۲ پاسخ

👏👏👏👏👏

💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜

سوال های مرتبط

مامان نیکا مامان نیکا ۱ سالگی
پارت اول
سلام مامان ها
می‌خوام از یه تجربه بگم از راهی که خیلی ها سردرگم هستن که برن.
یا نرن
من قبل از اینکه دخترم رو از شیر بگیرم اینجا سوال پرسیدم
بعضی ها در حد چند کلمه جواب دادن و نتیجه نگرفتم کامنت ها رو
خوندم و بعضی ها خیلی خوب راهنمایی کرده بودن خلاصه من زیاد اهل پیام گذاشتن نیستم فقط چون خیلی زجر کشیدم این چند روز
خواستم اینجا بگم شاید کمکی به بعضی از مادرها بشه
دختر من از ساعت دوازده شب که موقع خوابش بود تا دوازده ظهر که بلند میشد دو ساعت دو ساعت شیر می‌خواست گاهی یه ساعت به ساعت نه با آب نه با سرپا دور دادن آروم نمیشد بخاطر اینکه باباش غر نزنه سریع مجبور میشدم شیر بدم
سعی کردم صبح ها ۹صبح که برا شیر بیدار میشه دیگه ندم که بلند بشه ولی باز چشم بسته گریه میکرد و شیر می‌خواست وقتی بلند میشد هم صبحونه نمی‌خورد و بسیار بد غذا بود .البته تا اردیبهشت که پیش مامانم بود و من سرکار بودم بهتر بود
تابستون که کنارش بودم بدتر بدغذا شد و طلب شیر میکرد
منم مجبور بودم بخاطر اینکه مهر باید برم سرکار و دیگه نمیتونستم از شیر بگیرم و بدغذاییش ازارام‌میداد شوهرم هم یا سرکار بودو وقتی خونه بود خیلی باهاش بازی نمی‌کرد و به این خاطر نمیتونستم رو اون حساب باز کنم و
تصمیم به گرفتن شیر کردم اونم موقع ای که شوهرم شبکار باشه و آرامش بیشتری باشه واونم بد خواب نشه و غر بزنه
فقط هم شیر خودم رو میخورد
طبق تجربه یک یکی از مامان ها آبلیمو زدم لب زد دید ترشه و چند دقیقه بعد دوباره امتحان کرد و دیگه اصلا سراغش نیومد
یکم بی قراری کرد و خوابید دوبار تا صبح بیدار شد و گریه کرد
روز دوم خونه مامانم خواهر زاده هام پیشش بودن خوب بود
مامان دلسا و دخترم 🥰 مامان دلسا و دخترم 🥰 هفته نوزدهم بارداری
*روز سوم گرفتن شیر*
دیشب دلسا یه بار ساعت 3 از خواب بیدار شد بغلش کردم ابش دادم خورد یکم گریه کرد و خوابید
صبح ساعت 8 بیدار شد باز به گریه
که طبق روال باز بغل و اب
وقتی بیدار میشه بغلش میکنم میبرمش اشپزخونه بهش اب میدم میخوره میگم مامان میریم تو اتاق باز میخوایم بخوابیم برای شبا هم همینجوره فعلا که این روش جواب داده
خوابید و ساعت 10 بیدار شد به گریه
خوابش میومد ولی نمیدونم گرسنش بود یا چی
خیلی گریه کرد و می می،می می کرد
هر کاری کردم اروم نشد حدود 45 دقیقه به نق و گریه گذشت تا کم کم اروم شد گفتم مامان بیا صبحونه بخوریم براش صبحونه اوردم خورد دیگه سیر شد سرش گرم شد
بعد از نهارم رفتیم خونه مامانم تا 11 شبم اونجا بودیم این وسط چند بار بهونه گرفت یه بارش که خیلی دیگه داشت بی تابی میکرد بردمش تو پارکینگ مامانم اینا توپ بازی کردیم اروم شد
امشب عصاره خوریشو ندادم بهش نمیخوام به مکیدن موقع خواب عادت کنه
من دلسا را قبلا وقتی هنوز زیاد خوابش نمیومد میاوردمش تو رختخواب ولی الان میذارم حسابی خوابش بگیره و بیارمش
خلاصه که در کل پروژه ی سختیه
به شدت دلم برای شیر دادن و اینکه بیاد بهم بچسبه تنگ شده🥲
تا کی بچه بهونه میگیره؟چند روز طول میکشه تا یادش بره دیگه؟
مامان قلب کوچولو مامان قلب کوچولو ۱ سالگی
از وقتی درگیر این سنگ شدم پیگیر نشدم. اول پشت گوش انداختم الانم که پیگیر شدم دکتر گفته باید عمل بشه بشدت میترسم و استرس دارم همش کابوس میبینم به دکتر میگم بیحس کن میگه نه فقط بیهوش. از یه طرف میگم نرم عمل. باز میترسم. نرم بد از بعدتر بشه. میگم برم اگه بیهوشم کرد و. یه چیم شد. چی. همش نگران. بچمم که خیلی کوچولو هستش. دیگه بریدم. با خودم میگم. شاید یجا براش کم گذاشتم شاید برای چیز های الکی نالیدم باز. به فکر میرم. میگم این که چیزی نیست میگذره اما استرس استراب دیونم کرده. خیلی نگرانم. با خودم میگم. کاش موقع بچم میگفتم بیهوشم کن تا الان انقد ترس از بیهوشی نداشتم. من میدونم چیزی نیست بیهوشی اما. انقد که من استرس پارم میترسم سکنه کنم. یعنی هیچ راهی اسن سنگ ندارع که دفع بشه اخ چقد دلم به خودم میسوزه. که هیچ کاری برای خودم انجام ندادم. باز که یادم از بچم‌میاد. خودمو فراموش میکنم میگم چقد مادر بودن سخته. چقدر از بچگی تا بز گی سختی. اخرم هیچکس قدرتو نمیدونه
مامان جوجه‍ طلآیی🐣 مامان جوجه‍ طلآیی🐣 ۱ سالگی
دیشب یکی از سخت‌ترین شب‌های بچه‌داری رو گذروندم.
چند شبه آرادو از شیر شب گرفتم و دیگه هم تابش نمی‌دم و دارم بهش یاد می‌دم خودش بخوابه. ولی دیشب… با اینکه پنج شب از شروع این روند گذشته بود، فوق‌العاده بی‌قرار بود.
هر نیم ساعت با گریه شدید بیدار می‌شد و شیر می‌خواست. وقتی می‌دید خبری از شیر نیست، خودش رو به در می‌کوبید که باز کنم و بره بیرون. وقتی منصرفش می‌کردم، آب می‌خواست و وقتی لیوان آب رو می‌دادم، روی من می‌ریخت و جیغ می‌زد.

ساعت شش صبح از شدت بی‌خوابی و خستگی دیگه نتونستم تحمل کنم و سرش داد زدم 😔😭
خدایا خیلی خسته‌ام… کاش مامانم کنارم بود که اینجور شب‌ها کمکم کنه.
ولی راه دوره و من تنها موندم. شوهرمم صبح باید می‌رفت سرکار، مجبورش کردم بره اتاق دیگه بخوابه چون بی‌خوابی براش خطرناکه؛ یه اشتباه کوچیک تو کارش می‌تونه جون آدما رو به خطر بندازه.

دست تنها بودم و خسته.
نمی‌دونم این روزا کی تموم میشه…
نمی‌دونم گریه‌های آراد از دندون بود، از دل‌درد یا چیز دیگه. فقط می‌دونم خیلی بی‌قرار بود بچم.

اینجور وقتا هول می‌کنم، نمی‌دونم باید چیکار کنم. حس می‌کنم خیلی بی‌تجربه‌م و یه مامان بد. خیلی خودمو باختم، خیلی… 😔
گاهی حتی به این فکر می‌کنم که کاش بچه نمی‌آوردم که حالا هم من و هم آراد این همه زجر بکشیم.
مامان شــاهان🩵 مامان شــاهان🩵 ۲ سالگی
تجربه من روز پنجم ازشیرگرفتن شاهان:
اول اینکه من خودم به تنهایی ازشیر گرفتمش یعنی ن زیادتونستم ببرمش بیرون حتی باباشم نبود این چندروز منم از فرصت استفاده کردم چون میدونستم اگه باشه تاگریه کنه میگه بده بهش...
نه خونه مامان و فامیل رفتم ک دورش شلوغ باشه...
فقط خودم و خودم فقط خاستم بگم اگه مثل من استرسشو دارین واقعا نترسید درسته بچه با بچه فرق میکنه اما خودتون رو قوی بگیرید💪🏻شما مادر شدین و اینو بپذیرید ک بچه تا هفت سالم بهش بدی بازم میخاد...
من با تلخک گرفتمش،از همون روز اول روزها خداروشکر بهتر میگذشت شبا هم اوایل خیلی بیدارمیشد منم میزاشتمش تو تابش تا بخابه درسته اذیت داره اما راحتتراز غولی بود که تو ذهنم بود...
دیشب ک شب پنجم بود دیگه تا صب بیدارنشد فقط ساعت۷صب پاشد بیدارم کرد گف مم مم میخام منم براش صبحونه اوردم و الان دوباره تو تابش خابیده🙂فقط تنها موضلی که اضافه شد اینه که فقط تو تاب خوابش میبره و ازاین به بعد باید دنبال خودم بکشونم امیدوارم این عادت رو هم بتونم به مرور ترکش بدم اما برای جداکردنش از شیر مجبور بودم بهش باج بدم و وابسته به تاب شد😩