مامانا دیشب تاپیک گذاشتم ،گفتم بچم از فاصله یک ونیم متری افتاد پایین، الهی شکر الان حالش خوبه، قربون خدابرم که مهربونه ،بخشندس، بچمو ،پاره تموم بمن بخشید، فکرکن تویه شهرغریب این اتفاق واسه بچه آدم بیفته، پدرم چندساله از دنیا رفته اون لحظه بالای سر بچم فقط جیغ میزدم بابا به دادم برس بچم ازبین رفت، بخدا قسم که خدا معجزه کرد واسم،دوبار تاالان این اتفاق واسه بچم افتاد خدا عین دوبار بچمو بهم بخشید، فقط یچیزی واسم خیلی جالبه، اون لحظه که بالاسربچم بودم یه آقایی نسبتا جوون اومد بالاسربچم دست میکشید توصورت بچم میگفت عمو خوب میشی عمو قربونت برم بهت قول میدم حالت خوب میشه، بعد یه لیوان آب داد به خواهرم گفت ابجیت خیلی بی‌قراری بچشو می‌کنه برو از طرف من بهش بگو من این قول رو میدم که بچش حالش خوبه، برو بهش بگو انقد بی‌قراری نکنه، همش اون آقا جلو چشمم بود وقتی که سی تی اسکن از بچم گرفتن دیگه خیالم راحت شد بچم چیزیش نیس اون آقا کلا غیبش زد ، هرچی گشتم ازش تشکر کنم انگار آب شده بود رفته بود تو زمین، همش فکر میکنم اون شاید یکی بود ازطرف خدا، چون تنها کسی که بهم دلداری میداد همون آقا بود، تنها کسی که از اول تا آخر همراهم بود اون آقا بود، نمی‌دونم اما واسم خیلی عجیب بود، درکل اتفاق خیلی تلخ خیلی سنگینی بود واسم یعنی یجورایی دیشب من مردم دوباره زنده شدم اما مطمئنم این اتفاق یه حکمتی داشت، شاید الان واسم قابل درک نباشه هنوز توشوکم اما مطمئنم حکمتی داشته، به هرحال دیشبم گذشت و همه چیز الهی شکر به خیر گذشت، خدایا شکرت،خدایا ممنونتم که یکبار دیگه جیگر گوشمو بهم بخشیدی

تصویر
۹ پاسخ

بچتو عقیقه کن گوسفند قربونی کن براش البته اگه عقیقه نکردی اگه کردی حرز آقا امام جواد بگیربراش خداروشکر بخیر گذشته

دو بار افتاده هر دوبار مگه چیشد بردی سی تی اسکن

خداروشکر که بخیر گذشته . ولی گلم میگی دوبار اتفاق افتاده مراقب باش قبل اینکه بچه جاهای خطرناک بره زود بغلش کن دورش کن از اون محیط...
آره خدا واقعا همیشه کنارمونه

خداروشکر إلهی همیشه تنش سلامت باشه....درضمن چه تیپ خوشگلی زده خدا برات حفظش کنه

وقتی باباتو صدا زدی بابای مهربونتون یکی رو فرستاد کمکتون کنه
همیشه پدر و مادرهایی ک از دنیا رفتن چشمشون ب این دنیاست

حتمن همینطوره خدا هوسش به هممون هس ⁦❤️⁩

خداروشکرعزیزم،بیشترمواظبش باش چشم ازش برندار

خداروشکر عزیزم🙏

خداروشکر عزیزم

سوال های مرتبط

مامان امیرعلی جانم♥️ مامان امیرعلی جانم♥️ ۱ سالگی
مامانا امروز یه اتفاقی واسه بچم افتاد کاشکی میمردم این اتفاق نمیفتاد،این صحنه رو نمیدیدم، فقط می‌دونم خدا به منه مادر رحم کرد ،خدا به بچم رحم کرد،خداعمردوباره به بچم داد،انگار یه معجزه اتفاق افتاد، پریشب خواهرم زنگ زد گفت امیرعلی از وقتی بدنیا اومده مسافرت نرفتی،بیا دوروز بریم مسافرت بگردیم، خبرمرگم کاشکی قلم پام می‌شکست نمیرفتم، دوروز رفتیم کاشان، امشب موقع برگشت رفتیم پارک تو نطنز کاشان، بچم داشت توپ بازی میکرد یکم جلوتر یه ارتفاع تقریبا یک ونیم متری بود سرمو چرخوندم دیدم بچم از اون ارتفاع پرت شد پایین، اون لحظه ،لحظه مرگم بود وقتی رفتم بالاسربچم دهنش پرازخون بود ، یه درمانگاه نزدیک پارک بود بچمو رسوندیم اونجا، از دستش خون گرفتن،از سرش عکس گرفتن، گفتن سرش مشکلی نداره،گفتن تاشیش ساعت مراقبش باش، اگر بالا آورد بیارش دکتر، خیلی سعی کردم نخابه ،تو این چند ساعت چشم ازش برنداشتم ، بازی کرد، شیر خورد، هیچ علائم دیگه ای نداشت، الآنم نیم ساعته خابیده، همش ترس دارم بچم زبونم لال چیزیش نشه، الان چه خاکی تو سرم بریزم، بچم چیزیش نشه، بخدا دارم دق میکنم، همش اون صحنه که افتاد پایین میاد جلو چشام، دلم داره میترکه، بچم زبونم لال چیزیش بشه من میمیرم
مامان 𝓮𝓵𝓪𝔂 مامان 𝓮𝓵𝓪𝔂 ۱ سالگی
سلام خانوما میخام باهاتون درد دل مادرانه کنم من یه مادرم نگران و حساس به بچم از اول به دنیا اومدن بچم اینارو دارم با اشک مینویسم😭
الای وقتی دنیا اومد قندش پایین بود گفتن باید بستری شه وگرنه تشنج میکنه از اون روز ترس تشنج تو مغزم بود میگفتم خدایی نکرده بچم تشنج کنه فقط میترسیدم با زدن هر واکسن میمردم و زنده میشدم ولی به زور اون دوروز سر میکردم تموم میشد رسید به واکسن ۱۸ ماهگی گفتم خدایا شکرت دیگه واکسنش موند ۶ سالش بد یه ماه از واکسن یهو خونه مادرم تب کرد مادرم فهمید اومدم خونه تبش گرفتم ۳۸ و ۹ بود زود شیاف و شربت اینا دادم تا صب بالاسرش بودم سه شب بالا سرش نخابیدم بد س روز با شوهرم دعوام شد میخاسم برم خونه مادرم نزاش کاش میرفتم بد نزاش برم منم گفتم بچه رو بازم ببریم دکتر رفتیم یه امپول زد تبش قط شد منم خوشحالم که بچم خداروشکر دیگه تب نداره شب شد مدام دستم میزارم سرش خنگ خنک هس فردا صبحش بچه عوض شده بود دیگه الای قبلی نبود بردیم دکتر گف تشنج خفیف کرده ولی مغزش اسیب ندیده بچم بدنش سرد بود تب داخلی کرده بود تا حالا اونطور نشده بود امپول باعث شده بود تبش بزنه تو من الان از اون روز مردم دیگه میخام خودم بکشم امپول منو قول زد همش نگرانم همش گریه میکنم میگم منکه رو بچم اینقد حساس بودم چرا این اتفاق افتاد چرا بردم امپول زدن بهش...
مامان هلنا جان مامان هلنا جان ۱ سالگی
دوستان من بخاطر حرفی که زدم عذر میخوام نباید حرفی میزدم کلا چون خیلی ها بد برداشت کردن و فکر کردن من بچمو دوست ندارم در صورتی که بچم پاره تنم من خیلی سختی کشیدم بخاطرش از زمان تولدش تا به الان هیچ مادری نیس که پاره تنشو نخواد و براش مهم نباشه بچه دوم سوم چهارم هم که بیاریم بازم همه اشونو دوست داریم هر بچه ای یه بوی داره هیچ مادری نیس که بخاطر چند فرزند بین بچه هاش فرق بزاره من اسم بچه دوم اوردم به دلایلی که خودم دارم شاید دلایلم شما رو قانع نکنه ولی هرکی جای من بود همین کارو انجام میداد بجای سرزنش کردنم من فقط ازتون راهنمایی خواستم اما بیشتر شما گفتین اره بجای اوردن به بچه خودت محبت کن برس حالا همین یکی و بزرگ کن یا از اول نباید میدادی به عمه اش و........
اما من چاره ای نداشتم مجبور بودم من از اون مادرایی که برای راحتی خودشون و خوشگذرونیشون بچه اشونو میسپارن دست اینو اون نیستم و یا کارم فقط بچه اوردن نیست من دلایلم خیلی محکمه و هرکی جای من بود اینکارو میکرد ولی نگفتم بچه دوم بیارم بچه اولم مهم نیس و شما ها خیلی راحت قضاوت کردین منو
🙏🏻عذرخواهم
مامان تپل برفی مامان تپل برفی ۱ سالگی
دیشب یکی از سخت‌ترین شب‌های بچه‌داری رو گذروندم.
چند شبه آرادو از شیر شب گرفتم و دیگه هم تابش نمی‌دم و دارم بهش یاد می‌دم خودش بخوابه. ولی دیشب… با اینکه پنج شب از شروع این روند گذشته بود، فوق‌العاده بی‌قرار بود.
هر نیم ساعت با گریه شدید بیدار می‌شد و شیر می‌خواست. وقتی می‌دید خبری از شیر نیست، خودش رو به در می‌کوبید که باز کنم و بره بیرون. وقتی منصرفش می‌کردم، آب می‌خواست و وقتی لیوان آب رو می‌دادم، روی من می‌ریخت و جیغ می‌زد.

ساعت شش صبح از شدت بی‌خوابی و خستگی دیگه نتونستم تحمل کنم و سرش داد زدم 😔😭
خدایا خیلی خسته‌ام… کاش مامانم کنارم بود که اینجور شب‌ها کمکم کنه.
ولی راه دوره و من تنها موندم. شوهرمم صبح باید می‌رفت سرکار، مجبورش کردم بره اتاق دیگه بخوابه چون بی‌خوابی براش خطرناکه؛ یه اشتباه کوچیک تو کارش می‌تونه جون آدما رو به خطر بندازه.

دست تنها بودم و خسته.
نمی‌دونم این روزا کی تموم میشه…
نمی‌دونم گریه‌های آراد از دندون بود، از دل‌درد یا چیز دیگه. فقط می‌دونم خیلی بی‌قرار بود بچم.

اینجور وقتا هول می‌کنم، نمی‌دونم باید چیکار کنم. حس می‌کنم خیلی بی‌تجربه‌م و یه مامان بد. خیلی خودمو باختم، خیلی… 😔
گاهی حتی به این فکر می‌کنم که کاش بچه نمی‌آوردم که حالا هم من و هم آراد این همه زجر بکشیم.
مامان امیرعلی جانم♥️ مامان امیرعلی جانم♥️ ۱ سالگی
مامانا میخام یچیزی بگم، بخدا قصدم این نیس که شمارونسبت به بچه هاتون حساس کنم یا خدای نکرده نگرانتون کنم، یجورایی میخام خیال خودمو راحت کنم، راستش من چندشب پیشا پستی تواینستا دیدم که درباره بچه هایی که اوتیسم نبودن اما یکدفعه این اتفاق واسشون افتاده بود ، خیلی از مادرا میگفتن بچه های ما بعد از واکسن هجده ماهگی علائم اوتیسم پیدا کردن، یمدت خیلی حساس شدم بعد گفتم بیخیال تو مجازی خیلی چیزا میگن و دیگه بیخیال این قضیه شدم، تا اینکه دیشب باشوهرم رفتیم ویدئو کلوپ فیلم بگیریم، صاحب اونجا باشوهرم دوسته، یکدفعه گفت خواهرم میتونم یچیزی بهت بگم ،گفتم بفرمایید، گفت میشه بیشتر مراقب بچت باشی، گفت اگر الان بچت بیست ماهشه ازش توقع یه بچه ی دوساله رو داشته باش، گفت واسش خیلی بازیهای فکری بگیر، باهاش خیلی تمرین کن، گفت نمیخام نگرانت کنم اما بچه من بعداز واکسن ۱۸ماهگی علائم اوتیسم پیدا کرد، میگفت اولش گفتیم خب بچه س، به مرور بهتر میشه، اما وقتی بردیمش دکتر گفت علائمش شبیه علائم اوتیسمه، میگفت انقد دکتر بردیمش پیر شدیم تا بچمون خوب شد، ازدیشب تاالان دوباره نگران شدم، بچم خیلی شیطونه نمی‌دونم بحساب شیطنت یا بازیگوشیش بزنم یا خدای نکرده بعداز واکسن اینطور شده باشه، مثلاً یوقتایی خیلی جیغ میزنه، یا موهامو میکشه، چنگ میندازه تو صورتم، مثلاً من دراز کشیدم میخاد شیر بخوره دستاشو باز می‌کنه بی هوا میپره رومن، یا دور خودش خیلی میچرخه، کدوم مادریه که بخاد رو بچه خودش برچسب بزنه، اما خب هرکاری میکنم خودمو بزنم به اون راه اما بازم ته دلم اون استرس، نگرانیه رو دارم الان بنظرتون این رفتارای بچم طبیعیه، یا باید ببرمش دکتر پیگیر باشم؟