#پارت124
محمد ادرس منزل ملورین را روی تکه کاغذی که روبرویش بود نوشت و گفت:
- بفرمایید.
از فروشگاه بیرون امدند و چشم محمد بالافاصله به مغازهی روبرو افتاد.
سر جایش ایستاد و ملورین نیز ناچار به ایستادن شد و متعجب پرسید:
- چرا وایستادی؟ چیزی شده؟
رد نگاه محمد را دنبال کرد و بالافاصله با دیدن مغازهی روبرو رنگ رخسارش سرخ شد.
شرم زده گفت:
- بیاین بریم اقا محمد زشته!
محمد به سمتش سر چرخاند و به گونه های سرخش خیره شد و دلبرانه لب زد:
- چی زشته؟ تو که میخوای محرمم شی دیگه!
ملورین لب گزید و گفت:
- باشه بازم...دلیلی نمیشه که!
دست زیر چانهاش برد و همانطور که سرش را بالا میگرفت با چشمهای ریز شده گفت:
- نکنه دلت میخواد با ش*ورت و س*وتی*ن مامان دوز بیای تو تخ*ت واسم دل*بری کنی؟
چشم های ملورین گرد شد و پر از شرم گفت:
- اقا محمد این چه حرفیه که میزنین! مینو میشنوه زشته به خدا
محمد اما بی توجه به حرف ملورین گفت:
- البته که ترجیحرمن لخ*ت دیدنته ولی تو این لباس خوابای س**ک**سی که ببینمت، خیلی س**ک**سی تر میشی!
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.