داشتم تو گالریم میچرخیدم چشمم افتاد به این عکس
اینجا تولدم بود فکر کنم 3ماهه باردار بودم
هنوز جنسیت بچه مشخص نبود
ان تی رفته بودم گفتا احتمالا پسره ولی باز مطمئن نبودیم
تو ان تی بهم گفتن احتمال سندرم داون بچه بالاست
حالم اصلا خوب نبود چه روزای سختی بود
روزی که رفتم آزمایش آمینو بدم به هیچکس نگفتم
فقط خودم و شوهرم تنهایی رفتیم
خیلی استرس داشتم تموم تنم میلرزید
شوهرم گفت نمیتونم مرخصی بگیرم من تو اداره کل کار دارم به بهونه این که میخوام برم اداره کل میریم اهواز
منو گذاشت آزمایشگاه و خودش رفت اداره کل
من موندم تک و تنها، وقتی اسممو خوندن هنوز منتظر شوهرم بودم هی نگاه میکردم دیدم برنگشته
دلم یجوری شد
استرس کل وجودمو گرفت
کاشکی اون لحظه کنارم بود
وقتی داشتم رو تخت میخوابیدم کل تنم میلرزید
انقدر آیه الکرسی خوندم تا یکم یکم آروم شدم
وقتی داشتن از کسیه آبم نمونه میگرفتن فقط ذکر میگفتم
چقدر دوس داشتم اون لحظه همسرم کنارم باشه
فقط دعا میخوندم که بچه ام سالم باشه دیگه بقیه اش مهم نبود
وقتی بلند شدم میترسیدم
دکتر بهم گفت یک هفته دیگه برو سونو صدا قلب بچه ات رو بشنو که مطمئن شی حالش خوبه
روز تولدم دل و دماغ نداشتم تا یک هفته استراحت مطلق بودم حتی نمازامم نشسته میخوندم
شوهرم این کیک رو سفارش داده بود که سورپرایزم کنه
چون جنسیتش نمیدونستیم عکس دختر و پسر زده بود
میگفت مطممئنم بچه حالش خوبه
خداروشکر اون روزا رو پشت سر گذاشتیم اگر چه سخت
خداروشکر که تو الان کنارمی جون و دلم
خداروشکر که اومدی و زندگیمون رو نورانی کردی

تصویر
۷ پاسخ

😢😢😢
برات ازخدامیخام ک اونقدی ک اذیت شدی ودلت شکست. هزاربرابر دلتوشادودلگرم کنه. باهمسرت وپسرت سلامت وخوشبخت زندگی کنین

وای عزیزم چقد ما مامانا مظلومیم
منم این روزا تجربه کردم الان که خوندم انگار رفتم به اون روزاسونوم خوب بود ولی ازمایش گفتن حد متوسط دیگه سلفری دادم ولی تا جوابش بیاد مردم و زنده شدم
الهی گل پسرت توی لباس دامادی ببینی و شوقش بکنی 🤩

واقعنم خداروشکر بخاطر وحود و سلامتی بچه هامون. خداروشکر ختم ب خیر شد خاطرت

منم‌برام پیش اومده
آزمایشی ک ۱۵ هفته بارداری باید بدیم
واسه من خوب نبود جوابش
سریع فرستاد منو سونو
منم‌یه جای مطمن توی شیراز رفتم
دکتره نزدیک یک ساعت از بالا تا پایین
گردن تا استخوان دنبالچه حتیییی بند بند انگشت دخترمو نشونم داد
گفت بچت سالمه نگران هیچی نباش
دستیار دکترم انقد بهم استرس داد همون روز
هیچوقت حلالش نمیکنم
یادمه قبل اینکه برم توی اتاق سونو
داشتم کیک و آبمیوه میخوردم و گریه میکردم
شوهرم اومد خندید بهم گف چتهههه بچمون سالمه غصه چیو میخوری
وای من هی گلوله گلوله اشک میریختم
چون از اول بارداری همه میگفتن تو پسر داری تو پسر داری
وقتی بهم گف دختره انگاری آب سرد ریختن روم یهو یادم اومد ب الانش ک چقد شیرینه دخترم خداروشکر ک دارمش
الان یادم افتاد ک اون حس چی بود اومد سراغم دختره ک دختره تنش سالم
انقد این دختر لوس و خوشمزه هست ک میتونم بگم انگاری دنیارو بهم دادن
یه حس غیر قابل توصیفه
انقد دوسش دارم انقد میخامش
انگار فقط یه دختر تو دنیا هست اونم گیر من اومده
🥹 انشالله قسمت همهههه اقدامی ها بشه🥹🌸

خداروشکر باز خوبه جواب برای شما خوب اومد بلایی سر خاله من اوردن میگفتن سندروم دانه چه ازمایش های که نداد هم گفتن سندروم دانه طفلک بهش گفت بودن بچه شش ماهتو سقط کن اخر رفت پیش دکتر سامی زاده تهرانه پیر مرده بدون اینکه ازمایش هارو ببینه دستشو گذاشته رو شکم خالم یه سری ماساژ داده که خالم میگفت میفهمیدم تما اعضا بدن بچشو گفته اگر ناسالم بود برای من اگه سالم بود برای شما بچت هیچی فقط گردنش کلفته
الان پسرش ۱۰ سالشه

خدا رو هزاران مرتبه شکر

عزیزم خدارو شکر

سوال های مرتبط

مامان ساحل🍭 مامان ساحل🍭 ۱۳ ماهگی
یادم امد که وقتی اخرای زایمانم بود و ۴۰ هفته بودم.منتظر درد زایمان،خاله شوهرم اونجایی که میخواستم زایمان کنم خدماتی بود،من ماما همراه داشتم،این هی میومد به مادرشوهرم میگفت ماما همراهش خوب نیست،دکتر شیف خوب نیست،هی ایراد میگرفت و مادرشوهرمم بهم میگفت من استرس میگرفتم.چه روزایی که زهرمارم کردن.
بعدش یه روز ماما همراهم گفت بیا بیمارستان بستریت کنیم و ۴۰ هفته شدی،دکتر هم میشناسم خوبه و دوستمه.مادرشوهرم به خاله همسرم گفت،اونم زنگم‌زد که نریاااا صبر کن دردت بگیره،این ماما همراهت خوب نیست تازه کاره،دکتر انکال خوب نیست،کای حرف که نری بستری شیا.منم استرس گرفتم و کل وجودم میلرزید،فقط یه جا پیدا کردم نشستم،شوهرم امد خونه بهش گفتم.اونم عصبی شد و رفت پایین مادرشوهرم تو حیاط بود🥴ساعت ۲ ظهر داد و بیداد که به شما چه!به خواهرت چه ربطی داره،سر زنم و بچم بلایی بیاد روزگارتونو سیاه میکنم،استرس گرفت و اصلا نمیتونه بشینه،انقدر نفهم نباشین.مادرشوهرم هی میگفت نه خاله چیزی نگفت که.بعدش بهم پیام داد که خاله چیزی نگفت دشمنت نیست که،اون میشناسه میدونه،منم همه پیاما رو به شوهرم نشون دادم.فرداش حرکات بچم‌کم شد،رفتم ان اس تی گفتن برو سونو بیوفیزیکال،بعد از ظهر رفتم سونو.گفت برو بیمارستان حتما دکتر ببینه
مامان توت فرنگی مامان توت فرنگی ۱۲ ماهگی
دختر قشنگم چندروز دیگه یک سالش میشه
بارداری برام ی حس قشنگ و خاصی بود که تا کسی تجربه نکنه نمیتونه احساسی که ادم داره رو حس کنه،ولی من از اون دسته مامانایی بودم که موقع بارداری زیاد ارتباط نمیگرفتم با بچه فقط تو سرم به خودم افتخارمیکردم که ی انسان رو دارم پرورش میدم،منی که عزیزدوردونه بودم و دست به سیاه وسفید نمیزدم الان یه دختر زیبا خدا بهم داده که حتی خوابه شبانه ام ندارم به حدکافی استراحت انچنانی ندارم دروغ چرا دلم برای خودمم تنگ میشه گاهی گریه میکنم گاهی میخندم بعد یکی دوساعت باز به خودم میام شیفت مادریمو تحویل میگیرم🤣،ولی خداروهزاران مرتبه شکر بهم ی بچه سالم داده ی دختر ناز که همیشه تو رویاهام بود دختر داشته باشم منو بابایی خیلییی عاشق دخترمونیم هر روزم برای شیرین کاریاش میمیریم الانم که داره کم کم ی سالش میشه و تاتی میکنه حرف میزنه از ذوق نفسمونو بند میاره نمکدون، نمیگما اعصبانی شدم داد زدم حرص خوردم از خستگی ولی ی تار موشو با دنیا عوض نمیکنم عذاب وجدانه بعدشم امونمو بریده و میبره،میخوام بگم خدا همه بچه هاتونو حفظ کنه عاقبت به خیر باشن الهی،الهی اونایی ام که نی نی میخوان خدا صداشونو بشنوه و خوشحالشون کنه این دعای هر لحظه منه....❤️این دختر گله من نیهان خانمه🥰م
مامان karen مامان karen ۱۱ ماهگی
سلام دخترا کسی هست بچش هشت نه ماهه باشه دوباره باردار شده باشه؟؟؟ من برا بارداری اولم کلی درمان کردم ،کلا از دوران مجردی تنبلی تخمدان داشتم و پریودم هم نامنظم بود بعد از زایمانم پریود نمی‌شدم از چن نفر هم پرسیدم میگفتن که طبیعیه و ممکنه تا یکسال هم پریود نشی چون سابقه هم داشتم خیلی پیگیر نبودم خلاصه وقتی به خودم اومدم حامله بودم تو ماه پنجم و زمان غربالگری دومم بود الان شدیداً استرس دارم از اینکه چطوری به دوتا بچه برسم چون تو شهری زندگی میکنم که کسی نیست کمکم باشه موقع بیرون رفتن و اینا شوهرم هم همش سر کاره پدر و مادر هم نداره ،خلاصه استرس ایتچنو دارم که بعد زایمان با دوران افسردگی و مسولیت دوتا بچه تنهایی چه کنم ؟؟چطوری از پس دوتاشون بر بیام از الان نگران اون شبی ام که باید بیمارستان باشم و کارنو تنها میگذارم بعدش هم که میام خونه با شکم پاره تا چن وقت نمیتونم درست بغلش کنم بچمو این وسط به این خیلی بی توجهی میشه،لطفا کسایی که تجربه این شکلی دارن بیان بگن چیکار کردن مخصوصا روزای اولو🥹🥲😔
مامان سپینود مامان سپینود ۱۳ ماهگی
سلام مامانا.
من یادمه سپینود خیلی کوچولو بود تو بغلم گوله میشد میخوابید. مادربزرگم مادرشوهرم و خیلیای دیگه میگفتن بیچاره عادت میکنه داغون میشی بذارش زمین. ولی من معتقد بودم دوره داره و درست میشه. و همونطور هم شد و بعد مدتی خودش مایل شد زمین بخوابه.
شرایط این چنینی زیاد پیش اومد. رو پام تکون دادم گفتن نکن ولی من گفتم نیاز بچمه. الان رو پا نمیخوابه و مستقل شده.
میخوام یه چیزی بگم. سعی نکنید خودتون بچه رو مستقل کنید. نیازهاشو براورده کنید تا حدی که لبریز بشه. خودش اروم اروم مستقل میشه.
من کابینتامو نبستم با چسب فقط کل خونه رو گشتمو هرچی خطر جانی داشت جمع کردم الان اصلا سراغ کابینت و.... نمیره.
امروز که رفتم بهداشت خودم متوجه تفاوت رفتارش با بچه های دیگه شدم نمیخوام ازش تعریف کنما ولی هم دکتر هم خانومی که مراقبتش رو انجام داد بهم گفتن با همین فرمون برو جلو معلومه که ارامش بچه برات ارجح هست.
بنظرم بچه بزرگ کردن فقط درک میخواد که خودتو بذاری جاش.
امیدوارم همه ما موفق باشیم تو تربیت بچه هامون.
مطمئنم همه مامانا بهترینها رو برای بچه اشون میخوان
مامان محمد مهدی مامان محمد مهدی ۱۳ ماهگی
خانما یه تحربه جالب شاید یه سریا بگن توهمه ولی من با گذشت این چند سال هنوز اون لحظه رو یادم نشده
مادر بزرگم برج ۷ سال ۹۹ فوت کرد دو هفته قبلش تو خونه باهم تنها بودیم تو خونه یه سکوتی بود منم کنار مادر بزرگم نشسته بودم یهو دست راستشو گذاشت رو دست چپم گفت اگه من مردم غصه نخوری اونجا گفتم مادر این چه حرفیه حرفای خوب خوب بزن بعد دوهفته پر کشید همون دست چپم جایی که مادربزرگم دستشو گذاشته بود شروع کرد به داغ شدن گرمای دستشو رو دستام حس میکردم شبانه روز حتی خواب شبو ازم گرفته بود بیتابی میکردم واسش سر خاکش خیلی خیلی گریه میکردم خاطره هاش منو میسوزوند همون لحظه که سر قبرش بودم فک کنم روز سومش بود انگار چهرشو دیدم که دوتا دستاشو مقابل لپام گرفته ولی نه اینکه دستاشو روی صورتم حس کنم انگار یه فاصله ای داشت گفت مادر انقدر بی تابی نکن دورت بگردم از اونجا کمی اروم تر شدم بعد روز هفتم دیگه اون حس از روی دستم برداشته شد ولی گاهی یهو به یادش میفتم و گرما رو رو دستم البته با شدت کمتر حس میکنم مثل همین چند دقیقه پیش که این موضوع رو به هوش مصنوعی گفتم و یه سری تو ضیحات داد و این شعر و واسم فرستاد🥲🥲🥲🥹🥹🥹
مامان نویان مامان نویان ۱۲ ماهگی
پارسال اینموقه داخل بیمارستان بود و نویان رو به دنیا اورده بودم چه حال عجیبی داشتم از یه طرف بخاطر بیهوشی گیج و گنگ بودم از یه طرف نویان رو میدیدم و چقدر ذوق میکردم بهترین حس دنیا رو اون ساعت ها داشتم با اینکه کلی درد داشتم اما خوشحالیم بیشتر از درد خودشو نشون میداد امشب یکسال از اونشب میگذره و چقدر دلم تنگه برای ثانیه به ثانیه اون روز و شبا با اینهمه سختی که این یکسال کشیدم اما بازم خیلی زود گذشت انگار به یه چشم بهم زدن نویان یکسالش شد. بزرگ شدنشون شیرینه اما تموم شدن دوران نوزادیشون غمگینه من هنوزم خیلی وقتا میگم کاش برگردیم عقب کاش دوباره ۹ ماهه بشم دوباره نویانو بدنیا بیارم دوباره بدن کوچولوشو بغل کنم خیلی شیرین بود اون لحظه ها خدارو شکر میکنم برای اینکه بهم‌ لطف کردم و این حس و حال رو بهم هدیه داد مادر شدن واقعا عجیب ترین و شیرین ترین اتفاق دنیاست .. انشالله که خدا دامن تمام زنان دنیا رو که منتظر مادر شدن هستن سبز کنه و این حس زیبا رو بهشون هدیه بده🙏🏻
مامان ماهی🐠🌹 مامان ماهی🐠🌹 ۱۲ ماهگی
دلم میخواد اینستا و گهواره رو پاک کنم .وقتی پیج یا صفحه مامانایی که بچه بیمار دارن میبینم نابود میشم 😭نمیدونم چرا شب ها قبل خواب این چیزارو میبینم آخه دیشب دو ساعت داشتم گریه میکردم😞
خدایا هیچ کس با بچه اش امتحان نکن سخته.منی که دخترم برگشت ادرار شدید داره دکتر احتمال عمل داده و هزار بار دکترها بهم گفتم یه مشکل ساده هست و حل. شدنیه چقدر ناشکری کردم، چقدر هفته پیش که دکترش گفت به هیچ عنوان تو تشت آب نشینه استخر نبرش بغض کردم اونوقت اون مامانی که بچه اش حتی نمیتونه بشینه نمیتونه دستش تکون بده چی بگه؟!خدا همه ی فرشته هایی که بهمون داده رو برامون سالم حفظ کنه🙏🏻😭
چند وقتی هست که دارم فکر میکنم به اینکه وقتی دخترم۲/۳ سالش شد اقدام کنم برای بچه دوم ولی واقعیتش اینه از استرس دوران بارداری از اینکه خدایی نکرده سالم نباشه ترس دارم
دلم میخواست یه خواهر یا برادر داشته باشه اگه روزی منو باباش نبودیم تنها نمونه.وقتی عروس شد خواهر یا برادرش کمکش باشه ...
اما من اصلااااا آدم قوی نیستم میترسم از این محدوده امن خارج بشم
دلم میخواد یه مشاوره برم. ممنون میشم اگر کسی مشاور درجهههه یک تهران میشناسه معرفی کنه بهم🙏🏻