خودم دیگه ام نمیان بگیرنش

گذشته رو ول کن اگ فک میکنی مواظبت میکنه بده بهش اگم ن بدون دعوا با سیاست بگو نمیخام مادرت اذیت شه میدم مامان خودم

نه بچت با خودت ببر یا برای مامانت بزار مادرشوهر دایه مهربان تر از مادر میخواد باشه ها ولی نمیتونه بچت هم گریه کنه میخواد حرف بارت کنه ک چرا گزاشتیش براش،رفتی

والله شما
چون اول اینکه اذیت میکنن . دوم اینکه وقتی بچت سر خاله میخوانش
سوم اینکه ب هر دلیلی شما و همسرتو ب جون هم میندازن
چرا جدا نمیشین؟؟؟از خونه اونا

ببین گذشته هاا گذشته اگه الان اخلاقش خوبه بده

۱۰۰درصد شما.

سوال های مرتبط

مامان آیهان🌙🧸 مامان آیهان🌙🧸 ۷ ماهگی
یکم درد و دل
بچه ها کسی هست مثل من با مادرشوهرش تو یه ساختمون باشه؟؟
منه بیچاره طبقه اول خواهر شوهرمه طبقه دوم مادرشوهرم طبقه سوم هم ما میشینیم از وقتی آیهان به دنیا اومده مادرشوهرم میاد بالا میشینه پیش بچه هر دفعه هم من بهش میگم هم شوهرم که بچه رو بوس نکن نباید نوزاد رو بوس کرد اما تا چشم منو دور میبینه بوسش میکنه کلا بلده با من لج کنه بچه رو میگیره بغلش انگار عروسکه انقد بچه رو سر و ته میکنه آخر بالا میاره 😑🤦‍♀️بچه گریه میکنه نمیده بچه رو بهم میگه الان آروم میشه 🫤در حالی که وقتی باردار بودم و حالم بد بود یه سر بهم نمیزد ببینه مردم زندم با وضع بارداریم هی دعوا های مختلفی مینداختن من فقط میشستم گریه میکردم فشارم میرفت بالا حالا با اینکه فامیلیم (شوهرم پسر داییمه) آخر کاری کردن که ۳۰ هقته به خونریزی افتادم دیگه بچه رشد نکرد ۳۶ هفته به دنیا اومد اینا هیچ وقت یادم نمیره اونوقت الان میاد میشینه بالا قربون صدقه بچم میره الان عزیز شده😑با همه اینا دلم گرمه که شوهرم همیشه پشتمه همیشه درک میکنه خودشم میدونه خانوادش با من لجن🥺ای کاش از دست اینا من راحت میشدم 😫
مامان آرون مامان آرون ۴ ماهگی
همه فکر میکنن مادرایی که شیر خشک به بچه میدن همش قضاوت میشن
اما من یه مادرم که شیر خودمو میدم به بچم
هفته های اول نوک سینم زخم شدش با درد به بچه هرجوری بود شیر دادم
الانم پسرم هر دو‌ساعت از خواب بیدار میشه شیرش میدم چون شیر مادر سریعتر حضم میشه و‌بچه گشنش میشه
وسط شیر دادن یهو احساس تشنگی شدید می‌کنم بعضی وقتا هم ضعف می‌کنم ولی با همه اینا بازم دوست دارم شیر خودمو به بچه بدم وزن پسرمم خوبه ‌‌دکتر و بهداشت هروقت رفتم گفتن خوبه و نیاز به کمکی نداره
ولی با همه اینا گاهی اطرافیانم یه حرفایی میزنن که دلم میشکنه واقعا
بچم دهنش باز میشه میگن گشنشه در حالی که من بچم رو میشناسم اگه خیلی زود به زود بهش شیر بدم بالا میاره
یا مثلا مادر شوهرم به شوهرم میگف شیرش بچه رو سیر نمیکنه واسه همین بچه گریه میکنه 🥲واقعا دلم شکست که من دارم با این همه سختی به بچم شیر میدم ولی اینا همیشه تا بچه گریه میکنه سریع میگن گشنشه در حالی که بچه کولیک داره شبا از یه ساعتی به بعد گریه هاش شروع میشه ربطی به گشنگی نداره اما فقط میخوان به من مادر حس ناکافی بودن بدن
مامان امیر حسین 👶🏻 مامان امیر حسین 👶🏻 ۷ ماهگی
الان یه چیزی یادم اومد چقدر دیونه بودم وقتی رفتم برای زایمان همش میگفتم نکنه بچمو با بچه ی دیگه عوض کنن نکنه بعد من نفهمم اینا 🤣وقتی بچه رو از شکمم در اوردن صدای گریشو شنیدم فقط چیزی نمیدیدم چون پرده زده بودن بعد بهشون گفتم بیارین بچمو ببینم کوش بعد دستیار دکتر گفت بردنش رفت 😐. گفتم چرا خب اول میزاشتین ببینمش توروخدا بچم با بچه های دیگه قاطی نشه بعد خندید گفت نه خانم چجوری قاطی بشه اسمش روی دستبند دستش نوشته شده از عمل تموم شدی بیرون بهت نشونش میدن بعدش میدن دست همراهت خلاصه اینجا دلهره گرفتم گفتم وای الان مطمئنم عوضش میکنن من چجوری تشخیص بدم بچمه یانه کلن خیلی فوبیای این اتفاق رو داشتم چشمم به در بود که فقط زودتر تموم بشه بخیه زدن و منو‌ببرن بیرون ببینمش بعدش که از اتاق عمل بردنم ریکاوری بچمو اوردن پیش صورتم گفت بیا اینم بچت ببینش همین اول که نگاش کردم وای کپی شوهرم بود 🤣🤣🤣 فهمیدم این اصلا بچه خودمه بابا مشخصه کلن مو‌ نمیزنه خیالم راحت شد خندم گرفته بود بخاطر این افکارم 😐😂 بعدش بچم یجوری بود انگار شوهرمو کوچولوش کردن گذاشتن کنارم 🤣🤣🤣