سلام خانوما بیایید قضاوت🤣
من دخترم شیش روزه بیمارستان بستری هستش
هر روز میان عیادتش خانواده خودمو و همسرم
دیروز و امروز خیلییی بیقراره خیلی زیاد مخصوصا وقتی کسی میاد و میره مادرشوهرم خیلی دخترمو دوست داره دخترمم خیلی دوسش داره من دیروز به شوهرم گفتم بگو مامانت نیاد منم ب خانوادم گفتم چونکه بعد اینکه نمیتونه باهاشون بره انقدر گریه میکنه آنژیو دستشو میکنه وسیله پرت میکنه واقعا بغض میکنم با کاراش بس ک بی حوصله س
دیروز دایی اینا همسرم زحمت کشیده بودن اومده بودن مادرشوهرمم اومد دخترم باز شروع کرد ب زدن من و .........
امروز برای دخترم چهار بار رگ گیری کردن بعد قرار بود ترخیص بشه نشد خیلی بیقرار بود من پیش خواهرم جاش گذاشتم اسباب بازی بخرم براش کلی با اونم دخترم بیقراری کرده بود خلاصه چون دیدم دخترم عصبیه
گفتم خودم و دخترم باشیم با بچه ها بازی کنه راحتتره
با مادرشوهرم حرف زدم گفت میخوام بیام گفتم مامان ما داریم میاییم اسباب بازی بخریم اگه میخوای اسنپ نگیر وقتی خواستیم بیاییم بیمارستان میاییم دنبال تو خواهرم و پس میاریم
گفت میخوای من بیام بمونم گفتم مرسی دخترم میخواد با خالش بازی کنه خیلی اصرار کرده قبول کردم یکی دو ساعت پیشش باشه
بعد شوهرم زنگ زد مامانش گفت نمیام
باز برادرشوهرام اومدن مادرشوهرم نیومده

۷ پاسخ

ازدست تو.😂 مادرشوهرت ناراحت شده گناه داره برو ازش دلجویی کن

من نمیدونم واقعا تو این شرایط که مادر و بچه خودشون روحیه میخوان تا روزای سخت بگذره این اطرافیانم بجای درک کردن از یه طرف قیافه میگیرن

بیخیالشون
چونک چن روزه تو محیط بیمارستانم هستی دلت گرفته اس ..
اومد اومد نیومدم واست مهم‌نباشه ..
ب شوهرتم چیزی نگو ولی قیافه بگیر واسش

امان از دست این خونواده شوهر.حالا باز مادر شوهر شما دوست داره پیش نوه ش باشه

قسمت دوم



باز شوهرم خواهرمو برده رسونده رفته دنبالش باز جواب شوهرمو ندادع
دیگه باز شوهرم زنگ زد کلی توضیح ک ب این دلیل بوده گفتم نیا که ی دفعه دورش خالی نشه بیشتر بیقراری نکنه ووووووو آخرشم گفت میام دنبالت
اونم گفت نمیام

ب شوهرم گفتم نمیخواد بیاد خب چرا اصرار میکنی بعد قطع کرد گفتم چرا نازشو میکشی
برگشت گفت ب توچه مادر خودمه باز شروع نکن
نمیدونم چرا ولی کامل بغضی شدم انقدر بغض کردم

دیگع اومدم حیاط نشستم
شوهرم پیش دخترم
شما بودین چ واکنشی میدادین

وااا عزیزم تعارف نداره اولا خداروشکر که همدیگرو دوست دارید ولی دوستی خاله خریه که نیس خودت به همشون بگوو ممنوع ملاقاته چون کسی میاد اذیت میشه دکتر گفته به پرستارا کسیرو راه ندن تموم

اگه ربطه ات با مادرشوهرت و شوهرت برات مهمه خودت زنگ بزن بگو بخشید اگه حرفی زده شده چند روزه بیما ستانم کلافه ام مرخص نمیکنن بعد رفتن شما هم بچه هی بیقراری میکنه اذیت میکنه باز پرستارا میان با من سر و صدا میکنن نمیتونن رگ پیدا کنن دوباره چند روز تحمل کنین میایم خونه باز زحمتتون میدیم بیان پیشش تا من یه کم استراحت کنم

سوال های مرتبط

مامان دختر گلی مامان دختر گلی ۴ سالگی
خیلی اعصابم خورده نمیتونم بخوابم
من برای دخترم هیچ وقت لباس گرون نخریدم همیشه لباسای قیمت مناسب گرفتم
ولی چند بار تو هفته باهم میریم یا کافه یا پارک یا بازار یا شهربازی

هیچ وقت نشده مثلا بهش میگم بریم اینو برات بخرم بعد گریه واصرار کنه اکع بکنع هم میگم بهش قرارمون ققط یدونع بود
ولی اگه غذا خوراکی یا میوه بیینه دلش بخواد همون موقع میخرم

امروز رفتیم بیرون خیلی ذوق داشت ی چیزی دیدم برام بخر اسباب بازی لوازم آرایشی بود
نتونستم بخرم براش با اینکه بغض کرد خیلی تو ذوقش خورد
هرچی. گفتم که ی اسباب بازی دیگه بخر می‌گفت فقط همین و دوست دارم چون. نمیخواستم استفاده کنه از اون مدلا ک سایه داره و رژ داره میخواست منم نخریدم
خیلی کلافم دلم نمیخواد اصلا وقتی بزرگ شد تو دلش بمونه
دیگه براش شام خریدم و دو دست لباس برگشتیم

البته اصلا هم مراقبت نمیکنه از وسایلش گفتم یدونه رو نام ببر سالم باشه بخرم برات

الان نمیدونم چکار کنم برم بخرمش فردا یا نخرم
مامان مهراد مامان مهراد ۴ سالگی
چقدر دنیای بچه ها پیچیده اس، من با جاریم تو یه ساختمون زندگی میکنم قبلا کم و بیش رفت و آمد داشتیم در حد سر زدن دو سه ساعت خونه هم میرفتیم الان دوسه ساله جاریم دیگه نمیاد بگم پارسال اومده باورتون نمیشه ، در صورتی که من بیشتر میرم خونه اونا چندوقتی دیدم نمیاد منم گفتم خب وقتی اون نمیاد من چرا میرم؟ منم رفت و اومدم کم شد ، بعد پسراش یکیش ۱۰ ساله یکیش ۷ ساله پسر من خیلی باهاشون جوره ،امروز برده بودمش دوچرخه بازی کنه پسر کوچیکه جاریم هی به پسر من می‌گفت دنبالم نیا، پسر منم مگه ول میکرد هی میدونید دنبالش ،بهش گفتم مامان ندو دنبالش دوس نداره دنبالش بری! پسر من خیلی دوس داره اونو ولی اون چسبیده بود به پسرای همسایه ها و به پسر من اینجور میگفت منم با خوبی بش گفتم دوسِت داره که دنبالت میاد تو خونه هم بهونتو می‌گرفت بعد تو اینجوری میکنی ! منم دیگه به پسرم گفتم بازی خودتو بکن کاری به بقیه نداشته باش ولی باز میرفت ، دیگه وقتی خواستیم بریم خونه پسرمم بهونه نگرفت که بره خونشون باهاش بازی ! 🥲 طفلی پسرم دید چجوری باهاش رفتار کرد نرفت پیشش دیگه💔 دلم کباب شد واسه بچم ، شما اینجور وقتا چی میگید به بچتون که خودشو نبازه و دلش نشکنه؟
مامان فندق مامان فندق ۴ سالگی
سلام مامانا
شما برا تربیت جنسی بچه هاتون چیا بهشون گفتین؟
من جاهای خصوصی رو گفتم و این که نباید کسی ببینه و دست بزنه و از این حرفا
دخترمم خیلی رعایت میکنه
دیگه نمیدونم چیا باید بهش بگم
دو روز پیش خونه پدر شوهرم بکدیم پسر خاهر شوهرم که وقیقا همسن دخترم هس هم بود با دخترام بازی میکردن تو حیاط خودمم از پششت پنجره حواسم بهشون بود یه لحظه حس کردم پسره داره میگه فلان جام رو بیرون آوردم (دقیقا اسم الت تناسلی مرد رو اسم واقعیش رو) بعد من گفتم شاید بد متوجه شدم ولی دو سه بار شنیدم و زود نگا کردم ببینم چه خبره دیدم چیزی ده نمیگه و بازی میکنن گفتم شاید بد متوجه شدم دیگه حواسم بهشون بود تا این که یک ساعتی بعدش دیدن واقعا داره هی میگه فلان جات رو بیار بیرون اینقددد عصبی شدم جوری که دخترام متوجه نشن رفتم بهش گفتم اگه از این حرفا بزنی نمیزارم بازی کنین
خیلی خیلی پسر بی ادب و پر رو و گستاخی هست با هیچ کس صلاح نمیره منم اصلا نمیزارم همو ببینن ولی اون روز اتفاقی شد
بعضی خونواده ها از جمله بابای همون بچه اینقد بی فرهنگن که فکر میکنن چون پسر هس دیگه مجازه هر چرتی بگه تشویقش هم میکنن
حالم ازشون بهم میخوره
مامان عطرین💙 مامان عطرین💙 ۴ سالگی
🌱͟◄𝒉𝒊𝒄𝒉►:
زینب خواب دیدم من و تو و عروستون رفتم پیش یه دکتری
خیلی معطل شدیم تا نوبتمون شد اول نوبت من بعد فاطمه بعد تو
من به فاطمه گفتم کی میاد دنبالت گفت بابام گفتم منو میتونی برسونی گفت نه بابام کار داره گفتم حله رو میز منشی کیک بود فاطمه گفت زینب می‌خوام تو گفتی روم نمیشه بذار منشی بره میرم میارم برات...
بعد من به فاطمه گفتم خدا کنه بچت موهاش به توبره ( فر بود) چشماشم به تو بره ابرو و دماغبه زینب لباش به مهدی خندید
بعد همینجوری حرف میزدم دکتر آقا بود اومد به بچه لباس سفید موها لخت مشکی چقدر ناز بود داشت می‌خندید داد بغل من گفت بیا بچت بغل کن همه دور من و بچه جمع شدن من تو ذهنم میگفتم چرا من اگه زایمان کردم بخیه هام درد ندارن ! اگه بچم الان ددنیا اومده چرا گریه نمیکنه می‌خنده!
که فاطمه بچم بغل کرد و داشت ناز میکرد یهو ناخنش کرد تو لپ بچه همه اومدن بچه ازش کشیدن و دکتر دعواش کرد و فاطمه یکم بد وببراه گفت رفت بیرون

بعد من بچه گرفتم خوابوندم
تو ناراحت بودی از رفتار فاطمه
صدات کردم زینب بیا ببینش چه نازه
اومدی بالا سرش دست گذاشتی رو لپش و من بیدار شدم 😂😂❤️اینم خواب داغ داغ بیدار شدم نوشتم که یادم نره
بچه ها این خواب تعبیر داره؟
سریع رفتم به دوستم تعریف کردم
چی بزنم گوگل
مامان مهراد مامان مهراد ۴ سالگی
مامانا لطفاً اگه تجربه مفیدی دارین درباره سوالم جواب بدید...
وقتی می‌رید خونه مادر شوهرتون و بچه های خواهر شوهرتون و برادر شوهرتون با بچه تون بازی نمی‌کنن
حرصش میدن یا باهاش دعوا میکنن و کتک کاری میکنن
شماها چیکار. میکنید
من دلم میسوزه برا بچه ام خیلی ناراحت میشم قیافه ام هم تابلو میشه ک ناراحتم
چند روز پیش بچه خواهر شوهرم ک همسن پسرمه س بار پسرمو زد من هیچی نگفتم بار آخر رفتم لپشو یواش کشیدم گفتم پسرمو نزن اونم یهو جییییغ و داد ک زندایی منو زد .... حس کردم خواهر شوهرم ناراحت شده بعدش با جاریم نموندن برا شام و رفتن
مادر شوهرمم گفت بهتر بزار برن بچه هاشون اذیت میکنن
البته خواهر شوهرم با من رابطه اش خیلی بهتر ه تا جاریم
البته همیشه پسر خواهر شوهرم با پسرم دعوا میکنن و هولش میده اذیتش می‌کنه ولی پسرم دوستش داره
منم اکثر وقتا ب رو خودم نمیارم میگم بچه اس اونم با اینکه پسرمو اذیت میکنه
اما اون روز واقعا عصبی شدم از دستش
بنظرتون من بیشتر حق داشتم ناراحت بشم یا خواهر شوهرم