#تجربه_زایمان_طبیعی
*قسمت چهارم*
ادامه تاپیک های قبلی
تو چشام نگاه کردن و گفتن زایمان اولته؟؟ گفتم بله
گفتن همونه که اینو میگی
فکر کردی میتونی دردش رو تحمل کنی؟! اگر الان نگیری ،بعداً هم بخوای ما دیگه برات نمی‌زنیم (ینی حتی تهدیدم کردن)
وقتی بهشون گفتم دلم میخواد فیزیولوژیک باشه زایمانم بهم خندیدن و مسخره ام کردن.
خب واقعا چنین واکنشی برای یه مادر شکم اولی ، خیلی ظالمانه و نامردی هست (خب به نفع بیمارستان هست که شما بی دردی بگیرید به خاطر هزینه بیشتری که پرداخت میکنید و به همین دلیل کارکنان با ترساندن ،مادرا رو تشویق به این کار میکنن)
من تسلیم نشدم چون به چیزی که باور داشتم عمل میکردم ولی خب این رفتار خیلی حال گیری بدیه 😵‍💫
پس با شنیدن این حرف ها خودتون رو نبازید و به خودتون استرس راه ندید ، ممکنه این چیزا رو هم بشنوید.
مورد بعدی اینه که شما وارد زایشگاه شدید و صدای جیغ وحشتناک خانم ها میاد ، من خودم دفعه اول با شنیدن این صدا بند بند وجودم از ترس می‌لرزید و واقعا با خودم میگفتم که یا خدااا ینی قراره چه درد وحشتناکی رو تحمل کنم 😱😱😱
از ترس درد ها و انقباضاتم قطع شد و باعث شد روند زایمانم طولانی بشه
شما اگر صدای جیغ شنیدید مثل من نترسید البته ترس تا حدی طبیعیه چون تا به حال تجربه نداشته ایم ولی به خودتون مسلط باشید و از شنیدن صدای جیغ اتفاقا خوشحال بشید چون لحظات آخری هست که اون خانم داره درد میکشه و در لحظاتی دیگر قراره یه نینی کوچول موچولو رو بغل بگیره🥰😍🐣
.
.
.
.
.
ادامه دارد....

تصویر
۸ پاسخ

مامان نورا منتظر بقیه تجربت هستیم کجااایی خانم و اینکه ی نظر در مورد اسم دخترم بده گفتی ملورین نزارم همتا چطوره به نظرت خوبه ؟

چه‌کادر مزخرفی
خوب فقط میتونن پیشنهاد کنن ن اینکه اول بسم الله طرف بترسونن
ولی افرین بهت

🙏🙏🙏🙏🙏♥️♥️♥️

یکی از اونا ک صدا جیغش تو کل بیمارستان بود من بودم 😖😂

آخی اینا که گفتی رو چندبار باید بیام بخونم و مرور کنم😅

من یبار رفتم بیمارستان برای اینکه سوال کنم قیمت زایمان طبیعی چنده اونجا ترسیدم چه برسه برم سمت اتاق زایمان😂😂😂😂

اما حس خوبی داره بچه بغل گرفتن

درخواست میدی دوست شیم ❤️

سوال های مرتبط

مامان نورا و نخودچی مامان نورا و نخودچی روزهای ابتدایی تولد
#تجربه_زایمان_طبیعی
*قسمت دوم*
پنجشنبه صبح که رفتم زایشگاه فکر میکردم هنوز همون دو سانتم ،بعد معاینه ماما پرسیدم ازش ،گفت چهار سانتی من باورم نمیشد ،چون موقع زایمان اولم من از همون یکی دو سانت درد داشتم و خیلی تعجب کردم که با وجود چهار سانت باز شدن دهانه رحم هنوز درد ندارم ، من که کلی استرس داشتم به خاطر سلامتی جنین و فکر و خیال بابت مدفوع نکردن (دفع مکونیوم) ، این رو یه پالس مثبت گرفتم و گفتم ان شاالله که خیره ، اجازه بدید یه گریزی بزنم به زایمان اولم وقتی وارد زایشگاه میشید و دفعه اول تون هست که میخواهید زایمان طبیعی کنید این چیزایی که میگم رو با دقت بخونید حتی با خودتون بارها تکرار کنید تا آمادگی لازم برای روز زایمان خودتون رو داشته باشید، خوشگلا تا میتونید توی بارداری تون از شنیدن حرف های منفی از قبیل خاطرات تلخ زایمان دوری کنید، روز زایمان هم وقتی وارد زایشگاه میشید فرقی نداره دولتی یا خصوصی ممکنه با آدم خوش اخلاق یا بداخلاق مواجه بشید پس نباید این چیزا ذهن تون رو بهم بریزه شما با همه خوب برخورد کنید ، ممکنه اون ماما بداخلاق از کس دیگه ای ناراحت باشه و با شما بد رفتار کنه ولی وقتی شما بسیار محترمانه و خوب برخورد میکنید ، در رفتار های بعدی اون آدم با خودتون می‌بینید که چه قدر اثر گذار هست و اون آدم در ادامه رفتار بهتری با شما خواهد داشت و این به نفع خودتون هست ، روز زایمان نباید هیچی چیزی باعث بهم ریختن روان تون بشه! ❌

.
.
.
.
.
ادامه دارد....
مامان نورا و نخودچی مامان نورا و نخودچی روزهای ابتدایی تولد
#تجربه_زایمان_طبیعی
*قسمت هشتم*
بچه که دنیا اومد، کادری که بالاسرم بودن بهم تبریک و التماس دعا گفتن، اون مامایی هم که تو تاپیک های قبلی بهش گفتم دوست دارم فیزیولوژیک زایمان کنم اومد بالا سرم و بهم لبخند زد و تحسینم کرد برای تلاشم 🙈🥰😍
دکترم (یه فرشته واقعی هست خیلی حواسش به مریضش هست) رسید و اومد بالاسرم و شروع کرد بخیه زدن ، من دفعه قبلی خیییلی بخیه خورده بودم البته برش اپیزیاتومی برام زده بودن و من بعد زایمانم خیلی حال بدی داشتم و تا یک ماه این حال بد و ضعف و درد رو‌داشتم (اینو بگم به خودتون استرس ندید من هیچکسی رو ندیدم حال بدی مثل من داشته باشه ان شالله شما هم مثل من نخواهید بود 🤲🏻) ولی ایندفعه الهی شکر حالم خیلی بهتره اما زایمانم دردش خیلی بیشتر از قبلی بود ، اما سرعت روند زایمانم به نسبت اولی خیلی بیشتر بود و زودتر زایمان کردم ، ساعت ۱۲:۴۰ ظهر آقا امیر عباس من به دنیا اومد 😍🥰♥️
خیلی برای همگی تون دعا کردم که الهی شما هم به سلامتی کوچولو هاتون رو بغل بگیرید🐣🤱🏻

یه چیزهای دیگه آیی هم دلم میخواد بگم ، نمی‌دونم بگم براتون مفیده یا زیاده گویی میشه
بگید تا الان مفید بود خواندن تجربیات زایمانم که اگر مفید بوده ، یه سری نکات دیگه هم بگم.
مامان ملینا مامان ملینا ۲ ماهگی
تجربه زایمان قسمت اول
بالاخره منم زایمان کردم
تو یه شب ترسناک که صدای بمب و موشک میومد
دیشب یه دفعه کیسه آبم پاره شده و یه حجم زیادی آب ازم اومد جوری که تا پایین پام خیس شد
کیسه ابم بی رنگ بود که میدونستم خیلی اورژانس نیست اما چون فاصله خونه تا بیمارستان خیلی بود سریع رفتم بیمارستان
میخواستم طبیعی زایمان کنم
حدود۳ساعت درد طبیعی روکشیدم فاصله ی درد ها خیلی نزدیک بهم و شدید بود اما دهانه ی ۲انگشت موند تازه اونم به خاطر معاینه های تحریکی که می کردن ولی دردش خیلی زیاد بود وسربچه خیلی بالابود
هماهنگ کرده بودم دکترم خودش بیاد برای زایمان . دکترم هم گفته بود با درد های خودش بمونه. منم داشتم درد زیادی رو تحمل میکردم که صدای بمب و موشک اومد خیلی نزدیک بیمارستانم بود. خیلی ترسیدم دیگه نمیتونستم تحمل کنم. خود کادر بیمارستانم ترسیده بودن و داشتن همزمان با دکترم تلفنی حرف میزدن که یهو گفتن میخوای سزارین بشی
منم دیگه تو اون شرایط نمیتونستم تحمل کنم که گفتم اره منو ببرین سزارین
مامان نورا و نخودچی مامان نورا و نخودچی روزهای ابتدایی تولد
#تجربه_زایمان_طبیعی
*قسمت هفتم*
دیگه درد ها شدید شد ، همینجور صلوات می‌فرستادم تو دلم و تک تک کسایی که بهم التماس دعا گفتن چه غریبه چه آشنا رو داشتم تو ذهنم یاد میکردم ، که گفت هر موقع انقباض داشتی بهم بگو و آمپول فشار رو کم کم تزریق میکرد بهم ، با زدن آمپول فشار دیگه به همه جام زور میومد، درد ها خیلی به نظرم بیشتر از زایمان اولم بود ، دیگه صدام از درد در نمیومد ، ماما رو شروع کردم صدا کردن ، اونها هم مشغول انتقال دادن من به اتاق زایمان شدن، لحظه به لحظه زایمانم رو یادمه خیلی دقیق یادمه🥹
هنوز دکترم نیومده بود
ولی نی نی من عجله داشت دنیا بیاد ،قبلش به این چیزا که فکر میکنی استرسی میشی وای دکتر اگه نیاد چی؟! ولی تو اون لحظه اینقدر درد داری که برات اصلا مهم نیست کی هست کی نیست ، مهم اینه که بزاییی تا دردت تموم بشه😬😂
آنقدر درد داشتم و بهم زور میومد که همینجوری فقط بی مهابا و ناخودآگاه داشتم زور میزدم که ماما بهم گفت یهو زور نزن داری پارگی میدی، حواسم اومد سرجاش ، سعی کردم یکم خودم رو کنترل کنم ، البته خیلی شرایط سخت و دشواری هست ، ولی تلاش کردم تکنیک تنفسی رو رعایت کنم و زور زدنم رو کنترل کنم، ماما بهم گفت بزارمش رو شکمت گفتم آرههه ، چند لحظه بعد پسرکم رو گذاشت رو شکمم ، به محض گذاشتنش💦 خودش رو راحت کرد😹 (اینم گفتم واسه مامانایی که پسر دارن خودشون رو آماده کنن)


.
.
.
.
.
ادامه دارد....
مامان آریا مامان آریا ۳ ماهگی
پارت سوم
رفتم داخل بخش زایشگاه و اونجا شروع کردن به نوار قلب گرفتن که باز هم خوب نبود و همزمان شروع کردن به زدن آمپول فشار یه 20دقیقه ای گذشت که چند تا ماما و شروع به معاینه کردن دیدن یه سانت شد دو سانت و منی که همچنان استرس نوار قلب و ترس زایمان همگی دست داده بود بهم دلم رو آشوب کرده بود.کم کم داشت درد زایمان در حد پریودی میومد سراغم بهشون گفتم خوب باید چیکار کنیم که دیدم رفتم و با یه دکتر دیگه اومدن و نوار قلب رو چک کردن دیدن خوب کار نمیکنه و شروع کردن به سون زدن بهم بنده خدا ها اینقدر با ملایمت زدن که من اصلا دردی نفهمیدم.سرمم رو قطع کردن و دست گاه نوار قلب رو هم جدا کردن و منو با ویلچر بردن سمت اتاق عمل.من همیشه از اتاق عمل وحشت داشتم ولی وحشت من همش الکی بود چون اون ترسی که من از اون اتاق برا خودم دارم انگار یه قول هس.خابوندنم رو تخت اتتق عمل دستگاه فشار خون و دستگاه ضربان قلبم رو بهم وصل کردن بلندم کردن و گفتن بشین دکتر بیهوشی چند بار پنبه الکلی کشید رو گودی کمرم و شروع کرد به سوزن بیحسی زدن و بلافاصله منو خابوندن تا بیحس بشم.هی میگفتن پاتو بگیر بالا هرچی تکون میدادم نشد پاهام اولش گرم شد در حد دو دقه طول کشید که بیحس شد و بعد 5دقع کار کردن یهو صدای بچم رو شنیدم که از خدا اون زمان رو برا همه چشم انتظارا و همه اونای که بچه ندارن آرزم میکنم.واقعا لذت بخش ترین مدت عمرم بود
مامان دلانا 🩷 مامان دلانا 🩷 ۱ ماهگی
سلام مامانا💖

دیروز صبح، زایمان کردم! دخترم خداروشکر سالم و سلامت به دنیا اومد 🥳✨

از ساعت 5 صبح، انقباضام شروع شد و تا ساعت 8 تو خونه درد کشیدم. راستش رو بخواین، فکر می‌کردم اینا همون دردهای ماهیانه‌ی معمولیه و هنوز وقت زایمانم نیومده! 😂
درد خیلی شدیدی توی لگنم داشتم که با خودم تصور میکردم حتما بچه داره میچرخه و سرش میره تو لگنم که اینقد درد دارم حتی یه دقیقه هم فکرشو نمی‌کردم که بچه‌ام اینقدر عجله داره 🚼

ساعت 8:30 اینقد دردام بی طاقت شده بود تصمیم گرفتیم بریم دنبال مامانم و بعد هم بیمارستان. وقتی رسیدیم، خیلی حس وحشتناکی داشتم و نمی‌توانستم خودمو کنترل کنم. 👀 زود رفتیم تو اتاق معاینه، و اون لحظه معاینه خیلی وحشتناک بود ینی مردم و زنده شدم بعدش هم بهم سون وصل کردن که برای من واقعاً دردناک بود. 💔

اون لحظه من انقدر درد داشتم که نتونستن نوار قلبش رو بگیرن و گفتن مرده 🫠. آخرش چند نفر اومدن دست و پاهامو گرفتن و با کلی سختی قلبش رو پیدا کردن. اونوقت فهمیدن بچه‌ام زنده‌ست ❤️ بهم گفتن دهانه رحم کاملاً باز شده و اگه زور بزنی، بچه به پا به دنیا میاد و خفه میشه، پس اصلاً زور نزن!

به سرعت منو بردن اتاق عمل و سزارین اورژانسی شدم از بس درد داشتم، ترجیح دادن که بیهوشم کنن. شوهرم میگه صدای جیغ و فریادم کل بیمارستان رو پر کرده بود! 🫠 واقعاً وحشتناک بود🥲

وقتی به هوش اومدم، تازه داشتم آروم می‌شدم و دردام رو فراموش می‌کردم که دو تا پرستار اومدن و روی شکمم فشار می‌دادن. یعنی حاضرم ده بار درد زایمان طبیعی رو تحمل کنم ولی این فشار رو نه 😩🤦‍♀️
مامان محمدعلی مامان محمدعلی روزهای ابتدایی تولد
تجربه من از زایمان (قسمت پنجم)
یه پرده جلوم کشیدن و عمل جراحی رو شروع کردن
حال من لحظه به لحظه بدتر میشد
لرز شدید که باعث می‌شد دندونام به هم بخوره و کم کم فکم کامل منقبض شد و دندونام خیلی درد گرفته بودن از شدت فشارش... معده‌ام به حدی درد و سوزش و تهوع داشت که واقعا داشتم می‌مردم. بهم گفته بودن هر موقع تهوع اومد سراغم بهشون بگم. دو بار برام دارو تزریق کردن ولی فایده خاصی نداشت. البته من ناشتا نبودم و این باعث تهوع وحشتناک شده بود.
تخت هم یه جوری جا به جا میشد و مثل گهواره تکون میخورد که حس میکردم دارن اونجا با بچه کشتی میگیرن🥴
دکتر بیهوشی هم تا آخرش بالاسرم وایساده بود، بازم خدا رو شکر پیرمرد بود و کمتر معذب میشدم🤦🏻‍♀️
وقتی بچه رو از شکمم در آوردن من اصلا حسش نکردم... و این خیلی بد بود. من حس اون لحظه که بچه به دنیا میاد و مادر حسابی سبک و راحت میشه رو خیلی دوست داشتم و سزارین این لذت رو از من گرفت🫠 شاید باورتون نشه ولی این موضوع خیلی روی روحیه من تاثیر منفی گذاشت
وقتی دکتر و پرستار ها گفتن مبارک باشه... تازه متوجه شدم که بچه رو در آوردن... بچه رو بردن خشک کردن و توی حوله پیچیدن و موقعی که داشتن رحم رو تمیز میکردن و بخیه میزدن، پرستار چند لحظه صورت بچه رو روی صورتم گذاشت🙃
ادامه دارد...
مامان نورا و نخودچی مامان نورا و نخودچی روزهای ابتدایی تولد
هزینه دکتر یا پول زور ؟ مسأله این است...
سلام خوشگلا
چیزی که این روزا زیاد میبینم تو گهواره مطرح میشه ، گلایه بابت هزینه های بالای زایمان هست ، الحق و الانصاف هم هزینه های زایمان چه طبیعی چه سزارین سر به فلک کشیده و همه روشون فشاره!
نمی‌دونم بیمه ها دقیقا پول چی رو میدن 😬
اما این وسط یه بخش هزینه زایمان ، پولی هست که به عنوان هزینه پزشک مطرح میشه، شما روزی که زایمان کنید وقتی فاکتور میگیرید از بیمارستان ریز هزینه ها رو نوشته ، شما مبلغی رو بابت هزینه پزشک پرداخت میکنید.
حالا اینکه برای پزشک شما این هزینه کم یا زیاده واقعا به مریض مربوط نیست!
خب بریم سر اصل مطلب ، اگه این هزینه پرداخت نشه و دکتر مون نیاد سر زایمان چی؟
فکر کنید پول رو به هر بدبختی بود جور کردید و اومد سر زایمان تون.
حالا از زاویه دیگه ای به قضیه نگاه کنیم .
دکتری که انقدر 🤏🏻 وجدان نداره که به خانم باردار اونم تو هفته های آخر بارداریش استرس میده که اگه فلان قدر پرداخت نشه من نمیام ، به نظرتون سر زایمان دلسوزی می‌کنه براتون؟ (مثلا می‌تونه بدون برش زایمان بگیره ولی طول می‌کشه،حوصله می‌کنه براتون صبر کنه یا سریع برش رو میزنه و کار خودش رو راحت میکنه؟) یا موقع انجام بخیه ها دقت و حوصله لازم رو انجام میده؟
صادقانه نظر بدید و با خودتون فکر کنید.
هنوز هم دکتر های منصف و حاذق پیدا میشن تو همه شهر ها هم هستن ،فقط کافیه خودمون بخواهیم و پیداشون کنیم. اینجور دکتر ها آنقدر وجدان دارن که حتی هفته های آخر بارداری پذیرای مریض باشند و مثل فرشته ها سر زایمانش حضور پیدا کنن😇🥰